سوال های مرتبط

مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان نیلا مامان نیلا ۱۱ ماهگی
تجربه زایمانم بعد ۶ ماه🤣🤣
اولش بگم من اصلا ورزش نکردم فقط ۴ بار رابطه با دخول عنیق بدون جلوگیری داشتم
صبح ساعت ۷ پاشدم دیدم ی چیزی ازم ریخته عین ادرار اول فک کردم بی اختیاری ادرار گرفتم جیش کردم تو خودم😂بعد بلند شدم دیدم نه ازم میریزه هی با خودم گفتم کیسه ابه فورا همسرمو بیدار کردم رفتم حموم هی ازم میریخت سریع رفتیم بیمارستان ساعت ۸ نیم رسیدیم بیمارستان ۹ بستریم کردن بدون درد بودم یک نیم سانت باز بودم بهم امپول فشار زدن دردام شروع بشه تا نیم ساعت چهل دیقه درد داشتم دیگ اومدن معاینه کردن سه نیم سانت شده بودم ب زور التماس و گریه امپول بی دردی گرفتم چون میگفتن باید ۴ سامت بشی بعد بزنیم امپول خلاصه اومدن از کمرم امپول رو زدن نباید تکون بخوری دردام قطع شد و دراز بودم سه بار معاینه کردن هر بار دو سه سانتی پیشرفت داشتم در نهایت ساعت ۲ عصر دخترم بدنیا اومد اون نیم ساعت درد رو با ب داغ ک میگرفتم روی شکمم و اینکه همسرمو بو میکردم دستشو میگرفتم اروم میشدم کنترل کردم
مامان آریو مامان آریو ۵ ماهگی
دوباره اومدم پیاده روی خیلی تشنه بودم ولی تا آب میخوردم استفراغ میکردم دردا هر پنج دقیقه میومد و چهل ثانیه ای طول می‌کشید و من وقتی می‌گرفت می‌شستم و نفس عمیق می‌کشیدم بعد باز پیاده روی میکردم تا ساعت شد ۲ که خودشون زنگ زدن که بیا چکت کنیم .رفتم اورژانس معاینه کردن سه سانت بودم وکه بستری کردن.ساعت ۳ بستری شدم لباس مو عوض کردم و تو بخش زایمان بستری شدم بهم ان اس تی وصل کردن مادرشوهرم اومد برام آبمیوه و دستمال و کلی وسیله آورد گفتم یکم بهم آبمیوه بده ضعف دارم ولی تا آبمیوه خوردم دوباره استفراغ کردم .یه لرز عجیبی کرده بودم که مادرشوهرم به ماماها گفت چرا میلرزه اونا هم سرم وصل کردن و مادر شوهرم و بیرون کردن تا ساعت شد ۴ دوباره معاینه کردن که ۵ سانت بودم رفتم دستشویی یکم روی شکمم اب داغ گرفتم تا دردام کمتر بشه .دوباره گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم منم همش میگفتم نمیشه وصل نکنید راه برم و ورزش کنم چون میخوابم سخت تره دردام بیشتر اینجوری پیشرفت نمیکنم ولی قبول نکردن .ساعت شد پنج و دردام زیاد شده بود میگفتم بزارید بلند شم و موقعی که انقباض ها می‌گرفت واقعا نمی‌تونستم نفس بکشم نیم خیز میشدم ترسیدن از روی تخت بیوفتم حفاظ ها رو بستم.بین پاهام احساس خیسی میکردم یه دستمال کاغذی کشیدم که یکم خونی شد ماما ها رو صدا زدم گفتم من خونریزی دارم گفتن بخاطر معاینس نترس .ساعت ۵:۴۰ دقیقه بود به اسرار خودم دکتر اومد معاینه کرد ( کاملا دور از تصورم این بیمارستان دولتی با اسپکولوم معاینه میکردن که اصلا درد نداشت مثل معاینه با دست فقط وقتی فول شدم با دست معاینه کردن)که تعجب کرد چون ۷ سانت بودم و کیسه آب گفت پاره شده ولی اصلا آبی نریخته بود خیلی کم بود که خودم حدس زدم بخاطر اون آبریزش ها باشه
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۹ ماهگی
#تجربه ختنه کردن پسرم و سوراخ کردن گوش دخترم
شوهرم خیلی حساس بود که ن زوده نباید اینکارو کنیم ولی من سرسختانه موافق انجامش بودم چون هرچی بزرگتر میشن بیشتر اذیت میشن خلاصه اینکه پسرمو بردم پیش دکتر خودش و بهمون برای چند روز بعد نوبت داد و گفت قبل اوردن بهش شیر نده منم صبح بچه رو حموم دادم و چون تازه واکسن ۴ ماهگی رو زده بود بهش قطره استامینیفون دادم و بردم بعد یه ربع نوبت پسرم شد از ما گرفتن بردنش و گفتن شما باید بیرون بمونی حدود نیم ساعت پسرم یسره گریه می کرد پرستار هرکاری کرد اهنگ گذاشت اهنگ خوند رقصید خلاصه این تا اتمام کار یسره گریه کرد و من بیرون در فقط راه رفتم بعد تموم شدن دکتر صدامون کرد یه پماد زد و بی بی گرفتم گفت تا وقتی حلقه بی افته هر روز موقعه عوض کردن بی بی پماد بزن و بهتادین بریز و اینکه ۵ روز حموم نده دو ساعت اول خیلی اذیت کرد ولی د بعد کم کم اروم شد و امام گوش دخترم من روش پرسینگ رو انتخاب کردم چون روش تفنگی دردش بیشتره اول بی حسی زدن بعد نیم ساعت با سوزن پرسینگ سوراخ کردن و گوشواره رو انداختن از اونجا که دختر من خیلی نازک نارنجیه کل اونجارو گذاشت رو سرش و گفتن تا ۳ روز حموم نده و پماد دادن گفتن بزن و بچرخون گوشواره رو تا یه هفته و اینکه بچه با بچه فرق داره ولی در کل اونقدرام که ادم فکرشو می کنه سخت نیست
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_هفتم
مامانمم کمکم کرد چیزایی که زنداییم زحمتشو کشیده بود شب قبل برام آورده بود رو بخورم یکم سوپ و چلی با خرما رو بهم داد کم کم خوردم و پرستار اومد سراغم که دستشویی کردی منم گفتم نه نمیتونم گفت چرا نگفتی اون بده زود برک اگه نری بازد برات سوند بزاریم🥲
منم باز رفتم دستشویی البته با ویلچر چون سرگیجه داشتم و بالاخره موفق شدم که ادرار کنم و همش صدام میزد کیمیا کجا رفتی گفتم دستشویی و بعدش آمپول رگام رو اومد برام تزریق کرد🥲
من چون گروه خونیم با گروه خونی دخترم فرق داره واسم رگام زدن .ساعت ۱۰ بود که زندایی همسرم‌اومد دیدنم و تبریک گفت و رفت.
اومدن برا واکسن بچها مامانم دخترمو برد واکسنشو بزنه و منم گیج خواب بودم و خوابم برد از شدت درد🥲🥲
واکسنشو زد و اومد و وقت نهار رسید و نهار آوردن یکمی خوردم و دیگ نتونستم بخورم دیگ وقت ملاقات رسید و همگی اومدن دیدنم .
ساعت ۶ و نیم غروب مرخصم کردن و انژوکت رو از دستم کندن و لباسامو پوشیدم و توصیه های بعد زایمان رو بهم گفتن و رفتیم خونه.
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_چهارم
زمان داشت می‌گذشت و منم ورزشامو میکردم و چون دردام تحمل میکردم اصلا داد نمیزدم و خیلی بهم کمک کرد  و پرستارا هم خیلی باهام مهربون بودن و کم‌کم میکردن دوباره اومدن معاینه م کردن ۸ سانت شده بودم چیزی نمونده بود ک راحت شم .
و دو بار هم اومدن آمپول برام زدن گفتن تا دردام کم شه ولی فک کنم آمپول فشار بود چون دردام بیشتر شد
ساعت نزدیک ۱۲ شب بود فقط من مونده بودم و این آخرا خیلیی دردام زیاد بود و همش خدا خدا میکردم و مامانمو صدا میزدم🥲😭
طوری که همسرم و مامانمم پشت در زایشگاه صدامو شنیده بودن و اشکشون در اومده بود . ۴۵ دقیقه گذشت ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه بود که اومدن معاینه م کردن و ۱۰ سانت شده بودم🥺
و وسایل زایمان رو آوردن و اومدن واسه به دنیا اومدن کایرا خانوم🥺🎀
میگفتن ک داریم موهای مشکیشو می‌بینیم گفتن که پاهاتون ببر بالا و سرتو خم کن رو سینت و نفس عمیق بکشید و زور بزن انگار که داری مدفوع میکنی چند بادی زور زدم و دیگ نایی برام‌نمونده بود نفسم بالا نمیومد دیگ و دستمم سرم قدش بود اونم خم میکردن و میگفتن که نکن اگه خم کنی خونریزی داخلی میکنی میری اتاق عمل🥲