۸ پاسخ

اپیدورال که زدی دیگه معاینه هم درد نداشت ینی درد معاینه کردن رو هم حس نمی کردی؟ بخیه چطور؟ چون بخیه زدن های داخلی درد نداره ولی بیرونیا درد داره، با اپیدورال چطور؟

عزیزم راضی بودی؟ کدوم بیمارستان و دکتر؟

سلام عزیزم چه تجربه خوبی داشتی ایشالا همیشه دخترت سالم و سرحال باشه
دکترت کی بود؟

عزیزم هزینه اپیدورال چقدره

مبارکه عزیزم
بچه رفت دستگاه؟

من طبیعی دوس دارم ولی از اون برش واژنش مینرسم بخیه میخوره ☹️ میترسم مث قبل نشه دیگ😬

عزیزم مبارکت باشه😍😍 دلم خواست 😍

مبارکت باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان رستا 🩷🩷 مامان رستا 🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم
بعد که دید گفت تو الان نه سانتی و نیاز به بی‌حسی نیست دیگه الانا زایمان میکنی منو بردن تو اتاق زایمان و هی میگفتن زور بزن منم زور میزدم که دقیقا همدن دوازده که ماما گفت بچم به دنیا اومد و بچه رو یک لحظه نشون دادن و بردن و منتظر اومدن جفت بودن یه ده دقیقه یک ربع طول کشید تا بیاد هی سرفه کردم هی زور زدم تا بالاخره جفتم اومد اینم بگم من از اینکه برش بزنه و بدوزه و من حس کنم میترسیدم ولی همون موقع که برش زدنم حس نکردم بعدشم می‌دوخت فقط سه تا بخیه آخر حالیم شده بود بهم گفتن دو تا آمپول به واژنت زدم برای بی‌حسی یه آمپول تو سرمم زده بود شیاف انداخته بود برای همین قشنگ خداروشکر درد نداشتم من همشم استرس داشتم خوب نباشن ولی خداروشکر راضی بودم البته شیفت روز خوب بودن شیفت شبش یکمی بداخلاق بودن ولی بازم از ماما های اون روز خداروشکر راضی بودم راستی دکتر اون روز شیفتم موقع بخیه زدن اومده بود که ببینه ماما چجوری میدوزه خلاصه بالاخره زایمان کردم طبیعی و خداروشکر راضیم با اینکه آخرش مجبور بودم سرم زور بزنم
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی ۸ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان دلانا 🧡 مامان دلانا 🧡 روزهای ابتدایی تولد
زایمان_طبیعی۳

دیگه موقع بستری شدن گفتن که اپیدورال میخوای من گفتم نه ماما همراه میخوام ولی خب چون نصفه شب بود باید زنگ میزدن کسی بیاد گفتند که اپیدورال بزنی بهتره وچون از معاینه میترسی اپیدورال که بزنی چیزی نمیفهمی راحتی من بیشتر از عوارض اپیدورال میترسیدم اما خب دلو زدم به دریا گفتم باشه هیچی دیگه اومدن اپیدورال زدن. من بی حس شدم یعنی حرکت داشتم اما حسی نداشتم گفتن دیگه راحت بخواب تا موقعی که صدات بزنیم البته من خوابم نبرد اما دیگه دردی نداشتم دیگه تقریبا یکی دوساعت بعد ماما اونجا اومد ورزش اینا داد تقریبا ۹ سانت رسیدم که دردام اون حس فشار اومد سراغم و خب حقیقت یک ساعت اخر واقعا بد بود ماما اونجا هم میگفت من تا سر بچه رو نبینم به دکتر زنگ نمیزنم و میگفت ورزش داشته باش زور بزن دیگه واقعا اون درد لحظه اخر غیر قابل تحمل بود که منو بردن اتاق عمل تا دکتر رسید دو سه تا زور زدم دخترم به دنیا اومد 🥰 اما در کل از روند زایمانم راضی بودم مخصوصا بی حسی واقعا خوب بود
مامان ملودی خانوم🎀😍 مامان ملودی خانوم🎀😍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۳
ساعت شد دو و دردای من وحشتناک شدن دیگ گاز و نمیگرفتم چون می‌دیدم دردم کم نمیشه فقط گیجم همش
بهم گفتن دردت که گرف زور بزن من هربار که دردم میومد زور میزدم و دیگه جیغ نمیزدم تا اینکه یه ماما گف سر بچه رو میبینم اما رحمت کلفته لبه داره باید زور بزنی هنوز فول نشدی (اینجا وسط دردا برگشتم گفتم کلش مو داره یا کچله 😑😂)
خلاصه که بعد کلی درد و سختی بردنم اتاق زایمان رفتم رو تخت آمپول بی حسی زد و گفت دردت که گرف زور بزن سر بچه در بیاد آقا چشتون روز بد نبینه من همین که زور زدم اونم قیچی گرفت دستو چیند اما من بی حس نشده بودم 🥲💔 دوباره اینجا صدام در اومد و زور اولم انگار هدر رف( وقتی جیغ بزنی دیگه نمیتونی زور بزنی) یکم باهام حرف زدن گفتن نباید داد بزنی فقط زور حتی اگه بی حس نشده تحمل کن دیگ بیشتر نمی‌تونیم بهت تزریق کنیم زور دوم تقریبا بی حس شده بودم با تمام توانم زور زدم دردم که تموم شد ماما گف نهایت با دوتا زور دیگ سرش بیرونه آفرین ادامه بده زور سومم با تمام توان زدم دردم داش تموم میشد که ماما گف ول نکن زور بزن اگه صبر کنی حیفه حتی اگه دردت تموم شده زور بزن سرش اومده منم تاجایی که میتونستم زور زدم و یدفه حس کردم اون درده که همش تحملش میکردم تموم شد کلن دیگه زور زیادی نزدم برا بدنش سریع آوردنش بیرون و صدای گریه دخترم همزمان شد با اینکه گذاشتنش رو دلم تموم دردام یادم رفت فقط میگفتم خدایا شکرت تونستم خدایا شکرت بچم سالمه دیگه
مامان پسرک آبی🩵 مامان پسرک آبی🩵 ۳ ماهگی
پارت آخر پارت سیزدهم
دیگه وقت زایمان بود
هی میگفتن زور بزن
زور میزدم ولی خسته بودم، نا نداشتم میگفتم نمیتونم دیگه
کلیه هام درد میکنه
میگفتن مگه نمیخوای زایمان کنی پس زور بزن
نمیدونم چیشد که دکترم به ماما گفت برو بالا
ماما با زانو اومد رو تخت کنارم و با شدت از بالای شکمم رو فشار داد تا بچه بره پایین
وای نگم از دردش
دستاش رو گرفتم داد زدم گفتم نکن
چند بار دیگه تکرار کرد و من اون لحظه باید زور میزدم
داد و زورم قاطی بود
شکمم رو که فشار میداد دلم وحشتناک درد میگرفت
دکتر هم که اون پایین بود و سر بچه رو میخواست دراره
تا این که حس کردم سر بچه اومد بیرون چون دیگه حس فشار و زور نداشتم، شکمم دیگه فشار ندادن چند ثانیه بعد بچه کامل اومد بیرون که اون لحظه حس کردم از هر چیزی خالی شدم
تموم شد
نه حس فشار داشتم
نه دل درد
نه کمردرد
نه کلیه درد
نه ترس
نه هیچی
بچه رو گذاشتن رو شکمم گریم گرفت
خیلی حس خوبی بود اون لحظه
بعد ک بند ناف رو زدن
دکترم گفت سرفه کن تا جفتت رو درارم
هی سرفه هی سرفه تا بلخره درومد
اون اصلا درد و حس نداشت
ولی بعدش رحمم رو دوبار فشار داد که اونم خیلی دردناک بود
کلا تو پروسه زایمانم فقط فشارای شکمی واسم عذاب اور و سخت بود
بعد هم بخیه زد واسم
دکترم گفت مجبور شدم کمی برش رو بیشتر بزنم واست
اینم بگم برش هم اصلا درد نداشت
خلاصه که زایمانی داشتم با اعمال شاقه😅
۷ صبح بستری شدم بچم نزدیک ساعت ۱ ظهر بدنیا اومد
ولی این مرحله هم گذشت و فهمیدم زنا خیلی قوی تر از چیزی ان که فکر میکنن
مامان نیکی 💕 مامان نیکی 💕 ۲ ماهگی
حدود یک ساعت آخر دردم به اوج خودش رسیده بود که همسرم اومد کنارم و خیلی برام انگیزه شد، لبه ی تخت ایستاده بودم و لگنم و میچرخوندم، از اونجا دیگه درد ها یهو تبدیل میشد به زور، انگار که یبوست داری و داری زور میزنی، زور هایی که میومد باعث شد که بالا بیارم که ماما ها میگفتن نشونه ی خوبیه، هروقت زورم می‌گرفت حالت دستشویی می‌نشستم و زور میزدم، این حرکت خیلی کمک کرد و باعث شد که به ۱۰ سانت برسم،همسرم رفت بیرون و روی تخت زایمان دراز کشیدم، برام اکسیژن گذاشتن، یه لحظه آروم بودم و یه لحظه به شدت بهم زور میومد، هروقت احساس زور میکردم پاهام و جمع میکردم تو شکمم سرم و خم میکردم سمت سینه و با قدرت زور میزدم، شاید بگم با پنجمین زوری که زدم روی تخت زایمان دخترم به دنیا اومد، وقتی گذاشتنش بغلم با تموم وجودم نفس راحت کشیدم و همه ی دردام یادم رفت،این پروسه از ساعت ۸ شروع شد و ۱۱ و نیم صبح تموم شد، اینم بگم قبل از اینکه بچه رو به دنیا بیارن لحظات آخر بی حسی زدن و بعد برش دادن و بعد بچه رو آوردن بیرون، که اون لحظه چون بی حسه شما چیزی حس نمی‌کنید، موقع بخیه زدن هم هرجا که بی‌حسی بره دوباره بیحسی میزنن و نگران این موضوع نباشید،و نکته ی دیگه هم اینکه برای خودتون میوه ی خورد شده، خرما و آبمیوه ببرین که ضعف نکنین
مامان ..... مامان ..... ۳ ماهگی
مامان دنیز مامان دنیز ۷ ماهگی
تجربه زایمان ،۴
دردام بیشتر شد. ماما اومد معاینه کرد گفت هووو هنوز چهار سانتی 😐😐😐 من موندم همینجوری این همه درد فقط برا چهار سانت اونم ۳ ساعتها دارم درد میکشم خلاصه گفت برو دستشویی بیا یه سرم بزنم
آخه بالا میاوردم از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم یعنی از ۴ بعد از ظهر هیچی حتی شبش شام هم نخوردم گفتم میرم بیمارستان می‌خوام چیکار فرداش می‌خوام مرخص شم دیگه
بعد خیلی بهم حس مدفوع میمومد یهو
رفتم دستشویی به بهانه این که مدفوع دارم رفتم با کنر خمیده پر از درد همین که نشستم دیدم نه حس مدفوع نیست بچه داره میاد
از دستشویی داد زدم من حس مدفوع دارم بهم گفتن زود باش بیا ببینم شاید سر بچس
خدا می‌دونه به زور خودم به تخت رسوندم گفت آفرین فولی حالا اینجا هر موقع زور داشتی زور بده یعنی کلا ۱۰ دقیقه نبود بهم گفته بود ۴ سانتی ساعت ۱۲ بود تا ۱۲:۲۰ دقیقه هر موقع زور میومد یجوری داد میزم زور میزدم ببخشید انگار میخوای مدفوع کنی کلا اون‌ هوار موقع زور زدن دست آدم نیست
دیگه هی اومد معاینه گفت آفرین داره میادگفت پاشو برمی اونیکی اتاق یکی از پرستار اومد گفت بریم با زور خدا شاهده رفتم ولی وقتی فول شده بودم اینم بگم اون درده می‌ره فقط حس زور میاد رفتم رو تخت داشت دعای قبل از اذان میخوند منم همش دعا کردم اون موقع
رفتم رو تخت گفت زور بزن منم تا حد توان زور میزدم بعد نفس می‌گرفتم
اینو بگم بهم بیحسی زد بعد اولش دوتا زور زدم بعد برش زد برشش حس کردم ولی در مقابل اون همه درد اصلا حس نمیشه
سه تا زور زدم بچه اومد بیرون
خدا شاهده یهو دردام رفت حس کردم تازه متولد شدم
بعد یکی هم کنار من زایمان میکرد من اون دردامون هم با هم شروع شده بود اون‌ماما همراه داشت من نه تو زایمان هم باهم بودیم
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁
مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت شش✅
من دیگه انقد داد زده بودم منو ببرید سزارین ماما همراهمم هم چنان کلی ورزش و ماساژ و دوش آب گرم برد منو که دوش واقعا دردمو کم میکرد تا اینکه شیفت عوض شد اومدن گفتن که بچه 18ساعت تو خشکی بوده خطرناکه دکتر بیاد نامه بده بریم سزارین که واقعا هم خوشحال شدم هم ناراحت چون ضربان قلب بچه هم داشت افت میکرد ومن دیگه طاقتم تموم شده بود جوری که دلم میخواست بمیرم از این همه درد طولانی راحت شم انقدم گلاب به روتون بالا آورده بودم نا نداشتم تا اینکه ساعت 8ونیم یه ماما اومد معاینه کرد گفت 9و نیم سانته منم همش حس زور زدن داشتم و حس میکردم مدفوع دارم تا اینو به ماما همراهم گفتم چقدر خوشحال شد گفت ک زایمان نزدیکه واقعا معجزه شد کم مونده بود برم سزارین ماما بیمارستان بهم گفت هر وقت انقباض داشتی زور بزن منم هر 30ثانیه انقباض شدید و طولانی داشتم که پاهامو می‌گرفتم تو دستم و سرمو فشار میدادم تو سینمو با تموم نیروم زور میدادم تا ماما داد زد آفرین موهای بچه رو میبینم تا اینکه بلندم کردن بردنم اتاق زایمان خوابوندنم رو تخت زایمان گفت زور بزن تا میتونی زور بزن وگرنه بچه خفه میشه سرش اومده بود پایین گیر کرده منم چون خییییلی درد کشیده بودم و تقریباً هیچی نخورده بودم نا نداشتم زور بزنم آمپول بی حسی رو زد وچون سر بچه گیر کرده بود نذاشت بی حس بشه تیغ و کشید ومدام داد میزد زور بزن بچه داره خفه میشه دید دیگه من نمیتونم داد زد همه دکترا وپرستارا ریختن بالا سرم دوتا خدمه افتادن رو شکمم محکم فشار میدادن منم به خاطر بچه تا میتونستم