سوال های مرتبط

مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۸ هفته بودم نه ورزش درست و حسابی انجام داده بودم نه کلاس بارداری شرکت کرده ام قرار بود مثلا امروز سزارین کنم که دخترم عجله داشت ،شب به شوهرم گفتم آمپول بزنیم درمانگاه نزدیک خونمون دیگه پیاده رفتیم و برگشتیم شاید نیم ساعت طول کشید ،من اونشب کلا استرس سزارین داشتم و ذهنم مشغول بود خوابم نمی گرفت حدود ساعت سه یکم درد اوایل پریودی داشتم که با خودم گفتم ماه درده چیز خاصی نیست نیم ساعت دیگه بازم درد داشتم ولی اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم صبح ساعت شیش حس کردم یکم مرطوبم بلند شدم رفتم دستشویی یه آب گرم و شفاف ازم خارج شد بعد هم ررگه های خونی (صورتی) دیگه ترسیدم همسرمو بیدار کردم گفتم عجله نکنم درد امو بکشم بعد برم بیمارستان که دیدم آبریزش داره بیشتر میشه برا همین یه دوش سرپایی گرفتم دو تا تخم مرغ پخته هم خوردم برا اینکه جون داشته باشم و رفتم بیمارستان، معاینه شدم ساعت هشت صبح ،اصلا باز نبودم ولی برا کیسه آب بستری شدم
مامان سوین و آتیلا مامان سوین و آتیلا ۵ ماهگی
سلام از زایمانم تعریف کنم براتون.
دیروز صبح ۳۹ هفته و یک روزم بود رفتم دکتر معاینه کرد گفت یه سانت هست معاینه تحریکی کردم دو سانت شدی بعد اومدم خونه درد کمر منو کشت دیگه بعد دیدم کم کم داره سراغم درد میاد گفتم حتما مثل اون یکی روزام هست بعد با درد زیاد رفتم دستشویی دیدم خون ازم داره جاری میشه زودی زنگ زدم دکترم گفت زود بیا مطب رفتم نگاه کرد گفت دوسانتی اما بدجور درد داشتم گفت یه ساعت راه برو بیا بازم معاینه کنم ببینم چطور شدی من تا شروع به پیاده رویی کردم دردام خیلی بیشتر شد زده به مستقیم کمرو رحمم بعد رفتم پیش دکتر گفت دردات زیاده معاینه نمیکنم پاشو بریم بیمارستان به بیمارستان که رسیدم گفتن ۴ سانت باز شدی بعد اومدم منو فرستادن بخش زایمان اینم بگم هرکی بگه طبیعی راحته من دو تجربه داشتم واقعا خیلی سخته از درد داشتم میمردم هی دکترم امپول ضد درد میزد اما فایده نداشت توپ داد روش داشتم می‌پریدم بعد از چند ساعت ساعت های آخر به پاهام یه فشاری اومد فک کردم فلج شدم یا خدا زایمان چقدر سخته بعد داد زدم بچه داره میاد دیدم
مامان آقا آرتا 🐣 مامان آقا آرتا 🐣 ۳ ماهگی
✨️✨️خاطرات روز زایمان _ 1 ✨️✨️
زایمانم سزارین بود، شب قبل با نتایج اخرین ازمایشم به دکترم مراجعه کردم و نامه ی بستری گرفتم. ساعت ۶ و نیم صبح باید پذیرش میشدم.
تا ساعت ۹ شب شام جوجه و کباب بدون نون خوردم، تا ساعت ده یکم میوه هم خوردم، تا ساعت ۱۲ شب اب هم خوردم و از ۱۲ به بعد کلا هیچی نخوردم...
شب عجیبی بود اونشب برام، حس غربت عجیبی داشتم، شادیذکه درون غم بزرگی نهفتس
یکم با خودم خلوت کردم، با تو دلی کوچولوم صحبت کردم، گریه کردم که هیجاناتم بالانس بشه و خلاصه تونستم نزدیکای ساعت ۱ بخوابم و اون شب عجیبو به پایان برسونم
ساعت ۴و نیم بیدار شدم، نماز خوندم، موهامو بافتم، اروم اماده شدم و بعدش همسرمو بیدار کردم...
نزدیکای ساعت ۶ اینا بود که به بیمارستان رسیدیم، بیمارستانی که زایمان داشتم تقریبا یک کلینیک کوچیک خلوت و اروم بود ولی وقتی رسیدم دیذم اوه چقدر شلوغه،چون همه برای پذیرش اومده بودن....
خلاصه تا کارهای پذیرش انجام شد ساعت نزدیکای ۷ و رب اینا شد
زمانی که میخاستن مچبند اسممو به دستم بزنن گفتم اگر امکان داره خودم بزنم چون میخام وضو بگیرم، گفتن نمیشه خودمون باید بزنیم برو الان هرکاری داری بکن، و من رفتم دستشویی و بعد وضو گرفتم و بعد مچبند زدن💢💢که این اولین اشتباهم بود😄😄😄
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۲
منم که دیگه حسابی از دردام خسته شده بودم تمام همّ غمم رو گذاشتم که تا هفته بعد زایمان کنم یعنی طوری بود که تو بیمارستان دکترم اومده بود بالا سرم و گفت هفته بعد بیا ببینمت با خودم گفتم باشه تو بیمارستان میبینمت😏
حسابی پیاده روی میکردم و رابطه بدون جلوگیری داشتم فعالیتم رو زیاد کردم دمنوش بابونه میخوردم شیاف گل مغربی میذاشتم اینا ادامه داشت تا روز جمعه روز جمعه صبح با همسرم یه کله پاچه زدیم و بعد رفتیم بازار گل و کلی اونجا پیاده روی کردیم بعدش که برگشتیم من یه کم دمنوش گل گاوزبان خوردم و بعد رابطه بعد از اون مثل هر بار رابطه که تا مدت ها درد پریودی داشتم درد می‌گرفت و ول میکرد دیگه گرفتم خوابیدم شاید آروم شد ولی بعد که پا شدم دیدم نه هنوز ادامه داره یه دوش گرفتم دوباره دومنوش گل گاوزبان و خاکشیر خوردم بعد با اینکه درد داشتم دوباره ولی این بار به قصد بیشتر شدن دردم رابطه داشتیم که البته خیلی درد وحشتناکی داشت دیگه دوباره دوش گرفتم دوباره گل گاوزبان و خاکشیر بعد دیگه به همسرم گفتم یه روغن کرچک هم بگیره و اونم خوردم بعد هم رفتیم بیمارستان چون از صبح درد داشتم خیلی به تکونای بچه توجه نکرده بودم برا همین فکر میکردم کم شده که تو بیمارستان متوجه شده که نه مثل همیشه است خلاصه رسیدم بیمارستان