مامانم خونش دوساعت فاصله داره باهام در هفته چندبار غذا درست میکرد میاورد.همسرم هرروز میوه و خوراکی ولی من اینا رو نمیخواستم.من دلم لک زده بود برای بغل کردن پسرم.برای اینکه در حقش ظلم کردم.دقیقا روز تولد یمیالگی پسرم درد زایمان اومد سراغم و برای بار دوم منو بردن بلوک زایمان و باز هم زایمان نکردم.خلاصه که با بدن کبود و کلی انسولین اومدم خونه.جلو در دستشویی میخوابیدم چون نباید راه میرفتم.این مدت همش پسرمو بغل میکردم حالم خوب میشد.هبچی نمخوردم صورتم آب شد.کار هرروزم گریه بود.اینم بگم خانواده هامون برای اینکه کمکم باشن شیفتی کرده بودن.یه روز که خواهرم کارامو کرد و رفت،همین که پاشو گذاشت بیرون خونه پسرم دستشویی کرد.اومدم بشورمش درد زایمان گرفتم.زنگ زدم همسرم دیدم اشغاله.اسنپ گرفتم با پسرم رفتم پیش شوهرم تحویل اونا دادم.با شوهرم بریم بیمارستان که از شانس ماشینش روشن نشد.دوباره تنها اسنپ گرفتم رفتم بیمارستان گفتن وقت زایمانه.

۷ پاسخ

چقدر سختی کشیدی خداروشکر که به خیر گذشت

چقدر پراسترس عزیزم حال بچه خوبه حالا؟

😢😢😢
ایشاللا همه چی درست میشه

خواهرمن ازشمابدتربودبخدابایه شوهرالدنگ بیکار,خونه روستا

چندهفته زایمان کردی؟؟

وااای چقدر سختی کشیدی عزیزم تاپیکاتو میخونم استرس میگیرم

عزیزم
چقد سخت🤕🤕

سوال های مرتبط

مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
داستان زایمان.دیشب وقت نشد بگم
خلاصه منو بردن اماده کنن برای زایمان گفتن اتاق عمل خیلی شلوغه باید منتظر بمونی.منم تنها رفته بودم همسرمم نیم ساعت مونده بود برسه بیمارستان.طلاهامو تحویل دادم.گوشیمو نمیدادم هی میگفتن گوشیتو بده میگفتم تو رو خدا بذارید به همسرم زنگ بزنم شاید من زنده برنگردم بگم حواسش به پسرم باشه.چشمام نمیدید اونقدر گریه کرده بودم.دکترم داد میزد اتاق عملو بگو خالی کنن اوضاع مریض وخیمه.بچه اکسیژن نداره.هی میومد به منم میگفت بچه برای چیت بود دعا کن رحمت پاره نشه‌.اوضاع خوبی نداری.همسرم بعد زایمان تعریف میکرد که دکتره هرچی از دهنش دراومده بهم گفته که حال خانومت خوب نیست .امیدی نیست هردو زنده بمونن.یا خانومت یا دخترت.اینم بگم من زمانی که رفتم بیمارستان گفتم لابد طبق روال همیشه منو بستری میکنن فکر نمیکردم وقت زایمانه،به همسرم گفتم اومدی برام کباب بخر خیلی هوس کردم.بنده خدا میگفت ۴تاسیخ کباب و همه چی خریدم.میگفت دستم بود اومدم بیمارستان دکتره اینا رو گفت همه کبابا رو ریختم پای درخت.نشیتم گریه که خدا من بچه بدون مادر میخوام چیکار.به حدی گریه کرده بود زیر چشماش سیاه بود.میگفت دکتره خیلی بد و بیراه گفت بهم.خلاصه بعد کلی مصیبت اتاق عمل خالی شد و آمپول بهم زدن و بچه دنیا اومد.اما من بچه رو ندیدم و دوتا دلیل داشت یکی اینکه اکسیژن بهش نرسیده بود و بدون اینکه به من بدن فورا بردن ان آی سیو و دوم اینکه عمل من یکساعت و ربع طول کشید چون خونریزی بند نمیومد و من از حال رفتم و با بدترین وضعیت جسمی و خونریزی زیاد منو بردن آی سیو.دوشب تو آی سیو بودم.از هیچکس خبر نداشتم.نه همسرم نه بچه ام.گوشی هم نمیدادن زنگ بزنم.
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
خلاصه منو بردن بخش و از یکی از بیمارا گوشی گرفتم و به همسرم زنگ زدم تا صوامو شنید هی میگفت خوبی خوبی ولی من به جدی حالم بد بود و خون ازم رفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم خودتو برسون بیمارستان.فوری اومد.اینو بگم که ما طبق تجربه زایمان قبلی که اتاق خصوصی داشتیم اینبار هم گرفتیم منتها به قدری بخش زایمان شلوغ بود که کنسل شد و هزینه رو عودت دادن.من موندم تنها بذون همراه که خیلی بهم سخت گذشت.خلاصه دوروز دیگه موندم و بعد مرخص شدم.همچنان دخترمو ندیدم.اینم بگم از اونجایی که فاصله زایمان هام کم بود بخیه ام هرروز بدتر میشد تو بارداری و گوشت اضافه آورده بود و عفونت کرده بود .تو این زایمان من همش وحشت داشتم نکنه از جایی دیگه پاره کنن که خداروشکر همونجا انجام شد و البته گوشت اضافه رو برداشتن و به عمل زیبایی دیگه برام انجام دادن.که نمیتونم بگم🤪سر همین موضوع دوره نقاهت من طولانی شد.اومدم خونه و از بیمارستان تماس گرفتن که اگه رضایت دارید از بانک شیر به بچتون شیر بدیم.همسرم رفت رضایت داد.روز پنجم من با هزارمصیبت تونستم راه برم و رفتم بیمارستان برای اولین دخترمو دیدم که تو دستگاه بود.همسرم روزی ۳بار میرفت اما من نه.دخترم با اینکه زود دنیا اومده بود فقط روز اول اکسیژن بهش وصل بود و بعد جدا کردن.حدود ۱۵روز بیمارستان بستری بود و بعد آوردیم خونه🥰🥰🥰درسته خیلی سختی کشیدم،یه جاهایی فکر میکردم نکنه اتفاقی بیافته،خیلی همسرمو اذیت کردم اونقدر تحت فشار روحی بدی بودم،اما الان که بغلش میکنم کل وجودم عشقه،خوشحالیه که با هیچی قابل مقایسه نیست.وقتی میخنده دلم میخواد از ذوق غش کنم براش .اما اینم بگم همشو با اشک نوشتم .تا زنده ام اون روزا رو یادم نمیره
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
خلاصه پسرم ۶ماهش شد و من رفتم واکسن ۶ماهگی رو زدم براش‌.از اونجایی که پریودی های من شدیدا منظمه به خودم اومدم دیدم دو هفتس گذشته و من پریود نشدم.اینم بگم من سر جفت بارداری هام بی بی چک منفی نشون میداد همون لحطه میرفتم آزمایشگاه مثبت میشد.خلاصه رفتم آزمایشگاه و دیدم بله باردارم.فردای همون روز دیدم باز علائم تنگی نفس و کیپ شدن کامل گوش هام رو دارم.در حدی که صدای کسی رو نمیشنیدم و واقعا به مرز جنون میرسیدم.یعنی دی ماه ۱۴۰۲.اصلا کرونایی نبود.باز منو ارجاع دادن متخصص عفوتی و گفتن بله مبتلا به کرونای شدید شدم.باز ریه هام.درگیر شد.جوری که دکتر بهم گفت بارداری های تو با علائم سرماخوردگی خودشو نشون میده.خلاصه به بدبختی و هزارتا دارو خوب شدم.فروردین ماه دیدم شکمم درد میکنه و لکه بینی دارم با همسرم رفتیم بیمارستان صارم که بدون هیچ سونویی گفتن باید سرکلاژ بشی و با یه رفتار به شدت وحشتناک به من گفتن الان بچه میافته تا برسی خونه.جوری که همونجا من داشتم غش میکردم.به زور خودمو تا ماشین همسرم رسوندم و فقطزار زار جیغ میزدم و گریه میکردم که الان میافته.ترسیده بودم.همونجا همسرم منو برد بیمارستان دیگه ای که گفتن فقط برو خونه استراحت کن.خلاصه اومدیم خونه اما بزرگترین معضل من پسرم بود که تازه راه رفتن یاد گرفته بودو برای رسیدگی به کارهاش شدیدا من باید حواسم میبود.بلند میکردم میبردم سرویس میشستم.چون همسرم در طول روز خونه نبود
مامان عشق مامان مامان عشق مامان ۲ سالگی
وقتی تو کربلا همسرم و پسرم مریض شدن و من تنهای تنها بودم
وقتی پسرم بی حال بود و داشت جونش میرفت
پسرمو برداشتم و بچه بغل باید خودمو میرسوندم به هلال احمر شبانه روزی ایران
تنهای تنها
غرورم اجازه نمیداد از کسی کمک بگیرم
همسرم افتاده بود و نمی تونست راه بره
نیم ساعت باید پیاده روی میکردم تا هلال احمر
باید از وسط بین الحرمین میگذشتم
برگشتم رو ب حرم گفتم یا حسین یا عباس کسی نیست کمکم کنه ؟
خیلی خسته بودم
دستام داشت میشکست
گفتم یا حسین دارم کم میارم ، بین این همه زائرهات کسی نیست کمکم کنه و بچه رو از من بگیره
چطوری برگردم ؟
تو این تاریکی و خلوتی شب
با این خستگی زیاد
چجوری بچه ی مریضمو بغل بگیرم ؟
یا حسین تو که خیلی مهربونی هیچکسو نمیخوای بفرستی تا پسرمو به دوش بکشه ؟
رسیدم درمانگاه
دیدم دکتر براش امپول نوشت
گفتم یا خدا آخه مگه میشه این بچه رو خودم به تنهایی نگه دارم که امپول بزنه ؟
کمی که سر درگم بودم و در انتظار برای گرفتن دارو
یکی از مردان هم کاروانی مونو دیدم
دیدم نشسته تو مطب دکتر
سریع رفتم دم در اتاق دکتر و در زدم و ازشون خواستم فقط پسرمو نگه دارن که امپول بزنه
و ایشون نه تنها تو امپول زدن کمکم کردن بلکه پسرمو تا دم در اتاقمون به بغل گرفتن
میدونم اون آقا رو امام حسین فرستاد
میدونم آقای کریم کسی رو دست خالی رد نمیکنه
#یا حسین
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم