اشتباه کردم اولش مثل شیرزنا رفتار کردم😭💔نسبت به سنم خیلی از اطرافیانمون هستن منو دختر خالم باهم باردار شدیم اون از اولش حالش بد می‌شد ویارش بد بود من گفتم خدا کمکم کرده از اولش حالم خوب بوده سختی نکشیدم… فکر میکردم آخرش مثل آدم میرم راحت میخابم اونجا زایمان میکنممم🥲🥲💔💔این همه تلاش کردم پیاده روی کردم از ۳ ماهگی همه کار کردممم به خدا ن پاهام میاد ن کمرم هیچ جای بدنم نمیاد
دلممم شکسته دیگههه این همه زحمت کشیدم
از تاریخ ان تیم و از تاریخی که دکتر داده گذشتههه نمی‌دونم چیکار کنم
دیگه باید چیکار میکردم ک نکردم چرا خودش نمیاد چراا باید بزور بیارنش😭پنج شنبه دکتر گفته صب بیا بستری شو به زور آمپول فشار
دلم شکسته فقط نشستم دارم گریه میکنم


منو ببخشید که اینجا گفتم دلم درد اومده بود دلم شکسته بود حال دلم گرفته بود😭😭😭💔💔💔شماهم مثل خانوادم گفتم بیام اینجا بگم منو ببخشیددددد



۴۰۴/۲/۲۸

۲۰ پاسخ

کجایی زهرا خوبی؟!
رفتی برای زایمان !!

عزیزم من تازه چقدر از زایمان طبیعی ترس داشتم اصلا نه دردی داشتم نه اصلا تاریخ زایمانم بود یه روز صبح رفتم ان اس تی بگیرم حس میکردم حرکت بچه یه کوچولو کم شده بعد فرستادم دکترم بیمارستان رفتم لیبل خوابیدم به امید اینکه نوار قلب بچه خوبه میام خونه دوساعت بعد بهم سوزن فشار زدن و دوسه ساعت درد کشیدم و بچه الهی شکر بدنیا امد

پس عزیزم ببین خدا برا بچه من اون روز رو تعیین کرده بوده ک زمینی بشه من بدون هیچ درد و علائمی با سوزن فشار بچم بدنیا امد سوزن فشار اصلا چیز بدی نیست پس الکی بخودت استرس نده و الکی هم گریه نکن عزیزم رو بچه هم تاثیر میزاره

عزیزدلم ناراحتی ک نداره ببین به این فکر کن ک مصلحت خداهست هر بچه ای یه روزی ک خدا در نظر گرفته زمینی میشه اینقدر بی تابی نکن اینقدر خدای نکرده ناشکری نکن بگو چرا نمیاد نمیاد اون بچه ک اومدنش دست خودش نیست همینطور ک دست شما نیست اگر دست خودت بود همون نه ماه وده روز بدنیا میاوردیش عزیزم پس دست اون کوچولو هم نیست راضی باش به خیر وصلاح خدا گلم

ببین فقط به این فک کن که بعدش بچتو قرار بغل بگیری، پروسه زایمان در هر صورت سخته.ترجیح منم طبیعیه. الانم قوی باش، روحیه تو نباز.... همه چی به روحیه و انرژیت بستگی داره.... اینم بخشی از مادر شدنه....‌

برو زیر دوش اب گرم اسکات بزن
سجده برو باسنتو قر بده
حرکت پروانه بزن
مثل گربه توو خونه راه برو
جارو نپتون بکش فرشارو
میاد خیالت راحت
در ضمن امپول فشار ترس نداره
من با امپول فشار سر یساعت زایمان کردم
مهم اینه که وقتی دردات توو بیمارستان شروع شد خودتو روی تخت نندازی و ورزش کنی همزمان

عزیزم بدن با بدن فرق میکنه از الان هی بخوای خودتو بچتو با بقیه مقایسه کنی کارت زاره دخترخالت هم حسرت اینو داره مثل تو راحت و بی درد باشه هرروزش عذاب و استرس بوده سلامتیشون تو خطر بوده والا خداتو شکر کن الان با درد خودت بیاد یا امپول فشار چ فرقی داره منم پسرم با امپول فشار دنیا اومد بنظرم تایمش از درد طبیعی کمترم هست

عزیزم توی ماه آخری و بچه داره وزن میگیره عادیه این گریه کردن ها و ناراحتی ها ولی خداروشکر کن نینیت کامل رسیده من نینیم 36 هفته و 3 روز به دنیا اومد با وزن 2400 اگه از زخم زبونهای اطرافیان بگم برات بازم خداروشکر سالم اومد تو بغلم ولی باورت نمیشه آنقدری که حرص خوردم ماه های آخر بارداری بخاطر اینکه آب دورش کم بود چندتا از تار های موهام توی 20 سالگی سفید شدن بعد زایمانمم نگم که چقدر بابت پای بچم که گفتن کلاب فوت هست اذیت شدم و حرص خوردم اخرشم هیچی نبود
فقط اینا رو گفتم که ناشکری نکنی بخاطر اینکه دیر شده وقتت یا شاید سزارین کنن
سزارین هیچی نیست اینو یه دختر 20 ساله داره بهت میگه که 3 سال ازت کوچیک تره پس اصلا غصه نخور فقط بسپر به خدا
ببخشید طولانی شد

دیونه گریه چراااا
من با آمپول فشار زایمان کردم زایمانم عااااالی بود
سزارینم بد نیست
ایشالله هرچی صلاحه همون بشه
فقط الکی گریه نکن خدا قهرش میاد...
الان تو خوشبخت ترینی چون نهایتا تا فردا تنهایی از این به بعد یه فرشته کوچولو کنارته😍🥰

ن قربونت بشم من قلب اجی منم هیچ دردی نداشتم ویار نمی کردم تموم کارم انجام میدادم هنوز میدم خواهر شوهر من پرسیدم ازش چند هفته زایمان کردی گفت چهل هفته3،4روز هر چی میخوای بگو حرف تو دلت نمونه 🥺🥺❤️‍🩹

عزیزم آمپول فشار چیزی نیست که آنقدر سختش کردی و من خودم با آمپول فشار زایمان زایمان کردم بخدا چیزی نبود
بعدم اگر مجبور به سزارین بشی بازم چیزی نیست اینهمه خانوم سزارین شدن چیزشون مگه شده
همه بدنا یکی نیس... شاید برای شما اوکی باشه
زیاد سخت نگیر فقط بگو خدایا سپردم ب خودت

خودت بهترینارو رقم بزن برام هر چی به صلاحمه همون بشه

عزیزم اونم دلش نمی‌خواسته حالش اینجوری باشه ویار داشتن به شیر زنی نیست اون تو می‌دونی چقد اذیت شده که خودتو برتری میدی

عزیزممممم، بخدا همش حکمت و کار خداست مطمعن باش، منم همینطور شد پیاده رفتم فایده نداشت اخرم با امپول فشار، درد کشیدم اونم زیاد، اما هنیشه میگم من بعد اون اتفاق ب ورژن قویتری از خودم تبدیل شدم، همون روز هم خدا کمک میکنه، ورزشارو ک ماما میگه انجام بده و اصلاااااااااااااا هم غصه نخور اصلا، هرچی حدا بخاد همون میشه، ب این فک کن ک زوود زود نی نی تو میگیری تو بغلت و چه روزای خوبی در پیش داری🥺🥺😍😍😍👶🏻👶🏻👶🏻👶🏻👶🏻

عزیزم
اشکال نداره
آبجی منم بچه دومش آمپول فشار زدن تا دنیا اومد

خدا کمکت میکنه
توکل به خدا
الهی که زایمان راحتی داشته باشی و نیتی سالم و سلامت بیاد بغلت عزیزم

واااا اینکه ناراحتی نداره عزیزم ..
اصن استرس واست خوب نیس،

عزیزم بسپار ب خدا
هر کی قسمتش یه جوره

کلا راحت نیست مادر شدن دنبال راحتی نباش مادر ک میشی تا آخرش فکر و ذهن و بدنت درگیره

عزیزم چه عیبی داره حالا با آمپول یا معمولی یا اصن سزارین
فقط مهم اینه که زایمان راحتی داشته باشی و به سلامت بیاد بغلت

خب این ک اصلا نگرانی نداره خیلیا آمپول فشار میزنن

عزیزم منم تو احوال تو هستم الان 40هفته و 4روزمه هنوز زایمان نکردم

عیب نداره گلمم قصه نخور منم مثل تواممم بعضی بچه ها مثل بجه های ما سمجن دیگه😂😂

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت پنجم
من کمرم داشت منفجر میشد از درد و دردعام از همون اول بود ولی بد دو ساعت از عمل وای خدا جیغ میزدم پمپ درد داشتم مسکن زده بودن شیاف دو تا ولی این درد کم نمیشد فقط گریه میکردم ناله جیغ انگار داشت زمین آسمون نصف میشد گفتم چند ساعت بگذره حتما خوب میشم ولی اصلا خوب نمیشدم تا الانم درد دارم
تشنم شده بود ساعت هشت شب بود اومدن گفتن سوند باید در بیاریم فقط یه اخ گفتم در اوردن وای بر بلند شدن اول بد عمل خون گریه میکردم میگفتم نمیتونم درد دارم شوهرمو مامانم پرستار منو بزور بلند کردن اولین قدم بیهوش شدم افتادم یه ربع بیهوش بودم وقتی چشامو باز کردم دیدمم مامانم شوهرم دارن گریه میکنن میگفتم خوبم من
دو ساعت بد دوباره امتحان کردم به بلند شدن پنج قدم رفتم برگشتم دراز کشیدم دوباره باز دو ساعت بد هر بارم به بدبختی بلند میشدم با گریه ناله
و امان از دردها که هیچ جوره اروم نمیشد هنوزم دارم نمیدونم واسه چیه هر چی میگفتن به پرستارا مسکن بزن میگفت پمپ درد داره شیاف دادیم نمیشه کاریی بکنیم
مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا ۱۵ ماهگی
وای مامانا من یه غلطی کردم😭😓😭زحمات چندین ماهم به باد دادم سر دو هفته .فکر نمی‌کردم بچه تو این سن مثل نوزادی بغلی بشه برای خواب .چقدر سختی کشیدم باز از اول 😭 بچم وقتی بدنیا اومد بخاطر کولیک و بعد رفلاکس اینا خیلی مراحل داشت خوابش اول به گهواره عادت کرد بعد به پتو بعد بغلی شد دیگه بعد اون عادتش دادم رو زمین مستقل میخابوندمش آروم میزدم به پشت کمرش لالایی میگفتم میخابید از هفت ماهگی به بعد مستقل بود خوابش چقدر تلاش کردم 😓😓😓😓همه رو بخاطر دو هفته به باد دادم سر خنگیم بچم دو هفته پیش نیش پایینش می‌خاست در بیاد خیلی اذیت بود کلافه بود منم با وجود سختگیریم گفتم عیب ندارع حالا ماشاالله بزرگ شده بغلش میکردم نیشش در اومده امروز گذاشتم زمین بخوابه آنقدر گریه کرد که نگو پشتی گذاشتم کنارش دراز کشیدم گفتم محل ندم دیدم نه جوری گریه میکرد ترسیدم باز بغلش کردم 😭😭😭😓چقدر خنگم بخدا حیف اون همه سختی و تلاش .باز چطوری از سرش بندازم ای خدا .حالا که خوابیده هم طفلی از ترسش چند بار هی میپره با گریه حساس شده میترسه.اصلا بچه بغلی نیستا فقط برای خواب اینطوری شده🥺🥺🥺🥺گفتم بسلامتی بزرگ شده سخت نگیرم هر کاری کردم ظهر خودش نخوابید بدترم شد چشم ترس شده 😭😭😭😭خیلی اشتباه کردم باز چه غلطی کنم که با خوبی از سرش بیفته مثل امروز نترسه دوباره از نوع شروع شد