۱۱ پاسخ

مبارک باشه عزیزم وزن نینی چقدر بود؟

مبارکه عزیزم قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون

کدوم بیمارستان زایمان طبیعی کردی عزیزم .. رسیدگی شون چطور بود

خدا حفظش کنه عزیزم
به حرف بقیه گوش نکن

ای جان دعا کن عزیزم برای منم ب راحتی بگذره

عزیزم خیلی خوبه که تونستی خودتو کنترل کنی و دردها رو تحمل کنی بهت تبریک میگم 👏👏👏

مبارک باشه عزیزم
ان شاءالله سالم باشین هر دو تون

من به تاریخ سونوگرافی 13روز مونده ولی امروز متخصص گفته دوشنبه بیا برای معاینه بد بری برای زایمان من موندم چرا اینجوری

مبارکه گلم قبلش کاری انجام نداده بودی

مبارکت باشه عکس نینی میذاری؟

مبارکت باشه خداحفظش کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان HOSNA مامان HOSNA ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت آخر
من سعی میکردم حواسم و سمت بچه پرت کنم که متوجه بخیه ها نشم و اونا بخیه رو میزدن و بهم گفتن از داخل یه مقدار پارگی بیشتر بوده و بخیه خوردم اما از روی پوست شیش تاست و زیاد نیست اما بخیه های داخلیم بیشتره دیگه خلاصه دکتر کوچولو من با وزن۳۷۰۰ به دنیا اومد و دهن مامانش و سرویس کرد پرستار ها به شدت از زایمانم راضی بودن چون کاملا طبیعی و بدون آمپول فشار بود و به خاطر ورزش ها لگنم خیلی خوب از پس زایمان براومد و همه تعریف می‌کردن و میگفتن خیلی عالی زایمان کردی
ولی با وجود همه اینا واقعا درد داشت و درد کشیدم خداروشکر که تموم شد ولی کلا زایمان طبیعی روند سختی داره
درسته الان درد خاصی ندارم میتونم بنشینم و خودم بچم و شیر بدم و راحت راه برم و همه اینا به خاطرش خداروشکر می‌کنم اما نمیشه از دردهاش چشم پوشی کرد.
موقع اذان ظهر دختر قشنگم به دنیا اومد و من عاشقم اصلا این حسی که الان دارم وصف ناپذیره انشاالله که قسمت همه بشه
بماند به یادگاری۱۴۰۴/۳/۲۱
مامان HOSNA مامان HOSNA ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۵
اول بهم گفت هر وقت انقباض شروع شد یه نفس بگیر زور بزن مثل دفع مدفوع به پایین تنه زور بده و توی هر انقباض اگر سه بار زور بدی خیلی خوبه باز استراحت کن وقتی درد نداری و وقتی انقباض ها گرفت دوباره نفس بگیر و زور بده منم همین کار و میکردم و اصلا نمیخوام بگم کار راحتی بوده چون واقعا انقباض ها دردناک بودن و سخت بود و من همه تلاشم و میکردم جیغ نزنم فقط با همه وجود زور بزنم خیلی ازم راضی بودن و میگفتم عالی زور می‌زنی بعد پوزیشنم و عوض کردن به حالت سجده شدم و با هر زور باشنم رو به عقب میکشیدم و محکم زور میدادن باز دوباره بعد چندتا حرکت به حالت اول برگشتم و میگفتم آنقدر نمونده قشنگ موهاش سرش اینجاست انعطاف لگنت عالیه فقط چند تا زور دیگه خلاصه بعد یکم دیگه پرینه رو برش زدن البته قبلش بی حسی زدن اما به خاطر شدت درد توی واژن اصلا شما متوجه همون بی حسی هم نمیشید و بعد از برش پرینه با دوتا زور قوی انگار یهو خالی خالی شدم و این دختر جوجه منو گرفتن و انداختن رو سینم اگر بگم فقط گریه میکردم و اصلا باورم نمی‌شد من تونستم زایمان کنم دروغ نگفتم فقط میخندیدم و گریه میکردم همین یه لحظه هم به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم
یکم که گذشت گفتن سرفه کن و آروم آروم جفت و خارج کردن بچه رو بردن قد و وزن اینا و میخواستم بخیه های منو بزنن که دیگه تهش و پارت بعدی میگم و تمام
مامان آهــو مامان آهــو ۳ ماهگی
😭😭لعنت به زایمان طبیعی که ۱۴ روز گذشت من هنوز نتونستم از بچم بنویسم هنوز نتونستم یه دل سیر بغلش کنم بوسش کنم و بهش شیر بدم 😭نمی‌دونم از درد بخیه ها بگم که الان ۱۴ روزه من هنوز ننشستم همش یا دراز کشیدم یا سرپام از سرگیجه هام و سردرد بگم از زخم های سینه هام بگم نمی‌دونم از کدوم درد بگم دوست داشتم منم مثل مامانای دیگه میومدم عکس دخترمو میزاشتم براش می‌نوشتم تجربه زایمانمو میگفتم اما اینقد حالم بده که چشمام بزور باز میشه از درد ، چشم درد، سردرد تب لرز عفونت و هزار مدل درد که چقد رعایت کردم همه چیو اونقد که به بخیه هام رسیدم نتونستم به بچم برسم گفتم زایمان طبیعی کنم که بتونم زودتر سرپا بشم به بچم برسم اما هزار افسوس که نمی‌دونستم قراره چیا بکشم 💔😭خیلی خستم بچم یبوس شده میپیچه دور خودش گریه می‌کنه و من نمیتونم برم بغلش کنم بگم که کنارتم مامان 😭اینکه بهش شیر خشک میدم برام عذابه 😭 خدایا کی تموم میشه 😔گفتم زایمان میکنم دیگه تموم ولی انگار تمومی نداره
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان امیررضاوشاهان مامان امیررضاوشاهان ۱ ماهگی
پارت چهارم .

تو زایمان های قبلیم هیچ وقت بچم رو بعد زایمان نزاشتن تو بغلم اون لحظه . این موضوع شده بود حسرت برام . که چرا بچم رو اون لحظه بهم ندادن . ولی اینسری سریع گذاشتنش تو بغلم . واییییی چه حس خوبی داشتم . حسرتم جبران شده بود . فقط تند تند بوسش میکردم و ازش تشکر میکردم که سالم اومده پیشم .
بعدش دیگه بخیم زدن و به بخش منتقل کردن . بچم رو دادن بهم . اون لحظه دلم میخواست فقط سجده کنم و از خدا تشکر کنم . ولی با وجود بخیه هام نتونستم و نشسته از خدا و همه اماما و .... تشکر کردم وایه اینکه بچم سالم اومده بود بغلم .
میدونم این داستان زایمانم شاید واسه بعضی ها ترسناک باشه ولی من نخواستم کسی رو بترسونم . فقط خواسنم بگم این حرف رو که میگن . در ناامیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است .
خداروشکر آخر کار منم روشن و سپید شد . خواستم بگم فقط همه چیز دست خداس . خدا بخواد تو هر شرایطی بهت هم توان میده هم قوت قلب . و طوری کمکتون میکنه که بعدا انگشت به دهن میمونید .
خب دیگه . ببخشید خیلی حرف زدم . از همتون معذرت میخوام .