وای امروز رفتیم بیرون یه مرده ماهلین و دید خیلی ازش خوشش اومد اومدیم
بعد چند دقیقه بعدش ماهلین داشت شیر میخوردیهو نتونست بخوره بلندش کردم دیدم داره استفراغ می‌کنه
فقط سعی میکرد بالا بیاره ولی نمیدونست
نفسش بالا نمی اومد
خیلییییی حال بدی بود
تمام سلول های بدنم بی حس شده بود فقط شانس آوردم خونه مامانم اینا بودیمفقط اینو بگم که از وقتی ماهلین اومده بیشتر قدر مامانمو می‌دونم
حقیٰ که مادر بودن سخته
عادت داره به تخم مرغ چشم کردیم دیدیم بله چشمش زدن
چ حال بدی بود

دقیقا منم چند روز پیش داشتم میرفتم خونه مامانم یهو تو مسیر راننده اسنپ ساکت بود برگشت گفت خانوم ببخشید برا بچتون اسپند دود کنین گفتم باشه ممنون بعد گفت یهو چشمم خورد بهش دیدم چقدر نازه/عین عروسکه بالاخره منم آدمم بچه خیلی خوبه توی این سن ن زن دارم ن بچه سنش حدودا ۴۵ اینا بود منم گفتم ممنونم انشاالله خدا بهتون میده یهو دیدم پسرم شروع کرد ب استفراغ وای لباسای خودش ک خیسسس لباسای منم کلا کثیف/شد یعنی تو دلم گفتم لعنت ب چشمای شورت ک اینجوری بچمو در ثانیه چشم کردی رفتم خونه مامانم دوش گرفتم لباسامم انداختم ماشین

دقیقا پسر منم اینطوری شد وای تا شب دستو پام جون نداش وای یادم میفته گریم میگیره دقیقا همین ک گفتی شد نفسش نمی اومد شدت زیاد بالا میاورد😭😭

تو این شرایط سریع تا کسی میبینتش براش ۴ قل بخون
این الکرسی بخون
و ان یکاد بخون
اینا براچشم خوبن
یا ماشاالله لا حول ولا قوه الا بلا