دیروز چون شوهرم نبود با پدرشوهرم رفتم بچمو بردم دکتر ، خواهرشوهر و مادرشوهرمم بودن ، خواهرشوهرمم بچش بزرگه ماشالله قد بلند هیکلش هم خوبه یک سال و خورده ای داره همش بغل مادرشوهرم بود ، من خیلی مریض بودم گذشته از اون کمر درد و جفت زانو درد هم دارم ، بچمو دادم بغل مادرشوهرم گفت دستم درد می‌کنه نمیتونم بغلش کنم ، از رو پله ها بخاطر زانو هام بالا نمیتونستم برم درد داشتم مادرشوهرم وایساده بود بهم میخندید ، شب هم بخاطر یه چیزی رفتیم خونشون ینی مجبور شدیم ک رفتیم بچمو بغل کرد یه ذره اب دهن بچم ریخته بود رو دستش اومد دستشو کشید به لباس پسرم تمیزش کرد ، اینقدر از این حرکتش بدم اومد فکر کرد من ندیدم منم البته به روی خودم نیاوردم ، هرچی میگذره بیشتر ازش متنفر میشم

همون بهتر ک خیلی سمت بچت نیان عزیزم..مادرشوهر من مثل وحشیا بچه رو تکون میده تو بغلش همشم اصرار میکنه بده بغل من ..من از خدامه ک اصلا به بچه محل ندن انقدر ک وحشیانه رفتار میکنن و یکسره صورت بچه رو میبوسن حتی وقتی مریضن یا مشکوک به مریضی ان..

قربون اب دهنش بره ج ن د ۶

اتفاقا من برادر شوهرم میگ نیاره روم بالا میگ دلت میاد بیاره تمیزه 🫠

کاش اصلا نیان متنفرم از این درک نکردانشون

منم وقتی میگم بعد زایمان درد کمر گرفتم انگار براش شوخیه

امان از دست این مادر شوهرا 🤦🏻‍♀️

من که متنفرم ازش بچم چهار ماهشه ندیدتش

منم همینطور ...