۷ پاسخ

دخترت خوبه تب ش قطع شد

کشیدم مردم باور ندارن شوهرم بیمار ه امنیت جانی نداریم ..میدونی چرا چون ندیدن سختی. ندیدن تحمل همیشه خوش بودن خوش ا چه میفهمه مشکل یعنی چی ..انشالله بغل ت میگیری خدا لعنت کنه آدم بد هارو

وای از این درد که قابل مقایسه با هیچ دردی نیست😔عزیزم پسرت چن سالشه الان؟

حتی اگه به پسرت هم یاد دادن که تورو نخواد با یه کلکی گولش بزن بیاد نزدیک باهاش حرف بزن بچه رامش کن یه اسباب بازی خوشگل براش بخر ببینه بلاخره یه کاری کن از طریق قانونی برو بچه رو حتی شده یه دقیقه ببین تا خیالت راحت بشه دلت آروم بگیره

الهی عزیزم خیلی سخته
الان دلت چه حالیه برا پسرت😔

خدا کمکت میکنه عزیزم این روزا هم میگذره درست میشه صبر همه چیزو درست میکنه خدا کمکت کنه خیلی سخته ولی به این فکر کن میگذره و پسرت بزرگتر بشه میاد پیشت یا حداقل دیدنش برات راحت میشه

هر چقدر فرار کنم نمیشه خدا این زندگی رو طوری واسم نوشته که باید درد بکشم نمیشه همه چیز و باهم داشته باشم

سوال های مرتبط

مامان حمیدرضاوحلما🧿 مامان حمیدرضاوحلما🧿 ۶ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭