✨️✨️خاطرات روز زایمان _ 1 ✨️✨️
زایمانم سزارین بود، شب قبل با نتایج اخرین ازمایشم به دکترم مراجعه کردم و نامه ی بستری گرفتم. ساعت ۶ و نیم صبح باید پذیرش میشدم.
تا ساعت ۹ شب شام جوجه و کباب بدون نون خوردم، تا ساعت ده یکم میوه هم خوردم، تا ساعت ۱۲ شب اب هم خوردم و از ۱۲ به بعد کلا هیچی نخوردم...
شب عجیبی بود اونشب برام، حس غربت عجیبی داشتم، شادیذکه درون غم بزرگی نهفتس
یکم با خودم خلوت کردم، با تو دلی کوچولوم صحبت کردم، گریه کردم که هیجاناتم بالانس بشه و خلاصه تونستم نزدیکای ساعت ۱ بخوابم و اون شب عجیبو به پایان برسونم
ساعت ۴و نیم بیدار شدم، نماز خوندم، موهامو بافتم، اروم اماده شدم و بعدش همسرمو بیدار کردم...
نزدیکای ساعت ۶ اینا بود که به بیمارستان رسیدیم، بیمارستانی که زایمان داشتم تقریبا یک کلینیک کوچیک خلوت و اروم بود ولی وقتی رسیدم دیذم اوه چقدر شلوغه،چون همه برای پذیرش اومده بودن....
خلاصه تا کارهای پذیرش انجام شد ساعت نزدیکای ۷ و رب اینا شد
زمانی که میخاستن مچبند اسممو به دستم بزنن گفتم اگر امکان داره خودم بزنم چون میخام وضو بگیرم، گفتن نمیشه خودمون باید بزنیم برو الان هرکاری داری بکن، و من رفتم دستشویی و بعد وضو گرفتم و بعد مچبند زدن💢💢که این اولین اشتباهم بود😄😄😄

۱ پاسخ

چرا اشتباه عزبزم؟؟

سوال های مرتبط

مامان رقیه مامان رقیه ۲ ماهگی
پارت دوم

از ساعت ۶ و ۴۰ دقیقه متوجه شدم انقباضات منظم شده و تقریبا هر ۳ تا ۶ دقیقه انقباض داشتم. به توصیه ماماهمراهم دوش ابگرم گرفتم که مدت زمان منظم ولی شدت درد روند افزایشی داشت. تا ساعت ۹و نیم شب خونه موندم و راه رفتم. نزدیکای ساعت ده اماده شدیم و رفتیم بیمارستان علی ابن ابیطالب، اونجا به محض ورود به بلوک زایمان، ماما اومد کمکم و رفتم تریاژ و با معاینه گفتن سه و نیم سانت. با دکتر هماهنگ کردن و تا کارهای پذیرش انجام بشه نیم ساعتی طول کشید. بعد پذیرش مجدد معاینه کردن که ۴ سانت شده بود. بعد انجام نوار قلب ، ماماهمراه و دکتر رسیدن و کل فرایند زایمان و..... با دکتر و ماماهمراه بود. با کمک ماماهمراه و لطف خدا و اهل بیت کمتر از دوساعت بعد زایمان کردم و دختر شب میلاد پیامبر مهربانی ها بدنیا اومد.
برخورد و رفتار پرسنل بلوک و بخش عالی بود. همراهی و تشویق میکردن. و اینکه چون جیغ نزدم و دردارو با تکنیک تنفس رد میکردم کمک کرد که زودتر زایمان انجام بشه.
مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۸ هفته بودم نه ورزش درست و حسابی انجام داده بودم نه کلاس بارداری شرکت کرده ام قرار بود مثلا امروز سزارین کنم که دخترم عجله داشت ،شب به شوهرم گفتم آمپول بزنیم درمانگاه نزدیک خونمون دیگه پیاده رفتیم و برگشتیم شاید نیم ساعت طول کشید ،من اونشب کلا استرس سزارین داشتم و ذهنم مشغول بود خوابم نمی گرفت حدود ساعت سه یکم درد اوایل پریودی داشتم که با خودم گفتم ماه درده چیز خاصی نیست نیم ساعت دیگه بازم درد داشتم ولی اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم صبح ساعت شیش حس کردم یکم مرطوبم بلند شدم رفتم دستشویی یه آب گرم و شفاف ازم خارج شد بعد هم ررگه های خونی (صورتی) دیگه ترسیدم همسرمو بیدار کردم گفتم عجله نکنم درد امو بکشم بعد برم بیمارستان که دیدم آبریزش داره بیشتر میشه برا همین یه دوش سرپایی گرفتم دو تا تخم مرغ پخته هم خوردم برا اینکه جون داشته باشم و رفتم بیمارستان، معاینه شدم ساعت هشت صبح ،اصلا باز نبودم ولی برا کیسه آب بستری شدم
مامان عسل و آیهان👶💙 مامان عسل و آیهان👶💙 ۱ ماهگی