مامانا دختر بزرگم ۳ سالشه کوچیکه ۳ ماه برزگ کوچیکه میرنه روزی چن بار . بیچاره کوچیکه خیلی میترسه ازش. بزرگه هم دلم میسوزه براش. زبونم مو در آورده ازبس باهاس حرف زدیم نزنه . خسته شدیم والا هم پدرش میرنه هم من بعضی وقتا

دخترای. منم فاصله سنشون‌ دقیقا همین چقدره. یک‌لحظه هم نمیشه ازشونوچشم‌بردارم‌ ولی دختر بزنم خیلی‌میگه‌ آجی رو دوست‌دارم‌واجی‌منه‌‌همش میگه‌ خودم‌هم‌خییلی باهاش صحبت میکنم هر‌ حرفی یا کاری ک برا کوچیکه‌انجام‌میدم سعی میکنم‌دختر‌بزرگم‌هم‌اسمش‌ثناس‌شریکش کنم‌دختر کوچیکه‌نفسه خیلی باهاش‌صحبت‌میکنم‌مثلا‌میگم‌میدونی. آجی نفس تو رو خییلی دوست داره ولی خیلی کوچولویه‌نمیتونه‌صحبت‌کنه‌و‌بهت‌بگی‌ خیلی خوشحاله ک تو اجیشی‌ یا میگم‌ آجی نفس خیلی کوچولویه‌ ما باید ازش مراقبت کنیم بهش شیر بدیم مواظبش باشیم آسیب نبیه ثنا هم گوش میکنه و ذوق میشه بیشتر اوقات در هر صورت باید به بچه کوچیک رسیدگی کنیم و برا بزرگه خیلی سخته تا قبل از اون همه توجه هات رو اون بوده و الان کمتر شده یا اینطور فک میکنه که الان توجهات‌ پدر مادرش تقسیم شدن خییلی باید حواستون‌ باشه آسیب نبینه تا عادت کنه به بودن خواهرش

بچه های منم همجورن .کلافه شدم دیگه ..پسرم ۳سالشه خیلی میزنه دخترم از کنار دخترم‌که رد میشه اون گریه میکنه .دخترم را ۸ ماهشه

میگید چیکار کنم

خب شما با زدن بهش زدن رو یاد میدین
بهش یاد میدین که هر کی قوی تره ضعیف رو میزنه

خیلی گفتیم بهش .

بهش بیشتر توجه کنید بیشتر براش خوراکی بخرید بهش بگید بیشتر دوسش دارید تا یکم حس حسادتش کم بشه

خب شما بزرگه رو بزنین اون بهتر نمیشه که هیچ بدتر میشه باید خیلی مواظبش باشین