۶ پاسخ

وای طبیعی فوق العاده وحشتناکه😑

اسباب بازی بدن باری کنیم شاید هواسمون پرت شه😂😂😂😂

آدم دورت زیاد بود آدم یجوری میشه لخت جلوی همه بشینه زور بزن😂😂

بعدش چی شد؟
میشه وقتی ادامش رو گفتی ی نظر بفرستی برام بیام بخونم

بعدش عزیزم

ماما خصوصی داشتی آخرشو تعریف کن

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۶ ماهگی
خلاصه لحظات به شدت وحشتناک میگفتم مدفوع دارم میگفتن خیلی خوبه که نشونه ی خوبیه ولی فقط حس بود چون سر بچه بهم فشار میووزد میگفتم ادرار دارم میگفتن اشکال نداره تو فقط زور بزن مهم نیست دسشویی کنی ومن با اینکه داشتم میمردم از درد زور میزدم و اونا از ادراری که به خودم کرده بودم ناراحت نبودن ولی راضی از همکاری من برا زور زدن دکترم و پرستارم و یکی دونفر دیگه دورم بودم و من همچنان یه اون کاربر گهواره فک کردم که چرا قضاوتش کرده بودم چون لحظه ای که متنشو میخوندم میگفتم یعنی چی کوچیک بشم یعنی چی حقارت بکشم خلاصه الان دارم مینویسم هیچ حس حقارت یا کوچیک شدنی ندارم ولی اون لحظه ها با اینکه پرستار و دکترم رفتار نامناسبی نداشتن خودم از اون وضعیت ناراحت بودم بماند که درد زیادی داشتم نهایت به اون سانتی که میخواستن رسیدن و تشویقاشون دلگرم ترم کردن خلاصه یه جایی گفتن بریم اتاق زایمان رو اون صندلی مخصوص و ادامه زور زدنا اینجای ماجرا همچی سخت ترشده بود ولی من بازم حواسم به بچم بود تا اونجا که دکترو پرستارا باهم صحبت میکردن میگفتم من دارم رو این صندلی مثل صندلی معاینه زور میزنم شما دارین حرف میزنید بچم بیاد میوفته پایین که اونا میخندیدن که دختر 5 و 6نفر ما اینجایی تو زور بزن قول میدیم بچت نیوفته زمین 😂
مامان حامی مامان حامی ۱ ماهگی
پارت ۳ زلیمان
خلاصه دوتا دانشجو نابلد اومدن سوند بزارن منم از درد نمیتونستم دراز بکشم ایناهم هی میکردن تو در میاوردن تا اینکه سرشون داد زدم و نزاشتم ادامه بدن تا یه ماما اوند انجام داد سوند درد زیادی نداره ولی چون من خیلی درد داشتم برام عذاب اور بود...خلاصه گذاشتنم رو تخت و صدای داد من بود که کل بیمارستان و گرفته بود ماما ها بهم میگفتن خدا رحمش کنه رحمش داره میترکه...و بردنم اتاق عمل رو تخت عمل نشستم خم شدم که امپول بی حسی بزنه تا خم شدم کیسه ابم ترکید و خون اب بود که همینجور میرفت منم لرز کردم فشارمو گرفتن ۱۷ بود امپول بی حسی اصلا اصلا درد نداشت هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم پاهام یخ کردن ولی هنوز هم تکون میدادمشون هم حس میکردم بتادین زدن و پرده رو کشیدن من میگفتم خانم من حس دارم هنوزا گف صبر میکنم یهو یکی از پرسنل اتاق عمل گف دکتر بچه داره از دست میره که تیغو کشید... همه ی دردشو فهمیدم جیغم رفت هوا درد وحشتناکی بود که دکتر گفت مخدر بزنین تا زدن من دیگه خوابم برد بیدار شدم داشتن ماساژ رحمی میدادن تو اتاق عمل و من گفتم بچم کجاست گفتن توی کانال زایمان گیر کرده بوده و اصلا تنفسش خوب نیست دیگه بردیمش دستگاه و تو ی ریکاوری هم شکممو ماساژ داد با اینکه بی حس بود پاهام خیلی دردم گرفت و بردنم بخش تا شب هی شیاف و مسکن زدن که دردام قابل تحمل بود تا امروز ساعت ۱۰ که گفتن راه برو خیلی سخت بود ولی به خاطر بچم بلند شدم و راه رفتم و رفتم شیر دوشیدم فقط ۲ سیسی شد کل شیرم بردم برا بچم دیدمش ولی هنوز حس نمیکنم که مال منه ....خلاصه اگه برمیگشتم عقب فقط فقط سزارین رو انتخاب میکذدم چون دردای بعدش با مسکن قابل تحمله ولی زایمان طبیعی خیلی سخته خیلی....
مامان بادوم مامان بادوم روزهای ابتدایی تولد
زایمانم قسمت دوم
خلاصه برگشتم پایین ک برم سونو ب دکترم زنگ زدم گفت من معاینه کردم بچه سفال باید بستری بشی یعنی چی و... خودشون زنگ زدن
بیمارستان و گفتن با مسئولیت ایشون بستری بشم رفتم بالا و ماما قبلی ب ی نفر دیگه گفت معاینم کنه طفلی ماماهه میگفت بچش سفاله این خانم لج کرده بود ک ن برو اتاق فلان تا سونو کنم و... خیلی خانم عقده ای بودن و از حرفشون کوتاه نمیومدن خلاصه بعد سونو و... بهم لباس و. دادن و گفتن کارای بستری انجام بدخثه دکترم گفت تا 3 ؤنیم بیرون بیمارستان پیاده ذوی کن تا من بیام من همون 3. رب اینا بود رفتم زایشگاه ی اتاق ب ما دادن و من منتظر دکترم شدم دکترم اومدن معاینم کردن و گفتن هنوز همون پو سانتم و بهم امپول نمیدونم چی زدن تا دهانه ی رحم نرم بشع
ساعت 4 و نیم بوذثد 3 سانت بودم ساعت 6 شد هووز س سانت بودم اصلا تغییرم خیلی کم و ضعیف بود اما دذدام قابل تحمل و الکی بود دیگه با ی حرکت ورزش ک گفتن دهانه ی رحمم ی سانت تغییر کرد ساعت 7 شب بود ک از اتاق عمل زنگ میزدن مریضتون 5 سانت نشده دکتر راستگو میخان برن🤦‍♀️🤦‍♀️
مامان افرا مامان افرا ۲ ماهگی
💫تجربه زایمان طبیعی💫 شماره ۲
بعد پرستارا اومدن و گفتن کیسه ابت پاره شده تا بلند شدم رو تخت ی عالمههه اب و خون ازم خارج شد، خیلی حس بدی بود🥲🥲🥲دیگه ازونجا دردام کم کم شروع شد... از ساعت ۵ تا ۹ شب تقریبا ۳ سانت بودم و هیچ امیدی نداشتم که پیشرفت کنم. تا اینکه از ساعت ۱۰ ماما همراهم اومد بالا سرم و منو بردن اتاق زایمان، انقدرررر درد داشتم که میخواستم بمیرم، چون اتاق خصوصی گدفته بودیم شوهرم تو پروسه زایمان کنارم بود و همین ارامش بهم میداد. دیگه ماما و شوهرم کلی تلاش کردن که من حرکتایی بزنم که بچه زود به دنیا بیاد اما نمیومد😅 خلاصه از ساعت ۱۰ تند تند بازشد دهانه رحمم و هربار که معاینه میکردن میگفت یک سانت بیشتر باز شده. من انقدر درد داشتم دااااااد میزدم چون نه تکنیک تنفس جواب میداد نه دوش اب گرم نه صحبتای همسرم. هرچقدر هم میگفتم اپیدورال بزنین گفتن بزنیم تو پیشرفتی نمیکنی و ساعت ۱و نیم نصف شب که ۱۰ سانت شده بودم آقای دکتری اومد و برام اپیدورال زد و دیگه دردام کم شد اما درد انقباض هارو هنوزم حس میکردم. خداروشکر دکترم اومد و هی گفت زور بزن و زور بزن تا اینکه حس کردم سر بچه بیرون اومد و بعد هم کلا بیرونش اوردن بغلم گذاشتن و من انقدررررررر سبک و راحت شدم که حد و انداره نداشت. خلاصه ساعت۲ و سه دقیقه نصف شب به دنیا اومد نی نی. انقدر زایمان طبیعی درد داشت که نگم براتون اما بارم انتخابم زایمان طبیعیه
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان رادمان مامان رادمان ۵ ماهگی
من ساعت ۱۰ صب ۵شنبه بستری شدم برای زایمان طبیعی باآمپول فشار
ساعت ۱۱ دارو زدن برام کم کم دردام شروع شد تا ساعت ۲ و۳ قابل تحمل بود وبا فاصله ی رب ده دقیقه ای🥲
بعدش دیگه کم کم شدت گرفت فاصلش شد ۵ دقیقه بعدم ۲ دقیقه که هی گفتن نفس عمیق بکش وورزش کن تا دهانه رحمت زودتر بازبشه( اینجا دیگه خیلی کم پیش میومد جیغ نزنم از درد 😩ولی خدایی ورزش ونفس عمیق شدت دردا نصف وقابل تحمل می‌کرد اینکه بتونی تو درد نفس بکشی هم خودش سخته 🙃)
ساعت ۶ کیسه آبم پوکید و دیگه دردا شد خیلی شدید جوری جیغ میزدم ماما هی میومدن سر میزدن میگفتن اینجا زایمان نکنی دردت خیلی زیاده انگار

ساعت ۷ شدم ۷سانت وبردنم اتاق زایمان گفتن طول می‌کشه تا زایمان کنی دیگه هی حس زور زدن داشتم که گفتن زور نزن دهانه رحمت ور میکنه نفس عمیق بکش اینم قسمت سخت ماجرا بود چون خیلی روم فشار بود دیگه تو دردام ماما معاینه کرد گفت بذار کمکت کنم ی زور بزن تا حس زور زدن داشتی منم همینکار کردم یهو گفت بچها زود اساس آماده کنید همون حینم من گفتم بچم داره میاد حسش میکنم سربع اتاق آماده کردن وگفتن زور بزن چندتا زور با جیغ زدم بچم داشت میومد که گفت قیچی بده یکم برش زد و با دوتا زور حسابی دیگم رادمان کوچولوم بدنیا اومد ساعت ۷و۴۵ دقیقه بود😍🥹انقد حس خوبی بود دیگه هیچی درد نداشتم بچمم گذاشته بودن روشکمم انقد بدنش گرم بود🥹هی پرستارا ذوقش میکردن چقدر نازه 😍
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم