مامانا من دیگه کم آوردم خیلی خسته ام هم روحی هم جسمی
کل بارداریم سخت بود و همش تنها بودم زایمانم درد دوتا زایمانم تا آخر کشیدم و ناااابود شدم ،۴ ۵ روز زایمانم طول کشید هزار بار مرگو به چشم دیرم تو اون زایمان وحشتناکم ،دوباره زایمان کردم هر روز بچه یه چیزیش بود شوهرمم یه شهر دیگه بود بخاطر کارش همش تنها بودم افسردگی وحشتناک شدیدی گرفتم همش از حال میرفتم
از بدو تولد بچمم درگیر شیر نخوردنش بودم همش بد شیر میخورد بستری شد برای شیر نخوردن همش چالش چالش چالش چالش بخدا دیگه بریدم الانم دوباره نه غذا میخوره نه شیر تبدیل شدم به یه آدم فوق‌العاده عصبی منی که صبور تر از خودم نبود دو روزه فقط دارم داد و فریاد میزنم و هی حالم بدتر میشه از اینکه بچه ام این صداهارو میشنوه
نمیدونم چرا تبدیل شدم به این آدم 😔منی که دوست نداشتم حتی خم به ابرو بیارم برای بچه ام ولی برعکس شد همه چی اصلا دیگه این ورژن خودمو نمیشناسم باورم نمیشه تبدیل شدم به یه این آدم 😔هیچ کسو ندارم درکم کنه هیچکس

۷ پاسخ

ببین همه همینجورین بچه کلا چالش داره سختی داره یا شیر نمیخوره یا غذا نمیخوره یا خدایی نکرده مریضه آدم هم همیشه که نمیتونه پیش مامانش باشه
کلا فک نکن خودت تنها اینجوری همه یا اکثرااا یه جورییییی درگیرن

خیلی خیلی بهت حق میدم عزیزم ، باید سعی کنی حرف بزنی حتی اگه کسی نیست یه کاغذ بردار هرچی تو ذهن و قلبت هست بنویس ، از عصبانیتت از خشمت از هیچ احساست خجالت نکش و احساس گناه نکن

منم دقیقاً مثل تو بودم ولی الان بهترم الحمدلله سعی کردم خودم به خودم آرامش بدم زیاد فشار به خودم نیاوردم فقط امتحان کردم ببینم بچم چی دوس داره
و وضعیت جسمی و روحی خوبی هم نداشتم و مقصرشم خونواده شوهرمن

اینطوری که میگی افسردگی بعد زایمان گرفتی اصلا خوب نیست تو شلوغیا باش . کم خونی باعث شده افسرده بشی عزیزم.

حق داری عزیزم ،اگه شوهرت دور نبود و کنارت بود این مسایل پیش نمیومد

دیشب راحت خوابیده بود اینگار نه انگار بچه گریه میکنه ی لگد زدم تو پهلوش گفت چیشده ترسید گفتم پام خورد

والا بخدا منم همینم
همیشه دست تنها
پدرم دراومده.
جیغ میزنم گریه میکنم

سوال های مرتبط

مامان السا کوچولو😍 مامان السا کوچولو😍 ۷ ماهگی
مامانا من خسته شدم چرا همه چیه من با چالش بدبد روبرو هستم .بخدا دیگه میخام خودمو بکشم خدا خیالش راحت بشه به اندازه کافی عذاب کشیدم
رو.زایمان تا مرگ رفتم یعنی واقعا مرده بودم یهو نفسم برگشت بخاطر درشت یودن بچه و مشکلات دیگش. الان هشت ماهشه از لاغری داره میشکنه باز اینجوری دارم پیر میشم باهاش. از قبل سه ماهگی اعتصاب شیر کرد دیگه با زحمت و زجر تو خاب میدمش. یه مدت غذا خورد الان یکماه و خرده هست دیگه برا غذا هم دهنش مینده . دکترم فقط میگه رفلاکس پنهان . اخه بچه هست صبح تا شب در حال بالا اوردنه ولی باز میخوره . این چه دردیه ک بچه من گرفته
همشم نق نق
تو.شهر غریبم هیشکی هیشکیو ندارم شوهرمم تا غروب سرکاره
خدایا به خودت قسم دیگه بریدم چرا نذاشتی بچم دلخوشیم یاشه تو این تنهاییا چجوری دلت برام نسوخت
چرا زجرام با این بچه تموم نمیشه دیگه از اینده هم میترسم چون بهتر ک.نمیشه بدتر میشه همش مشکلات جدید
کاش همون رو.زایمان من که زجرام کشیده بودم گناهام بخشیده شد همونجا میمردم الان چارماه دیگه سالمو میدادن گم شده بودم از این زندگی
مامان شاهان مامان شاهان ۹ ماهگی
سلام مامانا شبتون بخیر
پسرم دندوناش داره در میاد لثه هاش به شدت میخاره، حرارت بدنش میره بالا و داغ داغ میشه،انگشتش رو همش میکنه دهنش 😥
انقد اذیته که با دوتا دستاش محکم میزنه تو سر و گوشای خودش،صورت خودش رو میکوبه زمین،همش نق میزنه و بی دلیل گریه میکنه،خوابش میاد ولی از درد نمیتونه بخوابه😭
یکی از دندوناش الان ۱۶ روزه که جونه زده ولی بیرون نمیاد چرا؟
کل لثه هاش هم بالا هم پایین سفت سفت و ورم کرده
دقیقا ۴روز کامل از جمعه تا دیروز لب به شیر نزد،هیچیییی حتی ۱قطره
۴ روز اصلا اصلا شیر نخورد حتی تو خواب،عین این ۴روز رو من فقط گریه میکردم😭
جدیدا غذا هم خیلی کم میخوره اشتهاش خیلی کم شده..بچم خیلی خوش خوراک بود از موقع که دندون هاش شروع به در اومدن کرد نه شیر درست میخوره نه غذا..خیلی لاغر شده از چهرش معلومه،چیکارش کنم دوباره مثل قبل تپل بشه؟
شما چه چیز هایی میدین به نینی هاتون واسه وزن دهی؟
بخدا دیگه جون ندارم خسته خسته شدم،بچم رو میبینم بی قراره و لاغر شده عصبی میشم همش کارم شده گریه
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۹ ماهگی
مامان آیلین و امیر مامان آیلین و امیر ۱۰ ماهگی
خانوما بنظرتون چقدر طول میکشه تا اون یکیم سر باز کنه و این یکی کامل دربیاد؟؟
بخوام این چند روزو توصیف کنم خستگی و کوفتگیش برابری میکنه با اون ۸ و نیم ماهی که به اینجا رسوندم🥲🥲
کم آوردم؟نه!من این بچه رو با تمام وجودم خودم خواستم و پشیمون نیستم و از خدا ممنونم هم بخاطر دخترم هم بخاطر پسرم شکر
ولی بخوام بگم خسته ام دروغ نگفتم خیلیم خسته ام
سر یه سهل انگاری شوهرم،دخترم سرماخورد و شکرخدا سبک گذروند و همون ۵ ۶ روزه خوب شد ولی به پسرم که سرایت داد دیگه از اون روز بمعنای واقعی جهنمو جلو چشمام دارم میبینم،از طرفی مرحله ی دندون درآوردنش و آب دهنش که همش سرازیره از طرفی سرماخوردگی کوفتی که تبش از یه طرف،گرفتگی بینیش و سرفه های شدیدش و آبریزش بینیش از یه طرف(چقدر خوشحال بودم که بعد چند ماه استپ وزنی بالاخره این ماه ۳۰۰ گرم اضافه کرده حالا سه روزه لب به هیچی نمیزنه نه غذا میخوره نه میوه میخوره که عاشقش بود،نه داروهاشو میخوره و همش تف میکنه بیرون،نه سین.ه مو که انگار سر مزه ی داروها اونم پس میزنه حتی با آب هم قهر کرده و نمیخوره که بلکه تبش بیاد پایین😓😓فکر کنم اون ۳۰۰ گرم که هیچ یک کیلویی هم کم کنه تو این مدت درمان و بهبودش)
از طرفیم همش بغلمه همش درحال گریه انگار که بدنش در عذابه نه توان دربغل بودنو داره نه میتونه زمین بمونه ولی باز تو بغلم بودن و راه بردنو عذاب کشیدنو ترجیح میده....
بمعنای واقعی خسته م😔
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۹ ماهگی
دخترم خیلی خیلی زیاد اذیتم میکنه جوری که دیگه خودمو میزنم
نه درست حسابی شیر میخوره نه غذا نیخوره نه خوب نیخوابه همشم آویزونه بهم
قبلا سرشو گرم میکردم شیر میدادم الان با دستاش پس میزنه گریه میکنه شیر خودمم دیگه اصلا نمیخوره
غذا هم همینطور یکم زورش کنم اوق میزنه بالا میاره
خوابشم روزا دوبار نیم ساعت میخوابه شبا هم از ۱۲/۵تا ۳باید روپام باشه وسطاش بیدار میشه گریه میکنه خودشم میزنه اینور اونور هیجوره اروم نمیشه یعنی هرشب برنامه همینه
یه جوری شده میخوام خودمو خلاص کنم راحت شم احساس میکنم دیگه تحمل این همه فشارو ندارم
میدونم بچس ولی منم واقعا بریدم ۹ماهه یه روز خوش نداشتم که بگم اره امروز اذیت نکرده هربار سر یه چیزی اذیتم میکنه
یه مدت درگیر زیاد مک زدنش بودم یه مدت رفلاکس یه مدت شیر نخوردن و این پروسه هنوز ادامه داره
داروهای رفلاکسشم دیگه نمیدم چون عوارض زیاد داره اور هم اصلا نمیکنه
حالا نمیدونم چیکار کنم اصلا تحمل این همه دردو ندارم ارزومه یه بار درست غذا بخوره یه شب همین که خوابید بزارمش تختش تا صبح بخوابه
ببخشید سرتونو درد اوردم دلم خیلی گرفته بخدا همش دستام داره میلرزه از استرس