امشب خیلی گریه کردم
با خواهرم و مادرم اومدیم مسافرت خونه ای که گرفتیم دو تا اتاق داره یه اتاقش مامانم اینا رفتن یه اتاقش ما و خواهرم اینا تو پذیرایی میخوابن حالا داستان چیه شوهر من جایی که اتاق نباشه نمیتونه بخوابه چون هم لخت میخوابه هم اصلا وسط حال خوابش نمیبره سر این موضوع ما همیشه خودمون میزیم مسافرت همه هم اخلاقش و میدونن امروز صب خواهرزادهذام اومد ساعت ۹ در و زد که بیدارشید و این حرفا حالا من تا ساعت ۴ درگیر بدخوابی رزا یودم چون جاش عوض شده بود گفتم نفس برو میایم ساعت ۱۰ خواهرم اومد در زد که بیاید و فلان و بیسار من بیدار شدم رفتم امشب سر غذا شوهرم گفت فردا صب نیاید در بزنید هرجا خواستید برید برید ما اگه بیدار شدیم میایم چندبار تکرار کرد این موضوع و بعددخواهرم نارحت شد به من گفت من کاری ندارم بیام در بزنم شوهرت شعور نداره بگه خواهرزنم بزرگتره اینا برن تو اتاق بخوابن تو که خواهرمی میزاری اون هی تکرار کنه مامانم یواش بهش گفت بسه میشنوه گفت به ج

۱۱ پاسخ

مامانت اینا میموندن پذیرایی
شما و‌خواهرت هرکدوم ی اتاق
این بحثام پیش نمیامد

درکت میکنم‌تو عمرم دو بار رفتم مسافرت دوبار رو مامانم زهر مارمون کرد

به جهنم که میشنوه منم گفتم جنبه نداری شوخی کرد گفت اره من جنبه ندارم من فلانم شروع کرد کولی بازی دراوردن منم اومدم تو اتاق در و بستم که بحث نکنم دیدم داره به مامانم میگه و از این حرفا میزنه منم همونجا نشستم فقط گریه کردم خیلی اعصابم خورد شد چون از وقتی اومدیم مسافرت خواهرزاده ام خیلی بد با دخترم حرف میزنه یا خیلی بدو رک با شوهرم حرف میزنه اما من گفتم بچه اس یا شوهر خواهرم اصلا دست به سیاه و سفید نزد تمام غذا ها و حمالیا رو شوهر من کرد بازم من حرف نزدم اما واقعا حق من این نبود

وای مسافرت با خانواده یعنی اعصاب خودتو بریزی وسط فقط
من با مامان و بابام رفتیم به غلط کردن افتادیم قشنگ

تختو بزارید توی حال ابجی بخوابه تو اتاق

شوهرت بنظرم حرف بدی زده خوب اگه میخواست تنهای بره هرجاچرا باهاشون امده

واسه همین چیزا نه با خانواده خودم رفتم مسافرت نه خانواده شوهر
برای سفر باید جنبه داشت

یا یک سوییت سه اتاقه میگرفتین یا مادرت اینا تو حال میخابیدن شما تو اتاق اینجوری دیگه بحثی پیش نمیومد ولی مسافرت خانوادگی این چیزام پیش میاد خیلی خودتو اذیت نکن

وای من اصلا مسافرت خانوادگی بهم خوش نمیگذره...خودمون که باشیم خیلی خوبه ولی اگر خانواده هامون باشن خیلی بده آدم راحت نیست

پیش میاد تو مسافرت اما من حق به خواهرت میدم چون راست میگه

به نظرم خانما تو یه اتاق ، آقایونم تو یه اتاق دیگه بخوابن

سوال های مرتبط

مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم