پارت۵
ی خانومه از اتلیه اومد بالا ک حین عمل فیلم بگیره من نمیخواستم اما دکترم گف ک اگه اجازه میدی بگیره و منم گفتم باشه بگیره و بعد بهم گف ک آروم باش میخام شروع کنم و مرحله ب مرحله باهام حرف میزد و مشاور بیهوشی بالاسرم وایساده بود و فقط بهم میگفت نفس عمیق بکش ک من حالم از تهوع بدشد ومشاور بیهوشیه کمکم کرد و بعد دستامو بستن ب تخت و دکترم میگف آروم باش و سعی کن بالانیاری چون دارم تیغ میزنم نیوفته رو صورت و بدنش.واقعا حس بدی داشتم استرس و تهوع وشوقو ذوق وهمه چی باهم قاطی شده بود سعی میکردم ایت الکرسی بخونم یادم میرف صلوات میفرستادم اصلا ی وضعی داشتما وباز حالم بدشد و ی دیقه بعدش صدای بچه اومد ی لحظه فقط فکر این بودم ک نره دستگاه فقط تواون وضع بریده بریده ب دکترم میگفتم ک دستگاه نمیره و اونم میگف چرا باید بره نگران نباش سفید برفی ب دنیااوردی و داشت آرومم می‌کرد بچرو بردن داخل ی تخت نوزاد گذاشتن و پرستاره داشت باهاش کارای مربوطه رو انجام میداد ومن فقط دلم میخواست ک ببینمش وبعد آوردنش سمتم و اتلیه ام اومد و بعد تماس پوستی ازمون عکس انداختن و دادنش دکترم بااونم عکس انداختیم و بعد دکترم رفت سمت شکمم برای ادامه ی عمل ک من بهش گفتم فقط بخیه هام تمیز و قشنگ باشه و اونم داشت باهام صحبت می‌کرد ک من دیگه کلا از حال رفتم و چیزی یادم نیس تا ساعت ۱:۵۰ک تو ریکاوری بهوش اومدم ساعتم رو ب روم بود ...

۳ پاسخ

چقدر حرف زدین تو اتاق
عمل من در سکوت کامل بود فقط صدای گریه بچه ها اومد

چند شد کلان هزینه بیمارستانت؟

تجربه منو بخون خیلی مال من سخت بود خیلی چن هفته بودی تو وزن نی نی چند بود

سوال های مرتبط

مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۶ ماهگی
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۶ ماهگی
پارت۴

مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم همون حین پارچه ی آبی رنگ بین بالاتنه و پایین تنم رد کردن و دستام و تو جایگاه مخصوص گذاشتن ی لحظه بدنم سرد شد و ازم راجب بی حس شدن پاهام سوال میپرسیدن اما من انگار ک کلا سرم واسه خودم نبود انقد ک حالم بدشده بود و نفسم بالا نمیومد و مشاور بیهوشی مدام ازم سوال میپرسید نمیتونستم جواب بدم میگفت نفس عمیق بکشم ولی نمیتونستم حرف بزنم دکترم اومده بود داخل اتاق و داشتن بهش میگفتن ک حالش خوب نیست و بعدش سریع بهم اکسیژن وصل کردن و بعد دوس دیقه یکم بهتر شدم و نفسم بهتر شد اما قلبم تند میزد و تهوع داشتم و دکترم بهم گف ک نگران نباش اتفاقی نمیوفته فقط نفس عمیق بکش و استرستو دور کن...
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 ۳ ماهگی
پارت سه تجربه سزارین
خلاصه که منو با ترس و لرز و تنها تنها بردن سمت اتاق عمل رفتیم من و پیاده کردن تحویل دادن همه چی آماده بود ولی دکتر بیهوشی و نمیتونستن از خواب ناز بیدار کنن😂😑حالا بعد کلی منتظر موندن اومد و گفتن برم اتاق عمل اصلا تصوراتم از اتاق عمل اونجوری نبود یه جای درهم برهم و ساده ی تخت نازک وسط اتاق گفتن بخواب روش انقد پاهام داشت میلرزید ک تخت داشت تکون میخورد ی آقاهه خوش برخورد اومد گفت نترس و بچت چیه و فلان بیسان ک مثلم آروم کنه منو و ولی نشدم 😂 دستگاه فشار و بهم وصل کردن دوتا جای دست گذاشتن هر طرف تخت دستامو صاف باز کردن رو اونا ی آقای دیگ اومد و گفت پاشو بشین نشستم کمرمو باز کرد حس کردم ک پنبه کشید روش و یهو ی سوزن زد ک اینم اصلا درد خاصی نداشت و مث ی آمپول ساده بعدش یهو من انگار چیزی ریختن تو پاهام و گرم شد
پرسید گرم شد پاهات گفتم آره دراز کشیدم کم کم حسشون نکردم دیگه پاهامو اینجوری ک شد من اینبار دستام شروع کرد ب لرزیدن از بیخ داشت میلرزید همه چیو تکون میداد اونجا قشنگ دکترم اومد داخل چند نفر دیگ اومدن و لباس هاشون و پوشیدن فشارم رفت رو ۱۶ یهو همش از ترسی بود ک داشتم اونجا یلخضه گرخیدن دیدم ک دکتر بهشون گف اینجوری باشه باید بعدش منتقلش کنیم ای سی یو واااایییی من باز بدتر شدم😂اومدن پرده رو کشیدن جلو صورتم همش باهام حرف میزدن ک اینجوری نکن آروم باش اسمشو چی میخوای بزاری منم همه حواسم اونجا بود ی کوچولو دید داشتم می‌دیدم ک دارن رو شکمم دست کاری میکنن ی حسی هم داشتم مث کشش می‌فهمیدم ک دارن دست میزنن ب شکمم همش ب آقاهه میگفتم من بخدا بقزان بی حس نشدم من دارم میفهمم 😂.......
#بارداری
مامان گلبرگ مامان گلبرگ ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین_بیمارستان انصاری
پارت_۳
دکتر اومد بالا سرمو گفت اماده باش برای زایمان
طلاهامم خانم کمک بهیار داد ب همسرمو بلند جلو همسرم گفت ک تحویل دادم دست خودشونه
دیگ همسرم مدارک داد و تشکیل پرونده داد و من رفتم برای زایمان
چندتا سوال پرسیدن ک چند تا عمل کردی سیگار قلیون فلان و توی تمامی این مراحلم دکترم کنارم بود باهام صحبت میکرد که استرس نگیرمو ابن صحبتا
داخل اتاق عمل شدیم و دکتر بیهوشی فوق العاده حرفه ای که بعدا فهمیدم اسمشون دکتر یحیی هستش بی حسی منو انجام دادن بدون هیچ دردی و اذیتی و تو تک تک مراحلش توضیح دادن الان پاهات داغ میشه حالت تهوع طبیعیه و این صحبتا یادم رفت بگم ک سوند رو هم قبل از عمل برای من زدن ک اصلا اصلا درد نداشت تنها اذیتش برای من این بود ک ی چیزی اضافه از من بیرون بود
پرده کشیده شد و رفتم برای زایمان بی حسی ک داشت عمل میکرد حالت تهوع گرفته بودم ی کم و گوشام کیپ شده بود ک گفتن دارو تزریق کردن و طبیعیه درست میشه از هیچ مرحله ای چیزی نفهمیدم فقط اونجا ک شکمم خالی شد و بچه اومد رو متوجه شدم ک تمیزش کردن و اون صورت داغ و کوچولوشو تماس پوستی دادن بهم اونم ب مدت ۴ ۵ دقیقه
من از ای پی اولم ی کم کلوئید داشتم ک دکتر اعلام کرد اونارو برداشتم و بخیه کردم ساعت ۱۰ و نیم شب سزارین شدم ۱۱ و ربع فکر میکنم تو ریکاوری بودم
کادر اتاق عمل عالی و خوش اخلاق بودن
#زایمان_سزارین
#بیمارستان_انصاری
مامان مهرو🩷 مامان مهرو🩷 ۴ ماهگی
مامان تیارا مامان تیارا ۳ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی من 3
بیچاره پرستارام ترسیده بودن ازم ب حدی ک رفتیم برای عمل یکی از پرستارای همراهم گفت بیمارو رو تخت بخابونین شروع کنین من خودم فرمشو پر میکنم رضایتشو میرم از همسرش میگیرم.من خودم زود پاشدم خابیدم روی تخت ب دکتر گفتم ت رو خدا شروع کن الان دردم شروع میشه قلبم دیگه کشش نداره.شروع کردن ب ضدعفونی کردن شکمم و برام بیحسی تزریق کردن من ی طرف شکمم سر شد طرف دیگه حس داشتم حتی ب بیهوشی بالای سرم گفتم گفتش ک الان اوکی میشم ولی من بیحس نشدم و میتونستم راحت پاهامو تکون بدم.من حتی وقتی ک با تیغ داشت شکمم رو میبرید سوزششو حس کردم باز ب دکتر بالای سرم گفتم ک گفت امکان نداره چرا بیحسی روت اثر نمیزاره.من ک شروع کردم ب اوق زدن فهمیدن ک دروغ نمیگم و واقعا حس میکنم زود برام بیهوشی زدن و تازه داشتم بیهوش میشدم دخترمو گذاشتن توی بغلم و بعدشم ب خواب رفتم.
توی ریکاوری ک بهوش اومدم اومدن بالاسرم و دیدن ک خونریزی شدید دارم ب حدی ک دست ب شکمم میزدن و ی فشار کوچیک میدادن کلی ازم خون میرفت علتشم گفتن ب خاطر زور زدنم حین زایمان طبیعی بوده ک خداروشکر بعد سه ساعت خونریزیم ی حد نرمالش رسید و فرستادنم بخش.بعدشم ک دخترمو اوردن و کلی دردایی ک تا اون لحظه کشیدم بودم فروکش کرد و فقط خداروشکر میکردم ک اتفاقی براش نیوفتاد و سالم ب دنیا اومد
مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم زایمان طبیعی من
و ی حس خیلی قشنگ بود بعد دکتر گزاشتش بین سینه هام و پسرم بند نافش رو گرفته بود ول نمی‌کرد 😂
دکتر میگف پسر ول کن ول کن
پسرم ول نمی‌کرد
بعدش به پسرم گفتم خوش اومدی مامان خوش اومدی بعد بچه ی من گریه نمی‌کرد من یهو ترسیدیم داد زدم پس چرا گریه نمیکنههه
داد میزدماااا میگفتم چرا گریه نمیکنه
چرا صداش نمیاد
دکترم گف چشاش بازه نترس
ولی باز من هی گریه میکردم میگفتم چرا گریه نمیکنه همه ی نوزاد ها گریه میکنن
بعد دیگه دکترم این قدر زد پشت پسرم ک صدا در اومد و گریه کرد و خیالم راحت شد
پسرن رو گزاشت رو تخت کنار من و برای اکسیژن گزاشت (چون هی زود میزدم ک بیاد بیرون و دوباره میرفت بالا و دوباره هی زود میزدم واسه اون گزاشتنس اون تو ک عکسشو میزارم)
بعد دکترم گف زمان میدم ک خود جفت بیاد بیرون ک اذیت نشی
و من فقط محو پسرم بودم و همش داشتم نگاش میکردم
ک یهو ی تیکه از بدنم در اومد بیرون ک گفتن جفته
و بعدش دکتر ی امپول بی حسی زد ک شروع کنه بخیه زدن
و چنتایی بخیه خوردم
بعد ب پرستاری ک پسرم و قد و وزنش رو می‌گرفت میگفتم سالمه ؟
بچم سالمه؟ چند کیلو عه؟
گف سالمه عزیزم صبر کن هنوز ک وزنش رو نگرفتم 😂
مامان آیلا مامان آیلا روزهای ابتدایی تولد
ادامه تجربه زایمان
ی دفعه احساس کردم پوست شکمم رو میکشن گفتم بی حس نشده گفتن بی حسه ولی احساس کشیدگی و اینا داری فقط درد نداری چن دقیقه بعد احساس تهوع داشتم ک گفتم بهم دارو زدن چن دقیقه بعد صدای گریه بچه م اومد بهم گفتن مبارکه و.. عمل تموم شد از این تخت انتقالم دادن ب ی تخت دیگه ک برم بخش خیلی لرز داشتم برام بخاری برقی گذاشتن بالا سرم بچه م رو نشونم دادن ک گفتن ی ساعت میبرن دستگاه ک تنفسش بهتر بشه از مدفوعش هم خورده بود ک کاری کردن بالا آورد
بردنم بخش ی ساعت بعد دخترم رو دادن شب اول خیلی درد داشتم مثل زایمان طبیعی بعد چن ساعت بهتر شدم گفتن تا ۱۲ ساعت ن تکون بخور ن چیزی بخور بعد ۱۲ ساعت مایعات خوردم و پاشدم راه رفتم موقع کشیدن سوند باز نفس عمیق زیاد درد نداره
سعی کردم کامل توضیح بدم ک سوالات بعضی از عزیزان برطرف بشه حقیقتا من خودم خیلی از اینارو نمیدونستم
امیدوارم راحت زایمان کنین و ب سلامت نی نی هاتون رو بغل کنین
سوالی بود در خدمتم
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۴ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۶ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان آرتیا💙 مامان آرتیا💙 ۵ ماهگی
منم اومدم تجربه زایمان طبیعی رو بگم بهتون
از اون جایی ک بچه من خودش با پای خودش نیومد با نامه دکتر بستری شدم کلا از اول ۱ سانت بودم تا ی روز بعد هرچی قرص و آمپول فشار فایده نداشت
بالاخره با کلی سختی ی سرم قوی دیگه بهم زدن انقباضات من هز شب شروع شد و هر چه رفته رفته بیشتر شد صبح دیگه واقعا زیادی درد داشتم خیلیی زیاد ک گفتن تازه ۲ سانت شده بعد چند ساعت ۳ سانت من دیگه اصلا طاقت نداشتم از درد زیاد ک گفتم اپیدوال بزنن
اونو ک زدن یعنی واقعا همه ی دردام رف ک میگن اپیدورال ۷۰ الی ۸۰ درصد خوب میکنه مال من کلا منو آروم کرد و گیج شدم بعد ۱ ساعتی ۶ سانت اینا شدم بعد چند ساعتم ۱۰ سانت شدم ک واقعا دردم خیلیی داشت اونم فشار ب مثانه و مقعدم فقط شدید بود ک فقط می‌ریخت ازم
و اصلا نمیذاشتن برم دستشویی و واقعا اذیت شدم ولی بعدش رفتم فهمیدم ک سربچه تو مثانمه و فشار میاد به همه جام بالاخره دکترم اومد و معاینه کرد و سر بچه جلو جلو بود بالاخره با هر زوری و ببخشید مدفوع و ادرار خجالت رو گذاشتم کنار و فقط ب بیرون اومدن بچه فکر میکردم ک بالاخره پسرم اومد و اون لحظه دنیارو بهم دادن بعدش دیگه هیچ درد نداشتم انگار ن انگار ک زایمان کردم و راحت بودم
ولی خوب درد داره باید ببینی آستانه دردتو ببینی چقدره
مامان پندار😍 مامان پندار😍 ۶ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعدش ی ماما اومد پیشم گفت بیا بریم کاراتو انجام بدم
رفتیم انژوکت زد ی سرم وصل کرد،سوند رو واسم زد ،لباس پوشیدمو دیدم صدای دکترم میاد فشارمم چک کرد گفت ۱۱ فشارت خوبه بعدش کمکم کرد با ویلچر بردم اتاق عمل ،وارد شدم دیدم سه تا اقا اونجاست و ی خانم و دکترم ک اومد بعدش گذاشتنم روی تخت بعد چک کردن فشار و سرم دکتر بیهوشی ک اقا بود گفت گردنتو خم کن بدنتو شل کن بعدش ی سوزش داخل کمرم حس کردم درد زیادی نداشت بعدشم گردنم رو گرفت خوابیدم روی تخت پرده رو کشیدن پاهام کامل بی حس بود و دکتر سریع شروع کرد ولی یهو چشمام رفت دیدم جم شدن بالای سرم گفتن خانم خانم خوبی ی امپول زدن داخل سرمم دوباره چشمام برگشت اسم و فامیلمو پرسیدم جواب دادم بین خودشون داشتن میگفتن فقط ۵ ثانیه دیرتر اتفاق بدی میوفتاد فشارش اومده روی ۵ همه چیو میشنیدم ولی نمیتونستم چیزی بگم اکسیژن واسم گذاشتن مدام باهام حرف میزدن یهو نی نی ب دنیا اومد داشت گریه میکرد ولی نشونم ندادن 🥲گفتم بچمو نشون بدین گفتن صبر کن دارن تمیزش میکنن ولی بعدش سریع بردنش منم ب خیال خودم بچم داخل اتاق دوباره بعد ده دیقه پرسیدم چرا بچمو نشونم نمیدین گفتن بچت یکم شل بوده بردن واسش اکسیژن بذارن انگار دنیا خراب شد روی سرم🥲بعدش فقط دیدم بدنم میلرزه ب شدت نمیدونم چرا کولرگازی انقد زیاد بود ب یکیشون گفتم یکم کمترش کرد بعدش بردنم ریکاوری از شانس من ی مریض دیگ بود ده دیقه زودتر از من تموم شده بود عملش اونو اومدن بردن بخش فقط شنیدم اون کسی ک اومد ببرش گفت من یکم کار دارم بهم زنگ نزنید خودم میام سراغ بعدی رفت تا نیم ساعت نیومد دیدم دردم گرفته😭