۸ پاسخ

و ی خبر بد بدم 😀 باید دورش طی شه دختر منم کولیک داشت پنج تا دکتر مختلف بردم تا آخری گفت باید دورش طی بشه اصلا ب دارو ربط نداره فقط زمان دختر من تا ۴ ماهگی کولیک داشت و تا دوماهگی تمام روز جیغ میزد با صدای سشوار میخابید ث اروم میشد

گهواره بخر بزار گهواره آروم آروم تکونش بده خیلی تاثیر داره من دختر کولیک داشت خیلی اذیت می‌شدیم بعد گهواره خریدیم بااون تکونش دادیم آروم شد.اگر شیر خودتو میدی چیزای نفاخ نخور یا اکه شیر خشک میدی بعد تکون دادن شیر توشیشه صبر کن حبابهاش برن بعد بده بخوره

منم سر دوتت دخترام همین بساط بود اینقدذ دارو و ماساژ و فلان آخرم ی دکتر تو مشهدخست بردم پیشش گف اینا فایده نداره باید دورش بگذره بهاره ک تا دقیق. یک سالگی همین بساط بود ولی ترانه سه ماه بیشتر طول نکشید یجوری میپیچید ب خودش برا دردش من گریه میکردم

عزیزم 🥺🥺🥺
من انقد امروز خسته و عصبی شدم که نگوو دخترم آرومتر شده پسرم بدتر شده لجباز یه دنده اذیت کن

منم سر هلنا همین بساط داشتم از ۱۲ شب تا ۴صبح فقط گریه میکرد خسته‌ میشدم بعضی وقتا هم گریه میکردم ازخستگی دخترانم تاچهارماهگی داشت کولیک اگرخواستی دکترببری حتما ببریش متخصص اطفال

دختر منم همین وضعیت بود دقیقا از ساعت ۲ شب تا ۶ یا ۷ صبح گریه و شیر و پی پی هیچ کاری نمیکردم فقط کارم شده بود بشورمش شیر بدم باد معده بگیر دوباره بهش شربت بده تا این که واکسن دوماهگی و زد خوب شد دبگه
البته دورش باید بگذره انقدر من شربت دادم بهش هبچ کاری نکرد هیچی

من سرنرگس همین بساط روداشتم واقعا درکت میکنم

وای یبار بس پسرم گریه کرد منم باهاش گریه میکردم خاهرشوهرم گف چته گفتم آخه چرا خدا باید یه یه بچه چن روزه این درد رو بده ک اینقدر زجر بکشه 😀

سوال های مرتبط

مامان boys مامان boys ۵ سالگی
مامانا هزار بار اینجا گفتم ولی چاره ای ندارم جایی رو ندارم اینجا میگم این حجم از فشار ازم کم بشه ببخشید
به خدا دارم میمیرم دارم دیونه میشم انقدر مشکلات داریم که قلبم داره میترکه این بچه دومم هم اصلا خواب نداره خوابشو زیر سینه میکنه بعد بلند میشه حتی ده دقیقه در روز نمیخوابه واسه یه کاری اگه بلند شم انقدر گریه میکنه که انگار من مردم هوار میزنه هر چی بخوام امتحان کنم نرم پیشش انقدر گریه و هوار میزنه که زود میرم بغلش هم هستم باید بغلش کنم بشینه داغون شدم یه لحظه به حالت دراز کش بذارمش نمی مونه دیونه شدم موقع انجام یه کاری انقدر استرس میگیرم انقدر از گریه هاش عصبی میشم که قلبم میخواد از تنم بیاد بیرون خونه زندگی رو هوا دورمون میبینم پاهام قفله نمیتونم پاشم تمیز کنم شیرم که نمیخوره به زور وقتی خواب‌آلوده هست زیر سینه میخوره یا میدونم با زجر با قاشق میدم بهش شیرخشکم همینکارو میکنه امروز انقدر عصبی شدم و گریه کردم که حس میکنم شیرم به شدت کم شده یه دل سیر واسه اونم گریه کردمو استرس گرفتم بخدا دارم دیونه میشم دارم چیه دیونه شدم دارم میمیرم سه ماه و بیست روزشه کولیک داره بهش اینفاکول هم میدم ببین بخدا بعد شیر که میخوره حتی شیرخشک دفع خوب بعد گاز معده هم خارج میکنه اروغم میزنه بازم از بغلش پاشم گریه میکنه تو بگو پنج دقیقه بعد شرایط خوبش خوب باشه هم نیست
مامان boys مامان boys ۵ سالگی
سلام مامانا بچه من دیروز دوماهه شد شیر خودمو میدم من هیچی نمیخورم از صبح فقط یه کم صبونه یه کم ناهار یه کم شام هرچیزی هم نمیخورم حبوبات و اینا هیچی بینش ۳تا خرما یه چایی، دو سه لقمه ارده شیره و همش عرق نعنا، حالا نمیدونم خدا خواهی یا بخاطر خرما و ارده شیره شیرم خوبه خداروشکر ولی خودم شدم پوست استخون سر اون یکی پسرمم همین بودم صورتم که پیر شده لاغر هر روز بدتر میشم جمعه ها میزم خونه مامانم همه بهم میگن چقدر لاغر شدی مخصوصا صورتم مامانم میگه بابا بخور ما اون موقع خونه مادرشوهر زندکی میکردیم هر غذایی درست میکردن می‌خوردیم مگه سوا چیزی واسه خودمون درست میکردیم بچه هامونم عادت میکردن شیرمونو میخوردن میگه بخور عادت میکنه ولی من وقتایی که بچم بیشتر میپیچه به خودش و همش گریه میکنم خودمو مقصر میدونم میگم یه کوچولو فلان چیزو خوردم اینجوری شد نمیخوام هم خودم هم پدر بچه اون روز در میاد واقعا پسر اولمم همینجور بودم شده بود بعد دو سال عین مرده متحرک و رفتم بعد دوسال و بیست روز تو صورتم ژل زدم ولی الان به شدت پسرم بدغذاست واقعا چی درسته طرز فکر من یا بقیه؟ شماها که شیر خودتون میدید واقعا چیکار میکنید ؟
مامان امیرعباس مامان امیرعباس ۵ سالگی
رفتیم پیش وکیل طلاق توافقی و امضا کردیم بین زمین هوام
20 سال تلاشم زحمتام زندگیم عمرم روحیم سلامتیم همچی تموم شد بچم مدام گریه میکنه بابا بیا خونه روحیه بچم نابود شده میگه همه با مامان باباشون میبرن پارک بیرون دو تاتونو میخوام ترس دارم بعد 6 ماه بچمو ازم بگیره ازدواج کردم بکیره میترسم با بچه کسی قبولم نکنه بچمو باباش بگیره که مطمنم میگیره بدنم توان این همه مشکلات و فشار نداره روحیه ام کلی خرابه قرار یکی یکی به همه جواب بدم چرا طلاق گرفتم اونهمه بلا سرم آورد شوهرم میبینه حال بچه رو از کاراش پشیمون نیست آنقدر عجله داره برا طلاق با اینکه 90 درصد مشکلات سر حیونی شوهرم بود زورم میاد خودشو اصلاح نمیکنه تلاش نمبکنه از حیونیش دست نمبکنه که بچه اینهمه عذاب نکشه آدم شدن آنقدر سخته تازه خال بچه رو میبینه عین خیالش نیست میترسم آینده بچه بدتر خراب بشه جدا زندکی کردن از هر کدوممون بهش اسیب میزنه من بدونش حتی نمیتونم نفس بکشم بکیره ازم چیکار کنم بچم قرار با بغض حسرت بزرگ بشه چرا خودمو ندید کوچگترین ارزشی بهم نمیداد عین حیون باهام برخورد میکرد ولی میگم کاش اونجوری با حسرت ادامه میدادم بچم بیشتر اسیب نبینه حس غذاب وجدان دارم بچم بچه طلاق شده ولی پدرش خیلی بد بود دائما تو تنش بودیم نتونستم ولی ایند بچم با همه بچه های عادی فرق داره پر از چالش فشار خسرت عقده بغض با یکی میمونه ممکن ازم جدا کنن کسی منو نمیگیره بگیره هم بچم از لحاظ روحی داغون میشه پدر خودشو میخواد نکاه بد ناپدری روش میاد الانم که نگاه بی ارزشی از هم میگیره چون بچه طلاق میشه همه میگن طفلی بچه حالم بد نمیدونم جیکار کنم نه تو زندگیم خالم خوب بود نه تو طلاق کسی مثل من هست با بچه طلاق بکیره حال شما چطوره من داغونم