اومدم اینجا بنویسم فقط برای بعدهای خودم چقدر روز بدی برای من بودش هر وقت خسته شدم یادآوری برام بشه هیچی به اندازه ی سالمی نلین مهم نیست پس برای چیزهای دیگه فقط صبوری کنم
نلین تبش کم و زیاد میشه و بالاخره با کلی حال بد شدنهای نلین بالا اوردنهاش لجبازیهاش بالاخره تونستم نمونه ادارشو رو بگیرم امروز فقط سه بار رفتم تا آزمایشگاه دفتر ثبت باید به برادرم وکالت میدادم فقط امروز هم فرصت داشتم و با چالش‌های نلین بالاخره کارهامو انجام دادم الان هم خوشحالترینم هیچوقت فکر نمیکردم برای ادار نلین همچین با ذوق مادر همسرمو صدا کردم بنده ی خدا ترسید فکر کرد چیشده قلبش میزد گفتم مامان نمونه رو گرفتم انگار مدال گرفتم همچین هم با افتخار بالا نگهداشته بودم و نشونش میدادم 😅😅بنده ی خدا خیلی ترسیده بود من اونطوری صداش کردم دیگه قیافه ی نابود منو دید نمونه رو خودش برد تحویل آزمایشگاه داد الان هم نلین خوابیده و من نه ناهار دارم تازه یادم اومد هنوز صورتم هم نشستم خونه هم نابوده ولی مهم نیست فقط نلین خوب باشه البته الهی که هیچ بچه ی مریض نباشه الهی که هبچ مادری درگیر بیمارستان و بیماری بچه اش نباشه

تصویر
۱۰ پاسخ

وای خیلی سخته
رستا هم تو عید مریض شده بود
۳ روز تبش کم و زیاد میشد بدون هیچ علائم دیگه ای
بعدش تا ۱ هفته سرفه میکرد البته خیلی کم
بعد کم کم خوب شد
بديش این بود که خودمم مریض شده بودم اصلا توان نداشتم
واسه ما ویروس بود

عزیز دلممممم از تمام وجود درکت میکنم الهی زودتر نلین جان خوب بشه
خدا قوت دوسته قشنگم

الهی امییییییین

چقدر اینجوری خونه خلوت و دوست دارممم
آفرین بهتتتت🤩

آه سرامیک خونه ما😄

خداروشکر که تونستی ..مامان قوی.♥️

وای خیلی بده منم دقیقا همچین روزی رو گذروندم چند ماه پیش
خیلی بد بود
خداروشکر ایشالله بخیری بگذره

چه خونه ی قشنگی .آفرین عزیزم واره واقعا من بچها مریض میشن افسرده میشم

ببخشید چطوری ادرار گرفتید از من آخرش نشد

احسنت بهت مادر نمونه❤
انشاءالله عزیزم خدایی خیلی سخته🥰

سوال های مرتبط

مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ سالگی
چرا خدا منو سر همچین دو راهی گذاشت میدونه که من آدم ضعیفی هستم هم روحی هم جسمی وقتی بنده شو میشناسه چرا باید با همچین چیزی امتحانش کنه من با یه بچه ی ۲۳ماهه هنوز به هیچ کارم نمیرسم از خود واقعیم دور شدم تازه داشتم کمی نفس میکشیدم چرا باید با چیزی که ازش میترسیدم همیشه منو امتحان کنه من دیگه کشش ندارم
امشب پسرم اشکمو درآورد به آسمون نگاه کردم از خدا ناراحتم که چرا منو سر این دوراهی گذاشت همه میگن ننداز اونو گناه داره چطور دلت میاد .....حالم از این حرفا بهم میخوره و اینکه کسی بهم بگه چرا جلوگیری نکردی چرا کردم اصلا من تنبلی تخمدان و کیست داشتم سر پسرمم کلی دارو خوردم یکسال تو دکترا بودم خستم خسته هیچکسی درکم نمیکنه همیشه خدا آدمو با چیزی که ازش می‌ترسه امتحان میکنه از هیچی نترسید کاش یکیو داشتم سرمو میزاشتم رو شونه هاش با صدای بلند هق هق میکردم فقط به حرفام گوش میکرد نمی‌گفت برو خداروشکر کن نمی‌گفت تو گناه کاری نمی‌گفت چقدر ناشکری.....
مامان کُپل مامان مامان کُپل مامان ۲ سالگی
سلام بر اساس تاپیک قبلم پسرم ساعت یک بیدار شد واس شیر ی کم اولش نق زد و سرجاش جابجا شد ولی بعدش افتاد رو گریه ی نیم ساعت گریه کرد هرکاری میکردم آروم نمیشد بغلم هم نمیومد طاقت آوردم شیر بهش ندادم البته چون فردا جمعه هست و شوهرم خونه بود خیالم راحت تر بود کلی گریه کرد تا باباش اومد بغلش کرد بردش سالن رفتم چندتا ژله دادم دستش اومد بغل خودم تو یخچال سس خرسی دیدی گفت بهم بده دادم دستش آوردمش تو اتاق ی خورده بازی کردیم ب سس اشاره کرد که یخ هست منم پتو دادم روش گفتم خرسی یخ کرده میخواد بخوابه کلی بازی کردم آروم شد و کم کم خوابش گرفت خودش رفت رو تشک دراز کشید الان خوابه ژله ها هم تو دستش حس میکنم هنوز خوابش سنگین نشده راستی با شوهرم قهرم با هم حرف نمی‌زنیم چون پریشب باهام دعوا کرد کلی بی احترامی بهم کرد
چقدر خوب بود اگه شوهرا خیلی از جاها با ی کمک کوچیک ی بار رو از رو دوش ما برمیداشتن الان پسرم هرکاری میکردم بغلم نمیومد که ببرم سرگرمش کنم ولی باباش اومد بغلش کرد بعد اومد بغل خودم آروم گرفت کاش همیشه همینجور بدون غر زدن ی ذره کمک میداد دعا کنید دیگه پسرم راحت بخوابه تا صبح