۳۴ پاسخ

من سکته میکردم😬ولی هرررررجور شده یه راه پیدا میکردم که بپوشه🫠

لباسی که در نهایت تنش بود🤣🤣🤣🤣🤣🤣 قربون ریختت بشم من آخه

تصویر

ای جونم دخمل قشنگ

عزیزم تولدش با تاخير مبارک باشه😘😘😘😘
بهترین کارا کردی افرین مادره اگاه که نظره بچت برات مهم بوده
نمیدونم چرا تایپیکای دوستام برام نمیاد چند وقته🤔

عزیزم قبول ‌کن درخواستمو

تبریک میگم عزیزم مهم راحتیه دخترته

عزیزم تبریک میگممممم♥️♥️♥️♥️
ان شاالله خدا حفظش کنه براتون ⚘️⚘️⚘️⚘️
عیب نداره دیگه اینم خاطره ای از تولد دو سالگیش شد 😅😅

همینکه راحت بوده کافیه

تولدت ارغوان جون مبارک🎉🎈
امیررضا ن لباس پوشید ن اجازه داد عکس درست حسابی ازش بگیریم😁

تولد گل دخترت مبارک
مهم اینِ که خوشحال باشن😍😍

ای جونم تولدش مبارک باشه خیلی خیلی♥️😍
ولی من بودم هرجور ک شده لباسو تنش میکردم.

ای جان تولدت مبارک خانم کوچولو💖😂
ولی عکس شمام عالی شده جفتتون ب خواستتون رسیدین

تولدش پر تکرار بهترین کار انجام دادی مهم حس خوشحالی،و لبخند دخترت بود نه ناراحتیش

پسر منم از هرچی لباس خوشگل و شیکه فراریه چه خوب که به خاستش احترام گذاشتید

عزیزممم مبارک باشه ، آفرین بهت مادر خوب و مهربان

با دیدن این تاپیک چقدر بیشتر دوستت دارم،چقدر درک درستی از مادری داری
کاش من هم بتونم تو مواقع بحران عاقلانه رفتار کنم
تولدش مبارک باشه عزیزم ان شاالله همیشه شادی ها و موفقیت هاش جشن بگیرید😘♥️🌱

همینش قشنگههه❤️😍

آخی عزیزززم😂مبارک باشه.انشالله همیشه سالم و خندون باشه

تولدت مبارک ارغوان عزیزم❤️
گلم از تم تولد هم عکس بزار ایده بگیریم🙏

شما چ مادر صبور و نمونه ای هستی🥹❤️
ب خودت افتخار کن

تولدش مبارک زیرسایه پدرومادر بزرگ شه
اگ میشه از تم تولد کیکش عکس بزار 🙏💜

تولدش مبارک عزیزم .ولی ما ست زدیم😆😆

تولدش مبارک عزیزم

وااااای الهی دورش بگردم
انشالله خوشیشو موفقیاتاشو جشن بگیرین

پسر منم دقیقا هر کار کردم نذاشت لباسشو عوض کنم
خیلی عکساش بد شد
اصلا درست حسابی واینستاد عکس بگیرم ازش
ولی مهم نیست
تولدشون مباااارک باشه

مبارکش باشه
چه مادر نمونه و صبوری آفرین بهت که دل دخترت برات مهمتر بود تا لباس ست 👏👏

تولدش مبارک عزیزم

ای جونم ،تنش سلامت
تولدشم مبارک

الهییی چقد قشنگ

بزار راحت باشه و خوشحال حالا حالا وقت برای پوشیدن لباسای خوشگل داره. تولدش مبارک

من بودم کلی حرص می خوردم
ولی شما بهترین کار ممکن رو کردی عزیزم😍👌

تا حالا نشده پسر من برای لباس پوشیدم گریه کنه یا زیاد مقاومت کنه همیشه میپوشه بعضی وقت ها ک مقاومت کنه یکم فرصت میدم. یه دقیقه دیگه امتحان میکنم چیزی نمیگه

قشنگ تونستی حسشو بهم منتقل کنی🤩
تولدش پر تکرار باشه دختر خوشگل❤️

تولدش مبارک باشه عزیزم...مهم اینه به بچه ها خوش بگذره هر چند طبق برنامه ریزی ما نباشه😘

سوال های مرتبط

مامان یزدان و نیلا مامان یزدان و نیلا ۸ ماهگی
مامانا لطفاً راهنماییم کنید من مامان دو تا بچه شیر به شیرم که همیشه ش خدا کلی کار دارم.به سختی نهار و شام و صبحونه حاضر میکنم و به سختی خونه رو تمیز میکنم چون نمی‌رسم واقعا‌.دخترم که کوچیکتره چنان انرژی از من میگیره که همیشه ی خدا خستم.همش گریه می‌کنه نق میزنه شب و روزم خواب نداره.حالا ۱۹ مهر تولد پسر عزیزمه‌الهی قربونش برم تولد یک سالگی رو بردمش آتلیه و یه تولد سه نفری کوچیک براش گرفتم .میخاستم دو سالگی جبران کنم و همه رو دعوت کنم ولی هرچی فکر میکنم تو خودم نمی‌بینم که از پیش بربیام.من کارهای روزمره رو به سختی میتونم مدیریت کنم حالا نمی‌دونم با یه تدلد بزرگ چطوری بتونم.بخاطر همین ب همسرم گفتم امسالم چار نفری تولد بگیریم و ببریمش آتلیه و شهربازی چون من نمیتونم.ولی بیش از اندازه عذاب وجدان دارم .خیلی ناراحتم من برنامه های زیادی واسه ی پسرم داشتم ک دخترم از وقتی ب دنیا اومده نمی‌ذاره مثل قبلا بهش برسم😭بنظرتون هرجوری که هست تولد براش بگیرم یا نه؟
مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
یادداشت‌های تولد / قسمت سوم
پسرکم!
یادم نیست چن روز از تولدت گذشته بود که رفتم بیمارستان جم تا اون دکتر بیهوشی رو پیدا کنم. همون که با گوشی ازمون فیلم گرفته بود رو میگم. ولی نتونستم. نشد که نشد.
اولش خیلی دمغ شدم ولی بعد فک کردم شایدم بد نباشه. شاید اصلا بهتر باشه شاهد این دیدار، فقط من و تو باشیم. فقط خودمون بتونیم درباره‌اش حرف بزنیم. جای ديگه‌ای ثبت نشه و موجود نباشه. مثل یه لحظهٔ تاریخی-اسطوره‌ایِ باشکوه، اثیری و رازآلود. نمی‌دونم... مثلا مثل لحظهٔ چشم تو چشم شدن پنه‌لوپهٔ وفادار با اودیسه وقتی اودیسه بالاخره بعدِ بیست سال از سفر برگشت یا... مثل آخرین نگاه آنتیگونه به چشمای برادر مرده‌اش قبل اینکه بالاخره بذارتش تو خاک. دربارهٔ این لحظه‌ها فقط تو کتابا خوندیم. هیچ کس اینا رو به چشم ندیده، هیچ دوربینی نمی‌تونسته اینا رو ثبت کنه که اگر می‌دید و ثبت می‌کرد دیگه پنه‌لوپه و آنتیگونه نمی‌شدند.
آره اصلا اینطوری بهتره. بذار تجربهٔ بقیه از دیدار من و تو، از وسط واژه‌های ما بگذره. بذار حتی رو تجربهٔ خودمون هم رد زمان بیوفته. تا هرچی زمان ميگذره، اون روز برامون جادویی‌تر بشه، سختی‌هاش کمرنگ‌تر و قشنگی‌هاش پررنگ‌تر بشه. من به این میگم رد زمان. مثل رد شفافی که حلزون‌ها موقع راه رفتن از خودشون به جا میذارن. آره جانِ مادر بذار فقط کلمه‌ها شاهد ما باشن.

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند
آن لحظهٔ گریختهٔ جاودانه را
(ژاک پرور / ترجمهٔ نادر نادرپور)