۱۲ پاسخ

كار خوبي كردي بچه فقط پيش پدر مادر

من پسرم یه شب میخواست خونه مادرشوهرم بخوابه به قول شما خودشون تو گوشش خوندن .همسرم تو حیاط،منتظر ما بود رفتم بهش گفتم میخواد اینجا بخوابه از نظر من اشکالی نداره یه شب ولی همسرم اجازه نداد گفت اگه یه شب بخوابه شبهای دیگه هم هوایی میشه.خیلی جدی به مادرش گفت نمیشه بچه به مادرش وابسته است نصف شب بلند میشه گریه میکنه اونها هم دیگه هیچی نگفتن.

حق با شما بوده عزیزم

مرد جماعت زیادی بوقی می‌کنه
شما جدیش نگیر
بعداً ک آروم شد بهش با زبون نرم و زنونه و سیاستی بگو ک چنین و چنان میشد فردا پس فردا جمع کردنش از خونه بقیه سخت تر میشه اتفاقی بیوفته تو گردن میگیری یا صاحب خونه ،بهش بعداً بگو کم نشنیدیم ک تو خونه همگان چ دوست چ آشنا چ غریبه چ‌فامیل چ اتفاقاتی برا بچه ها چ‌پسر چ دختر افتاده
دلخوری بقیه ب باسن مبارکت هم نباشه

کار خوب کردی فردا یه بلا سرش می اومدچی ب هیچکس اعتماد نیست

خوب کردی

کارت خیلی درسته من دخترمو چند بار پدرشوهرم خواسته ببره شوهرم خودش اجازه نداده حتی برا نیم ساعت هم دوست نداره جایی تنها بمونه

سلام عزیزم
کار خیلی خوب و به جایی بود ، حالا اینجا خونه مادربزرگش هست ، اگه عادت کنه بدون شما ، دیگه چهار روز دیگه همه جا میخواد تنهایی بمونه ، عمه عمو خاله دایی
من دخترم بهم شدید وابسته هست یعنی یا خودم یا پدرش باید باهاش باشیم ، خونه خودمون هم من نباشم فقط پدرش پیشش باشه قیامت میکنه میگه مامانم بیاد ، بعد میکن بد عادتش کردی ، ولی من راضیم ، من به مادرم و مادرشوهرم اعتماد دارم و میشناسمشون اما به کسایی ک میان و میرن خونشون ابدا ، حتی اگه سال‌ها باشه که رفت و آمد داریم ، پس نمیذارم خونه هیچکدوم بدون خودم بمونه حتی یه ساعت ، اینحوری بهتره برام حتی اگه بقیه بهم نق بزنن مدام

درست میگی موافقم باهات
بچه نمیتونه تصمیم بگیره خودش
دلش میخواد بمونه ولی شب یهو میترسه،آب میخواد پشیمون میشه...
حلما خودش وابسته بهم،قبل خواب همیشه قصه میخونم، لالایی،دستم میگیره می‌خوابه.

من از الان غصه زایمانمو دارم چجوری جاش بذارم وقتی حتی یه شب بدون هم نخوابیدیم

من خودم دوست ندارم ولی بچم یه وقتایی خونه مامان خودم میمونه اونم خود بچم عاشقشونه و خیلی اصرار میکنه

اگه راهتون نزدیکه خوب چی میشه یه شب هم میزاشتی بمونه بالاخره نوه شون هست

سوال های مرتبط

مامان دخملی ها مامان دخملی ها ۴ سالگی
خواهرم تازه۷ روزه زایمان کرده،سر دخترش چون سینه ش نوک نداشت چندان اذیت نشد یعنی شدا شدید هم شد اما تا ۵یا۶ روزگی بچش اوکی شد کم کم ب مرور
الان۷ روزه پسرش رو دنیا آورده ،سینش زخمه زخم شده ،مادرم میگف پری شب بالا آورد پسرش تو شیر بالا آوردش انگار خون یا لخته خون دیده
حال پسرش هم خوبه خوبه فقط خیلی خواهرم عذاب میکشه وقتی سینه میده
میگم وقتی سینت تخته بی نوک هستی مثل من یا مامان حداقل مقداری نوک نداری چ اصراری داری هم خودت رو عذاب بدی هم بچه رو،دختر اولی من چون دختر دومیم رو حامله شدم مجبور ب شیرخشک شدم اتفاقا هم اینقدر راحت بودم البته دومی رو شیر مادر دادم.
بهش میگم شیر خشکش کن بچه رو ،فک نکنین من دشمنی دارما یعنی اگر جلوی شماها اونجوری ب خودش می‌پیچید وقتی سینه میداد می‌گفتین از جون عزیز نیست ک،واقعا هم بچه اینقدر از جون عزیز نیست وقتی خودش در عذاب هست بچه هم در عذابه دیگ
یه ساعت پیش بابام اومد دنبالم منو آورد تا پیش دختر و پسر خواهرم باشم ک مادرم و شوهر خواهرم خواهرمو بیمارستان ببرن چرا؟چون هزیون میگف حواسش سرجاش نبود از هوش رفته بود تو حال خودش نبود و فشارش افتاده بود و بدنش داغه داغ بود
ب من بود میگفتم این بچه رو شیرخشکی کن ک تو این موقعیتت نری بیمارستان بستری بشی ک پسر تازه دنیا اومدت اینجا بی تو باشه
این همه بچه ها شیرخشک خوردن دنیا ب آخر نرسیده انگار پسرش شیرخشک بخوره چی میشه ،جاری هام پسراشون رو با شیرخشک بزرگ کردن و گاه هم شیر پاکتی و شیر لبنیاتی ،همچین قدی و هیکلی درشت تر از دخترای من هستن که...