پارت۴

مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم همون حین پارچه ی آبی رنگ بین بالاتنه و پایین تنم رد کردن و دستام و تو جایگاه مخصوص گذاشتن ی لحظه بدنم سرد شد و ازم راجب بی حس شدن پاهام سوال میپرسیدن اما من انگار ک کلا سرم واسه خودم نبود انقد ک حالم بدشده بود و نفسم بالا نمیومد و مشاور بیهوشی مدام ازم سوال میپرسید نمیتونستم جواب بدم میگفت نفس عمیق بکشم ولی نمیتونستم حرف بزنم دکترم اومده بود داخل اتاق و داشتن بهش میگفتن ک حالش خوب نیست و بعدش سریع بهم اکسیژن وصل کردن و بعد دوس دیقه یکم بهتر شدم و نفسم بهتر شد اما قلبم تند میزد و تهوع داشتم و دکترم بهم گف ک نگران نباش اتفاقی نمیوفته فقط نفس عمیق بکش و استرستو دور کن...

۵ پاسخ

نگفتن چرا بعد بی حسی اونطوری شدی

عزیزم هزینه هات چقدر شد؟

بقیش بزار

بقیشو بزار

منم دقیقا بعد امپول بیحسی همچی حالی شدم.انگار میخاستم بمیرم.بعدش اکسیژن وصل کردن اروم شدم

سوال های مرتبط

مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۱ ماهگی
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۱ ماهگی
پارت۵
ی خانومه از اتلیه اومد بالا ک حین عمل فیلم بگیره من نمیخواستم اما دکترم گف ک اگه اجازه میدی بگیره و منم گفتم باشه بگیره و بعد بهم گف ک آروم باش میخام شروع کنم و مرحله ب مرحله باهام حرف میزد و مشاور بیهوشی بالاسرم وایساده بود و فقط بهم میگفت نفس عمیق بکش ک من حالم از تهوع بدشد ومشاور بیهوشیه کمکم کرد و بعد دستامو بستن ب تخت و دکترم میگف آروم باش و سعی کن بالانیاری چون دارم تیغ میزنم نیوفته رو صورت و بدنش.واقعا حس بدی داشتم استرس و تهوع وشوقو ذوق وهمه چی باهم قاطی شده بود سعی میکردم ایت الکرسی بخونم یادم میرف صلوات میفرستادم اصلا ی وضعی داشتما وباز حالم بدشد و ی دیقه بعدش صدای بچه اومد ی لحظه فقط فکر این بودم ک نره دستگاه فقط تواون وضع بریده بریده ب دکترم میگفتم ک دستگاه نمیره و اونم میگف چرا باید بره نگران نباش سفید برفی ب دنیااوردی و داشت آرومم می‌کرد بچرو بردن داخل ی تخت نوزاد گذاشتن و پرستاره داشت باهاش کارای مربوطه رو انجام میداد ومن فقط دلم میخواست ک ببینمش وبعد آوردنش سمتم و اتلیه ام اومد و بعد تماس پوستی ازمون عکس انداختن و دادنش دکترم بااونم عکس انداختیم و بعد دکترم رفت سمت شکمم برای ادامه ی عمل ک من بهش گفتم فقط بخیه هام تمیز و قشنگ باشه و اونم داشت باهام صحبت می‌کرد ک من دیگه کلا از حال رفتم و چیزی یادم نیس تا ساعت ۱:۵۰ک تو ریکاوری بهوش اومدم ساعتم رو ب روم بود ...
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان پندار😍 مامان پندار😍 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعدش ی ماما اومد پیشم گفت بیا بریم کاراتو انجام بدم
رفتیم انژوکت زد ی سرم وصل کرد،سوند رو واسم زد ،لباس پوشیدمو دیدم صدای دکترم میاد فشارمم چک کرد گفت ۱۱ فشارت خوبه بعدش کمکم کرد با ویلچر بردم اتاق عمل ،وارد شدم دیدم سه تا اقا اونجاست و ی خانم و دکترم ک اومد بعدش گذاشتنم روی تخت بعد چک کردن فشار و سرم دکتر بیهوشی ک اقا بود گفت گردنتو خم کن بدنتو شل کن بعدش ی سوزش داخل کمرم حس کردم درد زیادی نداشت بعدشم گردنم رو گرفت خوابیدم روی تخت پرده رو کشیدن پاهام کامل بی حس بود و دکتر سریع شروع کرد ولی یهو چشمام رفت دیدم جم شدن بالای سرم گفتن خانم خانم خوبی ی امپول زدن داخل سرمم دوباره چشمام برگشت اسم و فامیلمو پرسیدم جواب دادم بین خودشون داشتن میگفتن فقط ۵ ثانیه دیرتر اتفاق بدی میوفتاد فشارش اومده روی ۵ همه چیو میشنیدم ولی نمیتونستم چیزی بگم اکسیژن واسم گذاشتن مدام باهام حرف میزدن یهو نی نی ب دنیا اومد داشت گریه میکرد ولی نشونم ندادن 🥲گفتم بچمو نشون بدین گفتن صبر کن دارن تمیزش میکنن ولی بعدش سریع بردنش منم ب خیال خودم بچم داخل اتاق دوباره بعد ده دیقه پرسیدم چرا بچمو نشونم نمیدین گفتن بچت یکم شل بوده بردن واسش اکسیژن بذارن انگار دنیا خراب شد روی سرم🥲بعدش فقط دیدم بدنم میلرزه ب شدت نمیدونم چرا کولرگازی انقد زیاد بود ب یکیشون گفتم یکم کمترش کرد بعدش بردنم ریکاوری از شانس من ی مریض دیگ بود ده دیقه زودتر از من تموم شده بود عملش اونو اومدن بردن بخش فقط شنیدم اون کسی ک اومد ببرش گفت من یکم کار دارم بهم زنگ نزنید خودم میام سراغ بعدی رفت تا نیم ساعت نیومد دیدم دردم گرفته😭
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۲ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
دوستای گلم خانومای محترمم ممنونم از تبریکای قشنگتون و دوستای مهربونم .
من روز شنبه رفتم دکتر ویزیت آخر ک بهم گفته بود ۶خرداد ک امروز میشه سزارین میشم ولی خیلی شکمم اومده بود پاین و انقباض هم داشتم بدون درد ولی درد واژن شدید داشتم دکترم گفت بچه دیگه رسیده یکشنبه بیا زایمان کنی ک میشد۴ خرداد🥰🥹
ساعت ۸ صبح بیمارستان فلسفی پذیرش شدم همین ک سوند وصل شد انقباض شدید گرفتم همراه بادرد و آبریزش. ساعت ۱۰:۲۰رفتم اتاق عمل تا دکتر بیهوشی ودکتر خودم بیا یکم طول کشید بعدش آمپول بی‌حسی ک زد باز حس داشتم گفتم ب دکترم میفهمم گفت پاهاتون تکون بده قشنگ تکون دادم خیلی کم بی‌حس شده بودم. دکتر بیهوشی اومد دیگه آمپول نزد اکسیژن گذاشت دهنمو یدفعه از هوش رفتم و نفهمیدم چیشد چشم ک باز کردم دیدم ۱۵ ب ۱۲ و من مثل چی میلرزم و دکترم ۱۲:۳۰اومد بالا سرم و گفت بیهوشی درصد پاین کردیم بی‌حس نشدی همه چی خوب بود بچه هم خوبه ۱۰:۴۵ بچه اومد🩵🥰
شیرم خورد و رفت دل تو دلم نبود ک بچمو ببینم🩵🥹
خداروشکر آوردنش و دیدم بعدش ک بخش رفتم خیلی درد داشتم ب دکترم گفته بودم پمپ درد بزنه ولی نزده بود مسکن قوی داده بود ولی باز درد داشتم😮‍💨
تا ساعت ۶،۷درد همچنان داشتم و ۱۲ ب بد مایعات خوردم و راه افتادم ولی درد داشتم همچنان.
زایمان اولم خیلی راحت بودم خداروشکر
ولی این زایمانم همچنان درد دارم و بزور از تخت بلند میشم.شکمم راه نیوفتاده و نفخ شدید دادم کسی میدونه چیکار بایدکنم؟؟؟
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۲ ماهگی
ادامه زایمان..
بعد از اینکه وارد اتاق عمل شدم دستیار بیهوشی کمکم کرد بشینم روی تخت و پاهامو دراز کنم پرسید استرس داری گفتم ن و دکتر بیهوشی اومد تو اتاق پرسید بیحسی یا بیهوشی ک گفتم بیحسی و بعد کامل برام توضیح داد و شروع کرد بتادین و بعدم گفت الان میخوام بیحس کنم و همون اول بیحس شدم برای منی ک از دکتر میترسم و وحشت آمپول دارم واقعا هیچی بود اصلا سوزنش سوزن نبود🤣
بعدم دراز کشیدم و دکتر رفت و دستیارش کنارم بود یه نفر از زیر سینه تا رونام رو پر بتادین کرد پرده آبی کشیدن وسایلا رو یکی آماده میکرد دکترم اومد هنوز پنج دیقه نشده بود اومدم بگم خانم دکتر میشه هرکار میکنین بگین بهم ک شنیدم گفت عزیزم نترسیا این تکون خوردنا برا اومدن آقا یزدانه ک یه دفعه صدای گریشو شنیدم اصلا قابل وصف نیست از ته دلم خواستم خدا ب هرکی چشم انتظاره بده اشک شوق ریختم ک دستیار بیهوشی گف مامان گریه نکن حالت بد میشه چند باری صدای گریشو شنیدم و منتظر ک بهم نشونش بدن از کنار پرده اوردنش و من پسرم رو دیدم بعد از اون کم کم حالت تهوع گرفتم ک یه چیزی زدن تو سرمم بعدم ک بشدت نفس کم میاوردم بینیم کیپ کیپ شده بود دهنم خشک کویره کویر یکم آب مقطر ریخت اما بی فایده بود ناخودآگاه تخت رو تکون میدادم ک گفتن چیکار میکنی مامان داریم بخیه میزنیم گفتم دست خودم نیس حالم خیلی بده ک شنیدم دستیار بیهوشی گف هرچی دارو بود رو گرفتی مامان و ماسک اکسیژن زد برام و من هیچی نفهمیدم دیگه😴
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۱ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۲ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣