خلاصه منو بردن بخش و از یکی از بیمارا گوشی گرفتم و به همسرم زنگ زدم تا صوامو شنید هی میگفت خوبی خوبی ولی من به جدی حالم بد بود و خون ازم رفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم خودتو برسون بیمارستان.فوری اومد.اینو بگم که ما طبق تجربه زایمان قبلی که اتاق خصوصی داشتیم اینبار هم گرفتیم منتها به قدری بخش زایمان شلوغ بود که کنسل شد و هزینه رو عودت دادن.من موندم تنها بذون همراه که خیلی بهم سخت گذشت.خلاصه دوروز دیگه موندم و بعد مرخص شدم.همچنان دخترمو ندیدم.اینم بگم از اونجایی که فاصله زایمان هام کم بود بخیه ام هرروز بدتر میشد تو بارداری و گوشت اضافه آورده بود و عفونت کرده بود .تو این زایمان من همش وحشت داشتم نکنه از جایی دیگه پاره کنن که خداروشکر همونجا انجام شد و البته گوشت اضافه رو برداشتن و به عمل زیبایی دیگه برام انجام دادن.که نمیتونم بگم🤪سر همین موضوع دوره نقاهت من طولانی شد.اومدم خونه و از بیمارستان تماس گرفتن که اگه رضایت دارید از بانک شیر به بچتون شیر بدیم.همسرم رفت رضایت داد.روز پنجم من با هزارمصیبت تونستم راه برم و رفتم بیمارستان برای اولین دخترمو دیدم که تو دستگاه بود.همسرم روزی ۳بار میرفت اما من نه.دخترم با اینکه زود دنیا اومده بود فقط روز اول اکسیژن بهش وصل بود و بعد جدا کردن.حدود ۱۵روز بیمارستان بستری بود و بعد آوردیم خونه🥰🥰🥰درسته خیلی سختی کشیدم،یه جاهایی فکر میکردم نکنه اتفاقی بیافته،خیلی همسرمو اذیت کردم اونقدر تحت فشار روحی بدی بودم،اما الان که بغلش میکنم کل وجودم عشقه،خوشحالیه که با هیچی قابل مقایسه نیست.وقتی میخنده دلم میخواد از ذوق غش کنم براش .اما اینم بگم همشو با اشک نوشتم .تا زنده ام اون روزا رو یادم نمیره

۴ پاسخ

عزیزم خدارو شکر به خیر گذشته
داستانتوخوندم چقدر سخت گذشته😞
الان خودتو بچه ها خوبین؟

الان دخترتون چند وقتشه عزیزم

عزیزمممم🥲🥲😍😍خداروشکرررر ک الان خوبین
ان شاالله ۱۲۰ سال کنار هم ب خوشی زندگی کنین

حالا شوهرمن یه کادو زایمان برام نگرفت هیچوقت یادم نمیره

سوال های مرتبط

مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
داستان زایمان.دیشب وقت نشد بگم
خلاصه منو بردن اماده کنن برای زایمان گفتن اتاق عمل خیلی شلوغه باید منتظر بمونی.منم تنها رفته بودم همسرمم نیم ساعت مونده بود برسه بیمارستان.طلاهامو تحویل دادم.گوشیمو نمیدادم هی میگفتن گوشیتو بده میگفتم تو رو خدا بذارید به همسرم زنگ بزنم شاید من زنده برنگردم بگم حواسش به پسرم باشه.چشمام نمیدید اونقدر گریه کرده بودم.دکترم داد میزد اتاق عملو بگو خالی کنن اوضاع مریض وخیمه.بچه اکسیژن نداره.هی میومد به منم میگفت بچه برای چیت بود دعا کن رحمت پاره نشه‌.اوضاع خوبی نداری.همسرم بعد زایمان تعریف میکرد که دکتره هرچی از دهنش دراومده بهم گفته که حال خانومت خوب نیست .امیدی نیست هردو زنده بمونن.یا خانومت یا دخترت.اینم بگم من زمانی که رفتم بیمارستان گفتم لابد طبق روال همیشه منو بستری میکنن فکر نمیکردم وقت زایمانه،به همسرم گفتم اومدی برام کباب بخر خیلی هوس کردم.بنده خدا میگفت ۴تاسیخ کباب و همه چی خریدم.میگفت دستم بود اومدم بیمارستان دکتره اینا رو گفت همه کبابا رو ریختم پای درخت.نشیتم گریه که خدا من بچه بدون مادر میخوام چیکار.به حدی گریه کرده بود زیر چشماش سیاه بود.میگفت دکتره خیلی بد و بیراه گفت بهم.خلاصه بعد کلی مصیبت اتاق عمل خالی شد و آمپول بهم زدن و بچه دنیا اومد.اما من بچه رو ندیدم و دوتا دلیل داشت یکی اینکه اکسیژن بهش نرسیده بود و بدون اینکه به من بدن فورا بردن ان آی سیو و دوم اینکه عمل من یکساعت و ربع طول کشید چون خونریزی بند نمیومد و من از حال رفتم و با بدترین وضعیت جسمی و خونریزی زیاد منو بردن آی سیو.دوشب تو آی سیو بودم.از هیچکس خبر نداشتم.نه همسرم نه بچه ام.گوشی هم نمیدادن زنگ بزنم.
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
خلاصه بعد زدن آمپول ریه من دیابت گرفتم و یه مشکل به مشکلاتم اضافه شد و انسولینی شدم.اونم دوز بالا.بعد اون دکتر گفت باید آمپول دور نافی بزنی صبح و شب و اینکه قرص آسپرین هم روزی دوتا.جدا از اون همه قرصی که میخوردم.خلاصه که تمام بدنم عین بادمجون کبود شده بود.هرکی منو میدید زار زار گریه میکرد.همسرم که روز و شب نداشت.هر دقیقه راهی بیمارستان بود.درست حسابی سرکار نمیرفت.کار هرروزش گریه بود من میفهمیدم ولی جلوی من مسخره بازی درمیاورد و هی میگفت بچه بعدی دوقلو باشه😂😂فکرشو بکنید بعد اون همه هفته به هفته بستری بودن،این سری ۲۰روز بستری شدم.هردقیقه منتظر این بودم یکی بیاد ملاقاتم.پدرم هرروز زنگ میزد گریه.مادرم گریه.خواهر بردارم😔😔خانواده همسرم.روزگارمون سیاه شده بود.هرروز سونوی واژینال انجام میدادن.حتی با وجود پساری روز به روز طول سرویس من کمتر میشد تا جایی که رسید به ۸.یعنی علانا وقت زایمان بود.تو بیمارستان حق نداشتم از تخت بیام پایین.غذای دیابتی بهم میدادن.حالم بهم میخورد
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
خلاصه پسرم ۶ماهش شد و من رفتم واکسن ۶ماهگی رو زدم براش‌.از اونجایی که پریودی های من شدیدا منظمه به خودم اومدم دیدم دو هفتس گذشته و من پریود نشدم.اینم بگم من سر جفت بارداری هام بی بی چک منفی نشون میداد همون لحطه میرفتم آزمایشگاه مثبت میشد.خلاصه رفتم آزمایشگاه و دیدم بله باردارم.فردای همون روز دیدم باز علائم تنگی نفس و کیپ شدن کامل گوش هام رو دارم.در حدی که صدای کسی رو نمیشنیدم و واقعا به مرز جنون میرسیدم.یعنی دی ماه ۱۴۰۲.اصلا کرونایی نبود.باز منو ارجاع دادن متخصص عفوتی و گفتن بله مبتلا به کرونای شدید شدم.باز ریه هام.درگیر شد.جوری که دکتر بهم گفت بارداری های تو با علائم سرماخوردگی خودشو نشون میده.خلاصه به بدبختی و هزارتا دارو خوب شدم.فروردین ماه دیدم شکمم درد میکنه و لکه بینی دارم با همسرم رفتیم بیمارستان صارم که بدون هیچ سونویی گفتن باید سرکلاژ بشی و با یه رفتار به شدت وحشتناک به من گفتن الان بچه میافته تا برسی خونه.جوری که همونجا من داشتم غش میکردم.به زور خودمو تا ماشین همسرم رسوندم و فقطزار زار جیغ میزدم و گریه میکردم که الان میافته.ترسیده بودم.همونجا همسرم منو برد بیمارستان دیگه ای که گفتن فقط برو خونه استراحت کن.خلاصه اومدیم خونه اما بزرگترین معضل من پسرم بود که تازه راه رفتن یاد گرفته بودو برای رسیدگی به کارهاش شدیدا من باید حواسم میبود.بلند میکردم میبردم سرویس میشستم.چون همسرم در طول روز خونه نبود
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۲ سالگی
مامان 🍒حلما🍒 مامان 🍒حلما🍒 ۲ سالگی
سلام سلام🤗

من اومدم با تجربه ی از شیر گرفتن حلما🤭
اول گفتم خیلی گذشته و نگم ولی باز گفتم شاید به درد کسی بخوره☺️

پروسه ی از شیر گرفتن حلما خیلی طولانی بود چون خودم طولش دادم وگرنه حلما واقعا خیلی خوب همکاری کرد
من از بهمن شروع کردم وعده های حلما رو قطع کردم
اولین کاری که کردم نگاه کردم ببینم حلما چند وعده در روز شیر میخوره
دختره من ۵ وعده در روز شیر میخورد من برای شروع اول یکی از وعده های صبحشو قطع کردم
《داخل پرانتز بگم من شیر شب حلما رو از ۶ ماهگی قطع کردم》
بعد ۳ روزیکی از وعده های عصر و قطع کردم یه هفته وقت دادم تا عادت کنه دوباره ۱ وعده ی دیگه به همون روش قطع کردم حلما برای شیر تو تایمی که وعده هاشو قطع میکردم بهونه نمیگرفت پس چیزه خاصی نمیدادم فقط باهاش بازی میکردم و بیرون میرفتیم.
من قبل خواب ظهر و شب به حلما شیر میدادم یعنی عادت داشت با سینه بخوابه،من از اسفند پروسه قطع شیر و عقب انداختم دیدم دخترم همکاری میکنه پس گفتم گناه داره انقد زود بگیرم و گفتم اون دو وعده بمونه،دیگه دنبالش نبودم تا اردیبهشت
اول وعده قبل خواب ظهر و قطع کردم برای خوابوندنش توی تاب ریلکسیش میزاشتمش که بخوابه اینجا هم اذیت نشدم نه من نه حلما یه هفته تایم دادم که به این حالت عادت کنه نمیگم اصلا یادش نمیومد چون موقع خواب شیر میخورد میومد شیر میخواست و منم میخوابوندمش تو تابش چیزی نمیگفت تنها امیدش به شب قبله خوابش بود😂،واسه شبم تو همون تاب میخوابوندمش میخوابیدا ولی چند شبی دنبال شیر بود که باهاش صحبت کردم و قانع شد که شیری دیگه درکار نیست و تمام نه خودم اذیت شدم که شیر تو سینم جمع شه و درد بکشم نه حلما اذیت شد
سوالیم هست در خدمتم💛
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
سلام به همه خواستم بگم من ۵ شب که دخترم رو از شیر گرفتم
دو شب اول بی تابی کرد حدود دوساعت گریه ک د تا خوابش برد
به هق هق افتاد هر چی میگفتم میگفت نه اما مقاومت کردم شبهای دیگه ۶ صب بیدار شد و یه یه ساعتی بهونه آورد خوابید
خیلی چیزا امتحان کردم تا از شیر بگیرم زیتون سیز گال تلخ زدم از عطاری تلخک گرفتم ازیترومایسین که شربت خیلی تلخی بود مالیدم رژ لب چسب. هیچی فرقی نکرد فقط فلفل سیاه البته بگم فقط یه بار دهن زد و دید تند زودی پشتش آب خورد و تمام. چند روز فقط میمالم به ممه بو میکنه میگه آخه دیگه نمیخوره و مهمتر از همه اینکه باهاش زیاد حرف بزنید. به عروسکش بگیرد ممه آخ شده به دورو بری ها بگید ممه آخ شده هی تو وهنش بشینه اونوقت راحت میشه گرفتش توی روز که یکی دوبار میگه ممه تا میگم آخ شد میره دنبال بازی فقط مقاومت کنید گریه کرد دلتون نسوزه
و اینکه ما مجبور شدیم پنج شب رو با ماشین دور بزنیم تا بخوابه چون هانا فقط با خوردن سینه می‌خوابید نه بهل نه پستونک نه تاب پس ماشین بهترین گزینه بود