دیشب ساعت 3صبح وقتی دنیا رو همه خاب برده بود منو تو باهم بیدار بودیم خستگی تمام بدنم را گرفته بود وخوابم میومد اما اینو میدونستم یه روزی مث قبل میتونم بخابم باخودم گفتم این بیخوابی ها یه روزی تموم میشه وتو بدون من راحت میخابی فقط الان بهم احتیاج داری یه زمانی میرسه که دیگه نیاز نداری بهت غذا بدم و در آغوشت بگیرم زمان میگذره وخاطره ای قشنگ ازش میمونه وقتی اینا رو گفتم محکم‌تر بغلت کردم وبوسیدمت با شما هستم مامانی که داری این شب ها رو میگذرونی اینو بدون بیخوابی ها همیشگی نیست پس قوی باش❤️

تصویر
۴ پاسخ

چه دختر خوشگلی

دقیقا خیلی سخته ولی شیرینه میدونی چی بده من الان بچم خوابیده من خوابم نمیبره😂

ممنونم از حس مثبتی که داری همه مامانا اگر این مدلی فکر کنن براشون سخت نمیگذره😘😘😘😘

دقیقا منم فکر نمیکردم از پسش بربیام ولی خداروشکر تا الان برام سخت نبوده اصلا

مقالات مرتبط

رفتار خودخواهانه کودکان
علت رفتار خودخواهانه کودکان و برخورد مناسب با آن
چگونه خانه داری را یاد بگیریم؟
چگونه خانه داری را یاد بگیریم؟
خواب نوزاد
همه چیز درباره خواب نوزاد و مشکلات اختلال خواب اطفال
خانه داری آسان
در مورد خانه داری آسان و سریع چه می‌دانید؟

سوال های مرتبط

مامان مانلی مامان مانلی ۴ ماهگی
از این حجم از خستگی و بیخوابی برنمیتابم🥹 اما با عشق شبا بیدارم همینکه مانلی رو بغل میگیرم یادم میره من بدخواب ترین ادم دنیام و اگر بد بخوابم میگرنم میگیره و بی اعصاب میشم اما عجیبه که اصلا اینجوری نیستم الان، یجایی خوندم یه روزی دلتون تنگ میشه برا دوران نوزادی بچهاتون پس با تمام سختیهاش ازش لذت ببرین🙏😉
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان رادمان مامان رادمان ۱ ماهگی
مادر بودن بهترین حسی بود ک تو زندگیم تجربش کردم
وقتی تصمیم به مادر بودن گرفتم فکر نمیکردم این همه عشق تو وجودم شکل بگیره حتی زمان بارداری هم این احساس رو نداشتم
اینکه دلیل بی خوابی ها و خستگی ها و به هم ریختگی بدنتو بغل میگیری انگار هیچ کدومشون دیگه وجود ندارن 🥲
فقط اون لحظه یه فرشته کوچیک با دنیایی از عشق و حس میکنی
تو این چندروز ک مادر شدم درده زیادی داشتم جای بخیه ها ازار دهنده بود
ترک هایی ک یادگار موند و بعد از زایمان بیشتر خارش داشت
خونه نشین شدن و حرف ها شنیدن از بقیه و صبوری کردن برا ثمره 9ماه انتظار 🥹
بیخوابی ای که تو کل عمرم تجربه نکردم
فاصله ای ک بین من و همسرم افتاد
بی نظمی خونه ...
اما با همه ی سختی هاش میتونم بگم ارزشش رو داشت
💜💜💜
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان کنجد💙🩵 مامان کنجد💙🩵 روزهای ابتدایی تولد
۳۶هفته و ۶روز...
پسرقشنگم دیشب تا خود صبح بیدار بودم روشن شدن هوا رو دیدم دوبار گریه کردم از بی‌خوابی و کلافگی دلم میخاست یه ساعت بخوابم عشق مامان توروخدا وقتی میایی بچه آرومی باش😁من به اندازه کافی تو بارداری بی‌خوابی کشیدم الانم سرم درد میکنه دلم میخاد بخابم ولی میترسم باز شب خوابم نبره.عشق مامان به خاطره تو تحمل میکنم💙💙
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۵ ماهگی
سلام خانم ها راهنمایی میکنید یا تجربه ای دارید بهم میگید؟ من تا الان یا مامانم خونمون بود یا من خونه مامانم. میخوام یه هفته خودم امتحانی تنها باشم همه کارهای پسرم رو میتونم انجام بدم فقط حمام تا حالا نبردمش میتونید تجربه اتون رو از اول حمام نوزادتون رو بهم بگید؟ میخوام‌ تو این یه هفته ببینم میتونم خودم حمامش کنم؟
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان 👶💙فسقل مامان 👶💙فسقل ۱ ماهگی
بیخوابی ها یه طرف خسته شدن شبا یه طرف بچه رو به زور بخوابونی‌اما مجبور باشی اروغ بگیری دوباره بیدار شه شیر بخاد یه طرف😑
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان آرون مامان آرون ۲ ماهگی
یه توصیه به مامانایی که میخوان شیر خودشون رو به نی نی بدن
حتما از این بالشت ها بخرین خیلی خوبن
من چند روز اول جدا از سختی شیر دادن به بچه حتی نمیتونستم بچه رو تو بغلم کنترل کنم اما اینو که گرفتم راحت شدم بچه رو قشنگ مسلط تو بغلم دارم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
پسرم از ساعت ۴و نیم خوابه تا الان فقط یه بار برا شیر بیدار شده ، الانم قصد بیدار شدن نداره ، یکم بعد بیدار میشه تا صب باز من میمونمو بیداری تو این مدتم نخوابیدم کارای خونه رو کردم بیخوابی خیلی اذیتم میکنه نمیدونم بیدازش کنم یانه یه عده میگن باید بیدار کرد یه عده میگن نباید بیدار کرد
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان 𝒂𝒗𝒊𝒏𝒂👧🫀 مامان 𝒂𝒗𝒊𝒏𝒂👧🫀 ۱ ماهگی
🤰🏻امشب آخرین شبی هست که تو رو تو دلم دارم فردا میایی تو بغلم
روزی که فهمیدم تو رو تو وجودم دارم خیلی استرس داشتم که از دستت بدم اما تو هدیه امام رضا بودی تو تاریک ترین روزا اومدی نور بخشیدی به زندگی ما 🫀🥲
بارداری سختی داشتم با این وجود راضی هستم خداروشکر گذشت❤️ انشاالله سالم بغلت بگیرم 🫶🏻🤰🏻
این لحظه ها قسمت همه چشم انتظار ها💗🥹
بمونه به یادگار از 38هفته1روز
آخرین شب بارداری
04/4/13


#بارداری
#زایمان
مشاهده ۱۶ پاسخ دیگر
مامان ملیسا🦋پارسا🐻 مامان ملیسا🦋پارسا🐻 ۱ ماهگی
چخبر از بچه داری و شیردهی😁
من بخام بگم تو یه کلمه
خوااااابمه🥱 تا وقتی بیداره شیر میخاد خوابمه میخوابه منم بجا اینک بگیرم بخابم میپره خابم
ولییییییی این روزا رو با دنیا عوض نمیکنم خدارو هزار بار شکر واسه این همه حس قشنگ خدایا شکرت🥹
خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد ولی می ارزید ب داشتن پسرم

یاد بارداریم میوفتم بغضم میگیره🥺خیلی حسای خوب و بدی رو تجربه کردم تا اینجا
دلم واسه وقتایی ک تو دلم تکون میخورد تنگ میشه ولی همینک دیگ همیشه کنارمه بدون استرس خداروشکر
مشاهده ۲۹ پاسخ دیگر
مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت هفتم*
دیگه درد ها شدید شد ، همینجور صلوات می‌فرستادم تو دلم و تک تک کسایی که بهم التماس دعا گفتن چه غریبه چه آشنا رو داشتم تو ذهنم یاد میکردم ، که گفت هر موقع انقباض داشتی بهم بگو و آمپول فشار رو کم کم تزریق میکرد بهم ، با زدن آمپول فشار دیگه به همه جام زور میومد، درد ها خیلی به نظرم بیشتر از زایمان اولم بود ، دیگه صدام از درد در نمیومد ، ماما رو شروع کردم صدا کردن ، اونها هم مشغول انتقال دادن من به اتاق زایمان شدن، لحظه به لحظه زایمانم رو یادمه خیلی دقیق یادمه🥹
هنوز دکترم نیومده بود
ولی نی نی من عجله داشت دنیا بیاد ،قبلش به این چیزا که فکر میکنی استرسی میشی وای دکتر اگه نیاد چی؟! ولی تو اون لحظه اینقدر درد داری که برات اصلا مهم نیست کی هست کی نیست ، مهم اینه که بزاییی تا دردت تموم بشه😬😂
آنقدر درد داشتم و بهم زور میومد که همینجوری فقط بی مهابا و ناخودآگاه داشتم زور میزدم که ماما بهم گفت یهو زور نزن داری پارگی میدی، حواسم اومد سرجاش ، سعی کردم یکم خودم رو کنترل کنم ، البته خیلی شرایط سخت و دشواری هست ، ولی تلاش کردم تکنیک تنفسی رو رعایت کنم و زور زدنم رو کنترل کنم، ماما بهم گفت بزارمش رو شکمت گفتم آرههه ، چند لحظه بعد پسرکم رو گذاشت رو شکمم ، به محض گذاشتنش💦 خودش رو راحت کرد😹 (اینم گفتم واسه مامانایی که پسر دارن خودشون رو آماده کنن)


.
.
.
.
.
ادامه دارد....
مشاهده ۱۲ پاسخ دیگر
مامان پرنسا❤️ مامان پرنسا❤️ ۲ ماهگی
سلام مامان ها
عزیزان نام هاي که از طرف ثبت احوال ممنون شده بود چند روزی هست که ممنونعیتش برداشته شده و دوباره ثبت میشه، گفتم اگر شما ها هم مثل من این مشکل را داشتید حل شده
من هم تونستم اسم دخترم را بالاخره پرنسا😍😍 ثبت کنم و شناسنامه بگیرم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۳ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت دو
تو راه که بودیم درد پریودی منو گرفت که عادی بود ینی همیشه موقع پریودی اون درد و داشتم تا رسیدیم بیمارستان میلاد رفتیم اورژانس و کارای بستری رو انجام دادیم اونجا گفتم منو یا سزارین کنید یا اپیدورال بزنید گفت بردن زایشگاه به خانم دکتر بگو
منو بردن لباس دادن پوشیدم رفتیم دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۵ و ربع اینا بود گفتن وایسا تا دکتر بیاد حالا اتاق بغل یکی داشت زایمان میکرد انقدررررر جیغ میزد که من وحشت کرده بودم میگفتم من میمیرم
خلاصه دکتر اومد بهش گفتم منو سز کن یا اپیدورال بزن گفت حالا بزار معاینات کنم معاینه که کرد گفت بیاید ببریدش رو صندلی این الان میزاد منو برد یه اتاق دیگه روی یه صندلی گفتم مدفوع دارم گفتن پس زور بزن اصلا نترس عیب ندارد اگه حتی مدفوع کنی منم زور زدم بچه دنیا اومد 😐 وقتی که دنیا اومد آنقدر سبک شدم انگار دوباره دنیا اومدم اصلاااا تا اینجای قضیه خیلی خوب بود حتی گفتم زایمان همین بوددددد همه دکترا و پرستارام میگفتن چه زود زاییدی
اما خب موقع بخیه زدن 😭😭😭😭 پدرم در اومد قشنگ حس میکردممممم
اما خب بنظرم زایمان طبیعی خیلییییی راحتهههه یا برا بدن من راحت بود ...
خلاصه که تو ۳۶ هفته و ۶ روز بخاطر پاره شدن کیسه آب طبیعی زایمان کردم بچه هم خداروشکر دستگاه نرفت وزنشم ۲۶۰۰
ساعت ۶ صبحم پسر خوشگلم کنارم بود😍🥺
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان سیدطاها مامان سیدطاها ۳ ماهگی
خانما یه سوال من بچم از وقتی به دنیا اومده روی یه چشمش قرمز میشه بعضی موقع ها پر رنگ بعضی موقع ها کمرنگ میشه تو بچه های شما داشتند ماه‌گرفتگی که به مرور زمان کلا از بین بره
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
چقد خستم خسته به دقیقه خواب راحت
بدون فکرو دغدغه یه دقیقه فقط 🥲بچه خابش سبکه اگه پستونک دهنش نباشه که اصلا اروم و قرار نداره صبح ساعت 6بیداره تمام بدنم درد میکنه سخت ترین روزای عمرم خیلی سخته پس کی این بچه رو غلتک. میفته
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان گل پسرام مامان گل پسرام ۴ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت ششم
سرمم در جریان بود و دریغ از یه ذره درد...
دکترمم به فاصله میومد معاینه م میکرد که ببینه دهانه ی رحمم چند سانته....
و من تو این فواصل همه ی نگاهم به ساعت دیواریِ روبرو بود که ساعت از ۱۲ شب بگذره و تودلیام اردیبهشتی بشن😅
ساعت ۱۲ که شد یه مامای مهربون دیگه اومد بالا سرم و گفت مامای قبلی وقت استراحتش شده و الان من مامای شما هستم و اسمشم خانم محمدی بود،بهم گفت:مامای همراه نداری؟گفتم نه...گفت پس این حرکاتی که میگم انجام بده؛یکیش حرکت زدن با توپ بود و بعدش اسکات زدن و...
منم چون دوس داشتم طبیعی زایمان کنم؛هر حرکتی که میگفت رو انجام میدادم
طرفای ساعت ۱۲:۱۵ بود که دردام شروع شد...دردای وحشتناکی که میگرفت و ول میکرد
از درد زیاد حالت تهوع بدی داشتم...ماما رو صدا زدم و گفتم بهم ظرف تهوع بدین که یهو گلاب به روتون کل شامی که خورده بودم بالا آوردم.... برام آمپول تهوع زدن؛تهوع م خوب شد
ولی دردا امونمو بریده بودن...
دکترم اومد معاینه م کرد ک گفت الان دهانه ی رحمت ۴_۵ سانته بشه ۷_۸سانت میبریمت اتاق زایمان....
منم تو این حین هر حرکت و ورزشی که ماما بهم گفته بود انجام میدادم....
ادامه در پارت بعدی...
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر