سوال های مرتبط

مامان آقا آرتا 🐣 مامان آقا آرتا 🐣 ۳ ماهگی
✨️✨️خاطرات روز زایمان _ 1 ✨️✨️
زایمانم سزارین بود، شب قبل با نتایج اخرین ازمایشم به دکترم مراجعه کردم و نامه ی بستری گرفتم. ساعت ۶ و نیم صبح باید پذیرش میشدم.
تا ساعت ۹ شب شام جوجه و کباب بدون نون خوردم، تا ساعت ده یکم میوه هم خوردم، تا ساعت ۱۲ شب اب هم خوردم و از ۱۲ به بعد کلا هیچی نخوردم...
شب عجیبی بود اونشب برام، حس غربت عجیبی داشتم، شادیذکه درون غم بزرگی نهفتس
یکم با خودم خلوت کردم، با تو دلی کوچولوم صحبت کردم، گریه کردم که هیجاناتم بالانس بشه و خلاصه تونستم نزدیکای ساعت ۱ بخوابم و اون شب عجیبو به پایان برسونم
ساعت ۴و نیم بیدار شدم، نماز خوندم، موهامو بافتم، اروم اماده شدم و بعدش همسرمو بیدار کردم...
نزدیکای ساعت ۶ اینا بود که به بیمارستان رسیدیم، بیمارستانی که زایمان داشتم تقریبا یک کلینیک کوچیک خلوت و اروم بود ولی وقتی رسیدم دیذم اوه چقدر شلوغه،چون همه برای پذیرش اومده بودن....
خلاصه تا کارهای پذیرش انجام شد ساعت نزدیکای ۷ و رب اینا شد
زمانی که میخاستن مچبند اسممو به دستم بزنن گفتم اگر امکان داره خودم بزنم چون میخام وضو بگیرم، گفتن نمیشه خودمون باید بزنیم برو الان هرکاری داری بکن، و من رفتم دستشویی و بعد وضو گرفتم و بعد مچبند زدن💢💢که این اولین اشتباهم بود😄😄😄