۶ پاسخ

منم فکر میکردم نمیتونم بزرگ کنم از روز اول خودم همه کاراشو میکردم البته تا ۴۰ روز پیش مامانمم بودم حتی الانم کلا سه روز در هفته خونه خودمم

خداقوت عزیزم😘❤️

دقیقا عین من.
اسمش وچی گذاشتی

من الان خونه مامانمم
هفته بعد دارم میرم خونه خودم مامانمم باهام میاد
ولی همش ب این فکر میکنم ک برمیگرده و کلی غصم میشه🥲💔

عزیززززم منم مثل شما از 10روزگی تنها شدم با شوهرم چون مراسم عروسی خواهرم چند روز دیگس مامانم درگیر اونه بنده خدا

عزیزم میگذر

سوال های مرتبط

مامان آیسا مامان آیسا روزهای ابتدایی تولد
بزارید زایمان در چالش و استرس و مو بگم
من قرار بود ۱۷ خرداد زایمان کنم اگر میشد
صبح ک از خواب بیدار شدم زیر دلم یکم درد میکرد گفتم حتی عادی
تا اینکه از پله ها اومدم پایین و دردم شروع شد
جوری ک راه نمی‌تونستم برم
زنگ زدم شوهرم ساعت۱۰ونیم بود گفتم حالم بده
اونم سریع خودشو رسوند
تنها کاری ک کردم با ی خونه آشفته و بهم ریخته این بود ک ی دوش گرفتم و ساک بچه رو و خودمو تند تند بستم نمی‌دونم چراحسم می‌گفت درد زایمان
تا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت سه چهار سانت باز شدی
توعرض۲ساعت ک دردم گرفت و معاینه کرده بود
بعد دکتر اشغالم کارش عالیه ولی پولکی نبود تو بیمارستان زنگ زدن بهش گفت ب بیمارم بگو با منشی ام هماهنگ کنه
زنگ زد شوهرم گفت تا پول زیر میزی ندید دکتر نمیاد
و پزشک شیفت عمل می‌کنه
دیگ هی گفتیم خانم دکتر شما حالا بیا چشم
راضی نشده۳ملیون بیعانه زدیم تا اومده
حالا ک اومده بازم حرف زیر میزی میزنه و میگ اگر ندارید بگم انکال عمل کنه
شوهرم باهاش حرف زده راضی شده بعدا بقیه شو بدیم
خلاصه ک هرجوری بود من ساعت ۱ونیم تو اتاق عمل بودم چون سزارین بودم
۳۵.۳۶ هفته دیگ قبل این ک برم سه تا آمپول بتا زدن بهم
از اون طرفم دکترا میگن احتمال دستگاه زیاده بچه بره شبی ۲۰ملیون
منو میگی تو اتاق عمل استرس رو استرس
گفتم نه ایشالا تا اینکه ساعت ۲بود من دیگ بیهوش شدم کامل
مامان شازده خانوم🩷 مامان شازده خانوم🩷 ۳ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..