۱۲ پاسخ

والا جات باشم نمیرم و بهشون میگم تا وقتی با بچم درست رفتار نکنید و احترامش رو نگه ندارید و هی برچسب بهش نزنید پامو خونتون نمیزارم.

خداروشکر شماخودت یه مادر آگاهی
بی چاره بچه هایی که مادرشون این طرز فکر ودارن

من خودم پسرم به شدت خرابکار وفوضوله حقیقتا به خاطر رفتار پسرم زیاد نمیرم خونه مامانم اینها چون نمیتونم پسرم وکنترل کنم وبقیه انتظار دارن پسرم آرام باشه

حق داری ناراحت بشی ،درسته بچه شیطونی نباید بکنه اما دیگه اینجور رفتارا ازبزرگترا خیلی منطقی نیست ،سعی کن کمتر بری خونه مامانت عزیزم

عزیزم خب وقتی این شرایط هست بهترین راه اینه حداقل رفت و امدت رو کمتر کنی !
بجای خونه مادرت ببر بچه رو پارک خانه بازی یا هر جای دیگه ای که میتونی !

اول باید از خودت شروع کنی
تو خونه هی نکن نکن
هی بهش تذکر نده
انقدر باید بهش توجه کنی که وقتی جایی میره برا جلب توجه شیطونی بیش اندازه نکنه
درست بچه ست ولی اعصابی ک ما برا بچه هامون داریم قرار نیست بقیه ام داشته باشن

کمتر برو رفتی در حد یه ساعت برو و بیا ناچار نباش دست بچت و بگیر یه سبد خوراکی و چای و نون پنیر بردار برو پارک آنقدر دوتایی بهتون خوش میگذره دیکه دوست نداری تو جمعی حاضر بشی

راه حلش اینه کمتر بری و وقتی میری کلا چند ساعت بمونی برگردی بچه گناه داره هی بگی بشین نکن چه برسه بخوای بهش جلو همه توهین کنی
اون روز زینب اومده بود یچزی بزاره تو یخچال ریخته بود زمین مامانم کلی سرش غر زد که نمیتونی دست نزن چرا خرابکاری کردی و... کلی غر زد بعد اومدم با آرامش گفتم مامان جان نباید به بچه برچسب بزنیم فقط میگفتی زینب می‌ریزی باید جمعش کنی کافیه

مادرشوهر من اینجوریه بچه من سه سال داره ازش توقع داره بره خونشون یجا فقط بشینه مث یه آدم عاقل

یکبار قاطع جلو خانواده وایسا و همه این حرفارو بگو بزار بفهمن سخت در اشتباهن

برا منم همینه ولی بیشتر ابجی و داداشم بهش گیر میدن خیلی ناراحت میشم ولی چیکار کنم جایی ندارم برم همیشه رفتنی باهاشون دعوا میکنم

دقیقا واسه منم همینه 🥲

منم مث شمام‌..بعضی وقتا اصن دوس ندارم از خونه بیرون بزنم ..البته پسر من یکم شیطونه ولی بقیه خیلی هی میگن بچه بشین بچه دست نزن

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
سلام خانما خوبین خیلی حالم بده حالم گرفتس تورخدا بیان بگین چ کار کنمپسرم یه دوست داره همسن خودش همسایمونن بعد پسرم همیشه عشق فوتبال همش دوست داره فوتبال بازی کنه .چشم گوشش کلا بستس تااینکه این دوستش میاد باهم بازی میکنن پسره همش میگ بریم تو تختت پسرم میگ بیا فوتبال اون فوتبال دوست نداره یکی دوبار تو تخت شک کردم بهشون نزاشتم برن تواتاق بازی کنن تا پسره میومد میگف بریم تواتاق درهم ببندیم من نمیزاشتم امروز خودم زدم ب خواب ببینم چ میکنن امدن گوشی بردن ازخودشو عکس گرفتن پسرم رمز گوشی بلد نیس فقط دوربین روصفحع هست امد گف مامان گوشی باز کن تو نبین من شک کردم گوشی باز کردم رفتم تو گالری دیدم پسره شلوارش دراورد واینکه پش هم دیدن میگن امپول بازی .خیلی حالم بد شد امروز سه نفر بودن یکی دیگ هم پیشش بود خیلی حالم بده پسرم کلی دعوا کردم اونا انداختم بیرون پسرم کلی گریه ک ب بابام نگو میکشم .من قصدپ این ب باباش بگم ولی ن جلو خودش خیلی حالم بده چ کارکنم زنگ مامان پسره میزنم میگ کمال سنشون داشتن امپول بازی میکردن ولی باباش میگم خودمم دعولش میکنم .