خلاصه لحظات به شدت وحشتناک میگفتم مدفوع دارم میگفتن خیلی خوبه که نشونه ی خوبیه ولی فقط حس بود چون سر بچه بهم فشار میووزد میگفتم ادرار دارم میگفتن اشکال نداره تو فقط زور بزن مهم نیست دسشویی کنی ومن با اینکه داشتم میمردم از درد زور میزدم و اونا از ادراری که به خودم کرده بودم ناراحت نبودن ولی راضی از همکاری من برا زور زدن دکترم و پرستارم و یکی دونفر دیگه دورم بودم و من همچنان یه اون کاربر گهواره فک کردم که چرا قضاوتش کرده بودم چون لحظه ای که متنشو میخوندم میگفتم یعنی چی کوچیک بشم یعنی چی حقارت بکشم خلاصه الان دارم مینویسم هیچ حس حقارت یا کوچیک شدنی ندارم ولی اون لحظه ها با اینکه پرستار و دکترم رفتار نامناسبی نداشتن خودم از اون وضعیت ناراحت بودم بماند که درد زیادی داشتم نهایت به اون سانتی که میخواستن رسیدن و تشویقاشون دلگرم ترم کردن خلاصه یه جایی گفتن بریم اتاق زایمان رو اون صندلی مخصوص و ادامه زور زدنا اینجای ماجرا همچی سخت ترشده بود ولی من بازم حواسم به بچم بود تا اونجا که دکترو پرستارا باهم صحبت میکردن میگفتم من دارم رو این صندلی مثل صندلی معاینه زور میزنم شما دارین حرف میزنید بچم بیاد میوفته پایین که اونا میخندیدن که دختر 5 و 6نفر ما اینجایی تو زور بزن قول میدیم بچت نیوفته زمین 😂

۳ پاسخ

عزیزم هزینه اپیدورال چقدره

مگه اپیدورال نزدی پس چرا بازم درد داشتی. یعنی با اپیدورال بازم درد هست

الهی منم همین استرسو داشتم که بچه نیوفته😂بعد بخیه خوردین برش زدن؟

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
دیگه هی میگفتم نه دیگه نمیتونم نهههه دیگه نمیتونم که همشون میگفتن نه تا الانشم خیلی خوب پیش رفتی عالی بودی تا الان و من باز بهشون میگفتم الان با این اوضاع عالی بووودم!خلاصه رسیدم به جایی که دکترم گفت نگا من موهاشو میبینم مشکیه موهای خودت مشکیه یا همسرت گفتم جفتمون باز انرژی اومد بهم دوباره زور زدم اینجا گفتن خیلی عالیه آفرین و رفتن برا تیغ زدن که یه کوچولو زد گفتم نه درد دارم دوباره اپیدروال شارژ شد از کمر یه چیزی مثل سون وصل بود بعضی آمپولا به اون تزریق میشد خلاصه تیغ زدنو دیگه نمیفهمیدم اون پایین چه خبره فقط دکترم بچه رو که در آورد گفت بذارمش رو سینت گفتم اره ترو خدا گذاشتن نازش کردم و فقط میگفتم چقد کوچولهه دکترم برا اینکه اون موقع گفته بودم بچم نیوفته با دستکشاش که خونیو سر بود سر به سرم گذاشت که داره سر میخوره از دستم منم رو همون صندلی خیز یرداشتم که بگیرمش میخندید میگفت بشین دختر شوخی کردم بعدش بردن تمیزش کردن دیگه من چشمم به بچم بود و دکتر داشت میدوخت بهشون میگفتم الان نبرینش از اتاق بیرون با بچه های دیگه عوض نیوفته😂میگفته نیگا این دسبندی که زدیم بهت کپیش دسته بچته نگران نباش جابه جا نمیشه خلاصه یخده با دکتر در خین بخیه گپ زدیم تشکر کردیم و لحظه ای که از اتاق خارج میشدم میرفتم اتاق ریکاوری خیلی راضی بودم روز بعد...
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
پارت سه

اصلا ورزش اصلا بدردم نخورد خلاصه که یکی اومد مثل بازاریابی که امپول بیحسی میخوای گفتم اره یه امپول زد من خوابیدم ولی درد حس میکردم ولی ضعیف تر بعد نمیدونم چند مدت دوباره دردا شدید وقتی اومد سراغم ولی من عالم هپروت بودم فقط یادمه ناخوداگاه داد میزدم که من درد دارم یکاری بکن اونم باز امپول مزد باز من عالم هپروت مبرفتم ‌هیچ تسلط روی بدنم نداشتم ازینورم کشنه بودم حلقم خشک شده بود بشدت یکنفر نبود به لیوان اب بده ماما همراهم که. فقط هر جند دقیقه معاینه میکرد میکفت جند سانته باز میرفت به صبحانه س بیشتر از من اهمیت میداد خلاصه اینکه این روند ادامه داشت تا وقتی من فول شدم و کابوس شروع شد بمن میکفت زور بزن من هیج زوری نداشتم اصلا نمیدونستم بیمارستانم خونم کجام بزور چشام باز میکردم و زور میزدم هیچ انرژی نداشتم اونقدر سخت بود که حس میکردم قلبم داره وای میسته دکترم میخواست بره بخش منو دو نفری میگفتن زور بزن ولی زور نداشتم اونقدر زور زدم که تمام مقعدم زد بیرون و منو میخواستن ببرن روی صندلی زایمان. با ولیچر حس میکردم که یه جیزی لاپامه سنگینه و نمیتونستم بشینم به بدختی فحش و تحقیر منو روی صندلی ننشوندن بردن اتاق مخصوص باز کفتن زور بزن و من داشتم از حال میرفتم ضربان قلب بچه افت کرد چنتا زور محکم زدم که حس کردم ‌روحم از بدن جدا شد
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان حلما خانم ☺️🩷 مامان حلما خانم ☺️🩷 ۴ ماهگی
رفتم معاینه گفت چهار و نیمی ولی بازم دودل بودن که بستری کنن ولی گفتم می‌خوام بستری بشم حتما ، ماما همراه و بی دردی هم می‌خوام
ماما همراه رو هماهنگ کردن ولی شنیده بودم بیمارستان امام حسین روز جمعه بی دردی نداره ولی من گفتم می‌خوام دیگه از شانسم داشتن دیشب

خلاصه انقدر بیمارستان خلوت بود که بردنم اتاق خصوصی😁✌🏼 ماما ها و پرستار ها مهربونننن خدایی من کلی مدفوع کردم هیچی نگفتم البته من توی شرایط عجیبی بودم واقعا نمی‌فهمیدم😂

خلاصه بعد از یکساعت ماما همراه اومد بردم سرویس و یا توپ یک حرکت زدیم دراز کشیدم معاینه کرد و گفت پنج الی شش سانتی دیگه توی درد کیسه آب رو زد که درد شدت گرفتتت سریع بی دردی توی رگ زدن و من در لحظه خوابیدم اصلا رفتم فضا😂😂 آخراش که داشت اثرش کم میشد چشمام و به زور باز میکردم و چرت میگفتم مثلا میگفتم وایی خاتم دکتر تخت داره می‌ره من و بگیرین 😐😂😂😂 توی اون وضعیت میگفتن فول شدی زور بزن همزمان هم مدفوع میکردم ولی من گیج بودم اصلا نمی‌فهمیدم دارم چکار میکنم
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁
مامان دنیز مامان دنیز ۴ ماهگی
تجربه زایمان ،۴
دردام بیشتر شد. ماما اومد معاینه کرد گفت هووو هنوز چهار سانتی 😐😐😐 من موندم همینجوری این همه درد فقط برا چهار سانت اونم ۳ ساعتها دارم درد میکشم خلاصه گفت برو دستشویی بیا یه سرم بزنم
آخه بالا میاوردم از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم یعنی از ۴ بعد از ظهر هیچی حتی شبش شام هم نخوردم گفتم میرم بیمارستان می‌خوام چیکار فرداش می‌خوام مرخص شم دیگه
بعد خیلی بهم حس مدفوع میمومد یهو
رفتم دستشویی به بهانه این که مدفوع دارم رفتم با کنر خمیده پر از درد همین که نشستم دیدم نه حس مدفوع نیست بچه داره میاد
از دستشویی داد زدم من حس مدفوع دارم بهم گفتن زود باش بیا ببینم شاید سر بچس
خدا می‌دونه به زور خودم به تخت رسوندم گفت آفرین فولی حالا اینجا هر موقع زور داشتی زور بده یعنی کلا ۱۰ دقیقه نبود بهم گفته بود ۴ سانتی ساعت ۱۲ بود تا ۱۲:۲۰ دقیقه هر موقع زور میومد یجوری داد میزم زور میزدم ببخشید انگار میخوای مدفوع کنی کلا اون‌ هوار موقع زور زدن دست آدم نیست
دیگه هی اومد معاینه گفت آفرین داره میادگفت پاشو برمی اونیکی اتاق یکی از پرستار اومد گفت بریم با زور خدا شاهده رفتم ولی وقتی فول شده بودم اینم بگم اون درده می‌ره فقط حس زور میاد رفتم رو تخت داشت دعای قبل از اذان میخوند منم همش دعا کردم اون موقع
رفتم رو تخت گفت زور بزن منم تا حد توان زور میزدم بعد نفس می‌گرفتم
اینو بگم بهم بیحسی زد بعد اولش دوتا زور زدم بعد برش زد برشش حس کردم ولی در مقابل اون همه درد اصلا حس نمیشه
سه تا زور زدم بچه اومد بیرون
خدا شاهده یهو دردام رفت حس کردم تازه متولد شدم
بعد یکی هم کنار من زایمان میکرد من اون دردامون هم با هم شروع شده بود اون‌ماما همراه داشت من نه تو زایمان هم باهم بودیم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش دو
بعد که اپیدورال اثر کرد مامای همراهم دوباره بهم ورزش داد و دیگه راحت تر و بدون درد ورزش ها رو انجام میدادم.(مامای همراهم رو از مرکز مامای مهربان گرفته بودم توی اینستا پیج دارن سرچ کنید. کارشون خیلی خوب بود واقعا راضی بودم اگه نبودن زایمان من خیلی طولانی تر از این میشد قطعا) تا حدودای ۱۱ونیم، ۱۲ ورزشامو بدون درد انجام میدادم اما دیگه از ۱۱ونیم دردام اونقدری شدید شده بود که با وجود اپیدورال هم حسشون میکردم و دیگه ورزش کردن و تنفس شکمی حین دردها خیلی سخت بود برام.
از ۱۲ به بعد دیگه واقعا برام غیرقابل تحمل بود و هی میگفتم نمیتونم، فکرمیکردم الانه که از درد بمیرم🥴😂 دهانه رحمم فکرکنم دیگه ۸ یا ۹ سانت بود و میگفتن زور بزن اما من زورم نمیومد و سر همین خیییلی بی حال شدم دیگه احساس میکردم جونی توی تنم نمونده که زور بزنم. اما دیگه از ساعت ۱ به بعد انگار خود به خود یه زور زیادی بهم میومد که ناخودآگاه زور میزدم و مامای همراهم هم بهم میگفت خیلی خوب داری زور میزنی. ۱ونیم دیگه فکرکنم دکترمم اومد و ساعت ۱و ۴۵ دقیقه ظهر بالاخره پسرم به دنیا اومد. درمورد برش اون قسمت هم که خیلی از مامانا از دردش میترسن بگم که اون لحظه اونقدر درد و زور بهت از همه طرف داره میاد که اصلا درد اون برشی که دکتر میزنه رو متوجه نمیشید من که فقط یه سوزش خیلی کم حس میکردم موقع برش
مامان ملودی خانوم🎀😍 مامان ملودی خانوم🎀😍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۳
ساعت شد دو و دردای من وحشتناک شدن دیگ گاز و نمیگرفتم چون می‌دیدم دردم کم نمیشه فقط گیجم همش
بهم گفتن دردت که گرف زور بزن من هربار که دردم میومد زور میزدم و دیگه جیغ نمیزدم تا اینکه یه ماما گف سر بچه رو میبینم اما رحمت کلفته لبه داره باید زور بزنی هنوز فول نشدی (اینجا وسط دردا برگشتم گفتم کلش مو داره یا کچله 😑😂)
خلاصه که بعد کلی درد و سختی بردنم اتاق زایمان رفتم رو تخت آمپول بی حسی زد و گفت دردت که گرف زور بزن سر بچه در بیاد آقا چشتون روز بد نبینه من همین که زور زدم اونم قیچی گرفت دستو چیند اما من بی حس نشده بودم 🥲💔 دوباره اینجا صدام در اومد و زور اولم انگار هدر رف( وقتی جیغ بزنی دیگه نمیتونی زور بزنی) یکم باهام حرف زدن گفتن نباید داد بزنی فقط زور حتی اگه بی حس نشده تحمل کن دیگ بیشتر نمی‌تونیم بهت تزریق کنیم زور دوم تقریبا بی حس شده بودم با تمام توانم زور زدم دردم که تموم شد ماما گف نهایت با دوتا زور دیگ سرش بیرونه آفرین ادامه بده زور سومم با تمام توان زدم دردم داش تموم میشد که ماما گف ول نکن زور بزن اگه صبر کنی حیفه حتی اگه دردت تموم شده زور بزن سرش اومده منم تاجایی که میتونستم زور زدم و یدفه حس کردم اون درده که همش تحملش میکردم تموم شد کلن دیگه زور زیادی نزدم برا بدنش سریع آوردنش بیرون و صدای گریه دخترم همزمان شد با اینکه گذاشتنش رو دلم تموم دردام یادم رفت فقط میگفتم خدایا شکرت تونستم خدایا شکرت بچم سالمه دیگه
مامان مهراد🥹 مامان مهراد🥹 ۴ ماهگی
دردام همونطور بود بیشتر به کمرم فشار میومد و تازه شکمم هم داشت درد میگرفت. خلاصه رفتم بالا با ماما همرام در حد نیم ساعت نشد ورزش کردم سجده باز و اینا رفتیم یهو گفت دیگه هر وقت دردت گرفت باید زور بزنی فول شدی من باورم نمیشد میگفتم دروغ میگی من قراره تا صبح درد بکشم گفت ن بابا من ساعت ۱۲ میرم خونه😅توی درد ها. اول خوابیده زور میزدم بعد گفت به پهلو زور بزن خم شو توی شکمت همونطوری که تو دوره آنلاین هم یاد گرفته بودم و میدونستم باید چیکار کنم و در آخر تو حالت دسشویی ایرانی گفت زور بزن اینطوری خیلی راحت تر بود با چندتا زور تو این حالت گفتن کرون کرده بریم رو تخت زایمان .اونجا هم با چندتا زور عمیق به واژن بچه در اومد خودشون هم تعجب کردن میگفتن خیلی خوب بود ساعت ۱۱ و نیم بچم بغلم بود 🥲🥹🥹بخیه های داخلی رو نمی‌دونم اما از بیرون ۴ بخیه خوردم .و درد خیلی شدیدی که داشتم همون نیم ساعت اخر بود.اینم بگم من هموروریید از قبل بارداری داشتم دیسک کمر و گردن داشتم و افتادگی دریچه میترال
برا همین فکرشم نمی کردم بتونم طبیعی بیارم اما خداروشکر هموروئیدم الان اصلا درد نمیکنه چون تا جایی که تونستم زور به مقعد ندادم
کمرم هم همینطور .فقط بعد زایمان تپش قلبم بالا بود که بعد دو روز با مایعات زیاد ک خوردم حل شد.