۸ پاسخ

چقد حست مثه منه، میدونی هرچی بزرگترمیشن بدترمیشه، دوقلوهای من ۳سال و ۴ماهشونه، بخدا اینقد سه سال اینقد زجرکشیدم حدنداره، نارس ۷ماهه بودن، باوزن کم، کرونا گرفتن، هزارتادردسر، شوهرم توشرکت نفته سرچاهن، توبیابون توکمپن، ۲۰روز کامل شیفته، ده روز اف،من بدبخت اینقد سختی کشیدم حتی الانم میکشم توشهرغریب، حتی یه کمکی ندارم مثه ادم دوش بگیرم یا دستشویی برم

من فقط هی با خودم میگم خدایا صبرمو زیاد کن نزار داد بزنم سرشون چون رفته رفته شلوغ تر غیرقابل کنترل میشن🥺🥺🥲

خییییییییییلی من دیگه ب مرز جنون رسیدم

دقیقا منم ۱۰ماهه تنها بزرگشون کردم دلم میخاد ی روز واسه خودم زندگی کنم.

🥺🥺🥺🥺🥺🥺🫂🫂🫂🫂🫂

منم زندگیم خیلی بدشده خدایاخودت صبروتحمل بده خدایاشکرت

دقیقا منی

عزیزم 🥺🥺
چقد با خواندن نوشتت یادم خواهرم افتادم
اونم مثه شما تنهایی به دوش کشید بزرگ کردن بچه هاشو
کاش نزدیکت بودم یه وقتایی میومدم کمکت میکردم که حداقل در روز یکی دو ساعت برا خودت باشی ❤️

سوال های مرتبط

مامان دلانا ♥️😍🍒 مامان دلانا ♥️😍🍒 ۱۳ ماهگی
اغا ی حسو حالی دارم اصلا قابل توصیف نیست
ب جرعت میتونم بگم این ذوقی ک الان دارم و حتیاون شبی ک مرد مورد علاقمم اومد خاستگاری و نامزد کردیمم نداشتم
اصلا دلم میخاد ی بیلبورد بزنم تو کل خیابونای شهرک فردا تولد دخترمه
واقعا این همه خوشحالیو یک جا هیچ وقت تجربه نکربه نکرده بودم
حتی وقتی ک واسه اولین بار بغلش کردم بخاطر اون همه دردی ک تجربه کرده بودمم نتونستم تجربش کنم
این ی سال باهمه سختی ها و شیرینی هاش گذشت از صبح همش دارم خاطرات پارسال این موقع رو مرور میکنم
بچه ها ما چقد خوشبختیم ک مادر شدیم هیچ هدیه ای بنظرم بینظیر تراز این حس نیست چ میکنه خدا حتی هدیه هاشم بینظیره
کی فکرشو میکردیم ک وسط خستگی و داغونی و گریه هامونم بابت عاملش خدارو هزار بار شکر کنیم
تو همه ی این حس حال خوبم فقط میتونم بگم خداروشکر
از صبح همش ی جمله ایو با خودم تکرار میکنم ک خدایا از هیچ زنی این حسو دریغ کن دامن همه رو سرسبز کن و داغ هیچ بچه ایو رو دل مادر پدرش نزار
الان واقعا واقعا واقعا فقط همینو از خدا میخوامو بس❤️❤️❤️
خدایا هزاران بار شکرت
مامان 💜ᗩʀᗩ𝚍💕🤱 مامان 💜ᗩʀᗩ𝚍💕🤱 ۱۳ ماهگی
یک روز خیلی سختی رو گذروندم و خداروشکر که تموم شد🥺🥲از دیشب این موقعا نفش تنگیم شروع شد و خی رفته رفته شدیدتر شد تا نزدیکای صبح بود ک دیگ پر پر میزدم نفسم درنمیومد رفتیم بیمارستان تا رسیدیم امپولو ااکسیژن بهن زدن همونجا ازحال رفتم دکتر میگف ضربان قلببم خیلی بالا بوده و اکسیژن خونم خیلی کم شده بود اگ دیترمیرفتیم نمیدونم چی میشد🥺🥺🥺اگ شوهرم مثل هرروز سرکار بود .. اگ من مث همیشه لج میکردم ک دکتر نمیام ... نمیدونم چی میشد ولی فققدد تو تمام فعل انفعالاتی ک تو ذهنم میسازم دلم برای آرادم خیلی میسوزه.. درسته ک بچها متوجه حالات ما میشن امروز مم فهمیدم چون من حالم خوب نبود اونم ی بند گریه میکرد فک میکردم مریضه ولی تا ی ذره بهتر شدم اونم ارومه اروم شد ..‌ چقدر حرف زدم ممنونم که اینجا شماها رو اارم گوش شنوایید برام همیشه. نیاز داشتم امشب حرف بزنم.❤️💜 واسه کم شدن نگرانیای حانوادم ممجبورم بگم خوبم و تظاهر ب خوب بودن کنم ولی حالم خیلی بده چقد سخته پرروسه قوی بودن...