۷ پاسخ

ببین پسر من خیلی ضعیفه همون بچگی بد غذا بود و گوشت و این‌چیزها رو نمی‌خورد بزور می‌دادیم کلا غذا خوردنش روانیم کرده بشقاب غذا میبری روبروش فرار میکنه ایقد بد غذاس بنظر خودم چون همه غذا و میوه ای خوب نمیخوره بدنش ضعیفه و زود مریض میشه و دوره درمانش طولانیه،ولی خداروشکر دخترم همهههه چی همه چی میخوره و بدنش ماشاءالله خیلی تپل تر و قوی تره ‌دیر مریض میشه

عزیزم چند وقته میره مهد ؟؟منم خیلی دوست دارم بره مهد بخاطر این مریض شدنه میترسم وگرنه مهد برای بچه خیلی خوبه

بنیه اشو از همون بچگی تقویت کردن از همون موقعی که تازه به غذا خوردن افتاده بوده

من شربت تقویتی میدم سیستم ایمنی قوی میشه.
اگه نخوره. سیستم ایمنی ضعیف بشه. تا یکی مریض باشه سریع مریض میشه

بستگی به مزاج وایمنی بدن داره.من خودم میتونم بگم بیشتراز۱۰سال که سرما نخوردم.دخترمم سال گذشته سرما نخورد

سوال منم هست. دختر منم امسال دائم مریض شد. خودمم همینطور. همین الانم مریضم
واقعا خسته شدم. دیونه شدم اصلا

چون از کوچولویی مهد بودن و خیلی از ویروس هارو گرفتن و دیگه مریض نمیشن مثل پسر من که از دوسالگی مهد میره دیگه الان زیاد مریض نمیشه
یه چی دیگه هم هست بچه هایی که شیر مادر خوردن یکم بدنشون مقاوم تره

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۴ سالگی
عزیزان با توجه به تایپیک قبل که در مورد مهد کودک توضیح دادم وخواستم بیشتر آگاهی پیدا کنید که توی انتخاب مهدکودک دقت کنید
با توجه به تایپیک ها یادم رفت بگم مهدکودک هایی که توی اینستا فعالیت دارند هم توی انتخابشون دقت کنید، ما توی اینستا یه فیلم تروتمیز وعالی وبدون هیج مشکلی از اون مهد میبینیم ولی اصلا نمیدونیم پشت اون فیلم بچه چقدر اذیت شده
مثلا همین مهد کودکی که گفتم برای یه کلیپ مثلا کاردستی، مربی درحد یه فیلم لحظه ای از بچه می خواد مثلا شما این خط رو بکش بعد بچه بعدی شما این قسمت رو قیچی کن، بچه بعدی شما این قسمت رو بچسبان و... یعنی فقط در حد همون فیلم بچه کارمیکنه شاید نهایت یکی دوثانیه بیشتر وبقیه کار را بچه های زرنگتر یا مربی انجام میده ودرآخر شما یه خروجی عالی میبینید که به نظر میاد همه بچه ها اون کارها را از اول انجام دادند وبه مرحله اخر رسیدند، پشت اون کار بعضی بچه ها فقط نقش تماشاچی داشتند، مربی برای تنظیم کردن اون فیلم وعکس واز دست ندادن فرصت مجبوره سر بچه داد بزنه، این رو خودم با چشم از مربی ها دیدم که میگم به بعضی بچه ها چقدر فشار میارن که کار رو به درستی انجام بده، حالا هیچ کسی نمیفهمه که چه اتفاقی افتاده وفقط یه عده بچه بازیچه دست اونا میشن تا برای بالا رفتن پیج ازشون استفاده کنن

پس دقت کنید اون مهد پیج نداشته باشه واگر هم پیج داره، کار اون پیج چه جوریه، آیا اون کار پایانی واقعا کار بچه هست یا نه
مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
یک سال...
یک سال از شبی که اینو نوشتم میگذره.
۳۶۵ روز....
طولانی اما گذرا، مثل نسیم.
حالا جواب تمام سوالاتی که اون شب ذهنم رو اشغال کرده بود میدونم.
میدونم که مادر کاملی نبودم، اما مادرِ کافی‌ای بودم.
میدونم که دخترکم با برادرش خوب کنار اومد. دوستش داشت و کنارش رشد کرد.
میدونم که پدرش دابسته‌ی مسافر کوچولومون شد.
میدونم که میشه یه نفر دیگه رو هم قد بچه‌ی اول دوست داشت.
میدونم میشه برای بار دوم هم، برای تک تک لحظات یه نفر ذوق کرد. برای اولین دندونش، اولین غلت زدنش، اولین کلماتش.
میدونم میشه باز هم از شنیدن «ماما» ضعف رفت.
میدونم تو خیلی قشنگی شاه پسرم. گاهی اونقدر قشنگی که مثل یه تابلوی نقاشی محوت میشم. اونقدر از دیدن خنده هات ذوق میکنم که حس میکنم قلبم فشرده میشه.
میدونم دردت، درد منه، اشکت اشکِ منه، خنده هات دنیای من.

اینم میدونم که راه خیلیییی درازه و چالش ها بیشتر از اون چیزی که بهش فکر میکنم.
میدونم قراره کلی با هم دعواتون بشه.
قراره کلی از دستتون عصبانی بشم.
کلی داد و جیغ و هوار مهمون اتاق هامون باشه اما شاید احمقانه، ولی از فکر کردن به همین ها هم غرق لذت میشم.
ممنون که پسر کوچولو و مرد بزرگِ منی.💙
۴/۴/۴