نمی دونم چرا خوابم نمیاد
یه چی رو خیلی وقته میخوام تعریف کنم هی یادم میره حوصلم نمیکشه
پسرم سر یه مسئله ای چند روز بستری شد تو همون تایم یه دختر دیگه هم اوردن بستری کردن
حقیقتا من اولین بار که دیدمش فکر کردم معلول ذهنی دختره رو نمی تونستن نگه دارن از تخت در دیوار بالا میرفت جرت پرت می گفت اصلا عجیب غریبا
بعد مامانش تعریف کرد که عصری یکم مریض شد تب داشت منم دستمال رو با اب یخ گذاشتم رو سرش تن شویه می کردمش 😑
گفتم اخه ادم عاقل با اب یخخخخ
بعد می گفت خوابید و من دیگه توجه نکردم بعد یکی دو ساعت رفته بود دیده بود بیدار نمیشه و کلا بیحال اوردنش بیمارستان گفتن تشنج کرده تو خواب و تبش به شدت بالا بوده
خلاصه که اون ادم عادی بوده کاملا یه دختر ۱۰ ساله ولی انگار کلا عقلشو از دست داده بود حتی نمی تونست دستشوییش رو کنترل کن


هدفم از تعریف این نگران کردنتون نیست فقط میخوام بگم خواهش می کنم تب رو جدی بگیرید اصلا نزارید از ۳۹ نهایت ۳۹ نیم بالاتر بره زودی برسونید بیمارستان اگه اول شب دیدی تب داره ساعت زنگ بزارید هر یکی دو ساعت پاشید تبشو اندازه بگیرید
پیاز کف پا این داستانا فقط یه خرافه است اول پاراکید نیومد پایین با فاصله شیاف و بعد برسونید بیمارستان

تصویر
۴ پاسخ

ومنی ک آساره ام ۳بار تشنج کرده از تب زیاد😖😱

10ساله؟

اوهههه آخ با اب یخ لنتی
معلومه اون بچه چی میشه دیگه
الآنم میگن با اب گرم حسابی آبشو بگیرید روی مچ پا و شکم دستمال بذارید این پیشونی دیگه قدیمی شده

سلام خدا خیرت بده خدا انشاالله عزیزانت رو برات حفظ کنه

سوال های مرتبط

مامان امیرمحمدجانم😍 مامان امیرمحمدجانم😍 ۱۳ ماهگی
❤️تولد یک سالگی پسر قشنگم با۲۳ روز تاخیر ❤️ امیرمحمد جانم تو باید ۲تیر به دنیا می یومدی اما خیلی عجله داشتی و۲۰روز زودتر در ۳۶هفتکی در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ پابه دنیا گذاشتی دقیقا ۲ روز قبل از تولدم خواست خدا بود که می خواست تو رو به من هدیه بده وتو بشی بهترین هدیه تولد تموم عمرم امید وارم سالیان سال تولدمون رو با هم جشن بگیریم ❤️ساعت ۲شب حالم بد شد و فشارم رفت بالا ومجبور شدیم بریم بیمارستان و منو بستری کردن اورژانسی به اتاق عمل رفتن و تو ساعت ۷صبح روز شنبه به دنیا اومدی وقتی پرستار تورو آورد پیشم صورتت نرمت رو گذاشت روی صورتم ومن بوست کردم بوی بهشت می دادی و اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود اما این خوشی دوامی نداشت چون زردی داشتی و باید بستری می شدی و همون جا بود که فهمیدن پلاکت خونت پایین هست و اورژانسی بردند ان ای سی یو هنوز صدای گریه هات پشت در ان ای سی یو تو گوشمه که پرستارا داشتن برات رگ می گرفتن بمیرم برات مادر که تو درد می کشیدی ومن هیچ کاری نمی تونستم بکنم فقط باید تحمل می کردم خدا کنه هیچ مادری تو این موقیعت قرار نگیره همون جا پشت در با دل شکسته تو رو نذر علی اصغر امام حسین کردم و گفتم اگر خوب بشی یه سال باهم پیاده روی اربعین بریم کربلا ان شالله امام حسین بطلبه با هم بریم ،من هر دو ساعت یه بار می تونستم ببینمت بوت کنم بهت شیر بدم هر وقت می یومدم پیشت تو رو بدون لباس زیر نور با چشم بسته که یه عالمه سیم بهت وصل بود قلبم آتیش می گرفت دوست داشتم بغلت کنم از بیمارستان فرار کنم اما نمی تونستم چون باید خوب می شدی ....ادامه در تایپ ها می نویسم