۶ پاسخ

نه اینجوری نکن به بچه محبت کن الان بچه اس چند سال دیگه دست شوهرت رو میشه براش تو خوب باش فقط صبر داشته باش یکی دوسال طول میکشه ببرش بیرون باهاش روزی نیم ساعت بازی کن بذار براش خیلی کاربردی باشی عقب نکش

کسی از بطن زندگی شما خبر نداره ولی اگه موضوع انقد جدیه وقت بگیر حتما باهم برید مشاوره ببین دردش چیه که اذیتت میکنه زندگی که قرار نیس شکنجه باشه

پسر منم همینه فقط باباش

خب کار شوهرت اشتباهه که جلوش اینجور برخورد میکنه

کاش دختر منم یکم میرفت سراغ باباش منو ول میکرد

بزرگترین ترسم این بود یه روزی پسرم منو یادش بره فک کنم دارم بهش میرسم

سوال های مرتبط

مامان arvin مامان arvin ۴ سالگی
مامانا پسراتون آرومن؟
مهمونی میرید یا مهمون میاد اذیت نمیکنن؟
من که قید مهمونی رفتن و زدم امسال بزار همه از دستم ناراحت بشن از دست کارای پسرم اصلا روم نمیشه جایی برم جیغ میزنه داد میزنه با صدای بلند حرف میزنه فقط کافیه یه چیز بگه کسی صداشو نشنوه یا اشتباهی جوابشو بده داد میزنه نهههه من اینو نگفتم یا کسی بهش بخوره جیغ میزنه چرا بهم خوردی بدو بدو میکنه به همه چیز دست میزنه اصلا فرق شوخی و جدی و نمیفهمه مثلا یکی باهاش شوخی میکنه داد میزنه میگه اه چرا اینو بهم گفتی دیروز با دوستم حرف میزدم گفت اومدم خونه مادرشوهرم بچم رفته داره با بچها بازی میکنه من اصلا خبرشو ندارم با من کاری نداره یه لحظه دلم برای خودم سوخت من حتی خونه مامانمم میرم از اول تا آخر تو استرسم همش دارم به پسرم توضیح میدم که فلانی باهات شوخی میکنه فلانیدوست داره داره نازت میکنه نه فلانی منظورش این نبود بعد از مهمونی برمیگردیم به قدری پرم که شب کلا فقط دارم گریه میکنم خدایا دیگه 4 سالش شده بسمه بخدا دیگه بسمه😭
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته