۱۰ پاسخ

من دوبار زایمان کردم.سر اولی اورژانسی رفتم سزارین،هر دو هم بی حسی بودن و هیچ دردی نداشت.امپول که میزنن اصلا متوجه هیچی نمیشی،هیچ ترسی هم نداشتم،سر هر دو با دکتر خودم و پرستار و دکتر بیهوشی و با همه حرف میزدم

من از اول بارداریم میخاستم سزارین بشم پیش ی دکتر میرفتم ک سزارین می‌کرد دیگ‌ماه آخر بودم سردردهای شدید گرفتم شانس من بیمه ام قطع شده بود نمیتونستم بزارم سزارین اختیاری چون خیلی هزینش می‌شد دل و زدم ب دریا رفتم بیمارستان دولتی طبیعی دیگ از این سردردهای شدید ولی آمپول فشار زدن من فشارم رفت روی ۱۷دیگ دکتر گفت سریع ببریدش اتاق عمل اونجا هرچی گفتم بیهوشم کنید گفتن‌چون چیزی خوردی نمیشه من اصلا آمپول بیحسی رو حس نکردم اصلا دردم نگرفت بعدش هم از کمر به پایین بیحس شد وسط عمل حالت تهوع گرفتم چون هی شکممو فشار میدادن تکون میدادن چون بچه بالا بود هنوز وارد لگن نشده بود دیگ به دکتر بیهوشی میگفتم آمپول برای حالت تهوع میزد خوب میشدم بعدش هم دیگ پسرم آوردن بغلم بعدشم دیگ گفت میخوای یه آمپول بزنم بخوابی گفتم اره دیگ ۶بردنم اتاق عمل ۶:۲۰دقبقه پسرم بردن خودمم۸بردن

من اولیم که دخترم بود رو اصصصصصلا اصلاااااا با اینکه ۳۵ هفته سزارین شدم اصلا حس نکردم و حتی بعدشم کوچیکترین دردی نداشتم ولی سر پسرم به خیال اینکه اینم مثل گلاره هست و هیچ مشکلی ندارم با بیخیالی و شوق و ذوق رفتم خودم تند تند سر تخت خوابیدم اما دکتر بیهوشی داشت با دکترم حرف میزد یهو ترسوندم مسخره به دکترم گفت سن بیمارت زیاده وزنش بالا رفته بگو آی سی یو آماده باشه بیا بالا سرش ممکنه کد بخوره خیلی ترسیدم ن برای خودم برای دخترم که ۱۲ سالشه برای پسری که بی مادر بزرگ بشه به همه فکر میکردم بجز خودم به اینکه مامان بابام و داداشام خیلی وابسته هستن بدون من چیکار کنن خلاصه ته تهش کل زایمانم ی ربع هم طول نکشید ۸ بی حس شدم ۸ و ۲۰ دقیقه ساعت ریکاوری رو دیدم

من ک‌میفهمیدم
اما ترس نداشت

😂من برای طبیعی بودم یهو گفتن خاضرش کنید برای سزارین و بعد شنیدنش تب و لرز گرفتم ینی خیلی بدجور میلرزیدم و سردم بود ی خانمی ت اتاق عمل دستمو گرف انقد حرف زد ولی من انقد حالم بد بود و لرز داشتم ن صدایی میفهمیدم ن چیزی فقط میگفتم بچم و چرا نمیارید ببینم و اخرم نیاوردن ت ریکاوری هم ی چیز خیلی بزرگی اوردن انداختن زیر پتوم و روشن کردن ک من تب و لززم اوکی شه و گرمم بشه هی هم ت ریکاوری میگفتم پاهامو جمع کنید پاهام چرا فاصله داره ازهم ولی فک میکردم چون بی حس بودم😂ولی هیچوقت یادم نمیره وقتی رفتم بخش همه حتی شوهرم و مادرم رفتن اول بچه رو ببینن ولی بابام اول اومد منو دید بعد رف پیش بچه🥹

منم بااینکه بی حسی زده بودمتوجه میشدم بیهوشم کردن

خوب بود من چون شرایطم اورژانسی بود و زایمان پرچالشی بود واسم خیلی استرس داشتم واسه همین استرس زیادم یارو نمیتونست بی حسی بزنه بدنم میلرزید جاشو پیدا نمیکرد اون امپول بی حسی واسم خیلی بدبود 3بار زد نتونست چهارمی و زد تونست ولی من مردم و زنده شدم تا بی حسی و بزنه چون خیلی درد داشت و بعدش سراون هربار بی حسی و میخواست بزنه نمیتونست تا1هفته گردن درد داشتم.ببعد دیگه دراز کشیدی بی حس فقط صحبت هاشون و میشنوی چیزی راجب عملت صحبت نمیکنن که تو استرس بگیری خودشون باهم راجب چیزای دیگع صحبت میکنن. من بعد بی حسی و زدن تا 1ساعت بعد اینکه بردن تو بخش حالت تهوع داشتم.موقع ماساژ شکمی بی حسی متوجه نمیشی روز ترخیص هم دکتر اومد که ماساژ بده یکم فشار داد دردشدید داشتم حالم بد شده بود چشام هیجارو نمیدید دیگع دستشو گرفتم نذاشتم ادامه بده فقط گفت اگه انجام ندم باید راه زیاد بری خونریزی شدید میفتی گفتم اشکال نداره گفت باشه دیگه ول کرد.واسه من ساکشن انجام ندادن مگه تو اتاق عمل بی حس بودم انجام داده باشن.بعد اینکه بی حسی رفت هم تو جیب خدمه شیرینی گذاشتم هر4ساعت2تا شیاف میذاشت واسم درد و متوجه نمیشدم

من اولیش بیهوش بودم سر دومی بی حس شدم تجربه خودمو میگم بیهوشی خیلی خوبه من استرس داشت میکشتم فشارم رفت روو ۱۹ سه تا زیر زبان گذاشتن یه ساعت فقط شدید لرزیدم داشتم واقعا جون میدادم

چرا الکی بگم نه آره استرس گرفته بودم زنده میرم بیرون پسرمو میبینم خدایاا من چون سه ساعت اینا تو بلوک زایمان بستری ۰شده بودم تا دکترم بیاد چون هوا خنک بوو سرما نشسته بود تو بدنم فقد میلرزیدم از طرفی کیسه آبم پاره شده بود فقد استرس داشتم نکنه زایمان طبیعی بشم😑😑 وقتی آمپول رو زدن اون لرز از بدنم رفت گرمم شد از کمر به پایین رو دیگه حس نمیکردم پرده رو کشیدن جلوم نگا میکردم به دستاشون که چیکارمیکنن بچم نمیومد پایین فشار میدادن هم دکتر هم پرستار که پسرم بیاد پایین وارد کانال زایمان بشه منم استرس امونم روبریده بود ترسیدم فشارم رفت بالا یه آقاهه بالا سرم بود دید تو مانیتور فوری بهم مسکن زد بعد اسید معده ام اومد بالا واسم مسکن میزد حالم خوب شه 😂😂😂از اونورم بهم متلک مینداخت حواسم پرت شه تهش پسرمو نشونم دادن دیگه خوابم برد نفهمیدم چیشد به خودم اومدم دیدم تو ریکاوری ام🤦🏻‍♀️😂
ولی باحال بود
اون ساکشن رو هم فهمیدم ولی درد نداشت عین جاروبرقی بود
فقد فشار یا ماساژ رحمی رو نفهمیدم

نه همین که امپول رو به کمر میزنن کم‌کم احساس میکنی پایین تنه سنگین شده ودیگه هیچی نفهمیدم فقط صداشون رو میشنیدم ولی نمیفهمیدم چی دارن میگن بعد یکی دخترم رو نشونم داد گفت یه دختر کاملآ سالم به دنیا اومد دیگه تا صبح هیچی نفهمیدم صبح بادرد شدید بیدار شدم خیلی دردناک بود میگفتند باید شیاف بزارم نمیتونستم چون فشارم بالا بود نمیذاشتند راه برم دخترمم تا یک هفته ندیدم

سوال های مرتبط