❤️تولد یک سالگی پسر قشنگم با۲۳ روز تاخیر ❤️ امیرمحمد جانم تو باید ۲تیر به دنیا می یومدی اما خیلی عجله داشتی و۲۰روز زودتر در ۳۶هفتکی در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ پابه دنیا گذاشتی دقیقا ۲ روز قبل از تولدم خواست خدا بود که می خواست تو رو به من هدیه بده وتو بشی بهترین هدیه تولد تموم عمرم امید وارم سالیان سال تولدمون رو با هم جشن بگیریم ❤️ساعت ۲شب حالم بد شد و فشارم رفت بالا ومجبور شدیم بریم بیمارستان و منو بستری کردن اورژانسی به اتاق عمل رفتن و تو ساعت ۷صبح روز شنبه به دنیا اومدی وقتی پرستار تورو آورد پیشم صورتت نرمت رو گذاشت روی صورتم ومن بوست کردم بوی بهشت می دادی و اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود اما این خوشی دوامی نداشت چون زردی داشتی و باید بستری می شدی و همون جا بود که فهمیدن پلاکت خونت پایین هست و اورژانسی بردند ان ای سی یو هنوز صدای گریه هات پشت در ان ای سی یو تو گوشمه که پرستارا داشتن برات رگ می گرفتن بمیرم برات مادر که تو درد می کشیدی ومن هیچ کاری نمی تونستم بکنم فقط باید تحمل می کردم خدا کنه هیچ مادری تو این موقیعت قرار نگیره همون جا پشت در با دل شکسته تو رو نذر علی اصغر امام حسین کردم و گفتم اگر خوب بشی یه سال باهم پیاده روی اربعین بریم کربلا ان شالله امام حسین بطلبه با هم بریم ،من هر دو ساعت یه بار می تونستم ببینمت بوت کنم بهت شیر بدم هر وقت می یومدم پیشت تو رو بدون لباس زیر نور با چشم بسته که یه عالمه سیم بهت وصل بود قلبم آتیش می گرفت دوست داشتم بغلت کنم از بیمارستان فرار کنم اما نمی تونستم چون باید خوب می شدی ....ادامه در تایپ ها می نویسم

تصویر
۸ پاسخ

هر وقت می خواستم بهت شیر بدم مجبور بودم بلندت کنم و رگت خراب می شد و همیشه با گریه بهت شیر می دادم چون می دونستم بعدش دوباره باید ازت رگ جدید بگیرن پشت دست و پات همه کبود شده بود ، من ۱۵ روز پشت در ان‌ ای سی یو منتظرت نشستم تا زودی خوب بشی ببرمت خونه پیش بابایی داداشی و آبجی چون اونا هم منتظرت بودن نمی تونستم بدون تو برم خونه چون نمی تونستم تو بیمارستان تنها بزارم ،تو پسر قوی من بودی و زودی خوب شدی دقیقا روز عید قربان مرخص شدی واین یه نشونه بود که خدا تو رو دوباره به من بخشید نمی دونی با چه ذوقی لباسات رو تنت کردم و با بابایی رفتیم خونه ، ان شاالله هیچ وقت دیگه درد نکشی و همیشه لبات بخنده، یک ساله که شدی جنگ شروع شد و دوباره مثل همون روزایی که بیمارستان بودی نگرانت بودم نگات می کردم گریه می کردم اما نمی زاشتم گریه هامو ببینی نمی خواستم فکر کنی مامان ضعیفی داری سال های بعد از خاطرات این روزا می گم که چه قدر ایران قوی بود چه قدر استقامت کرد و دشمن رو شکست داد و پیروز شد و تو به ایران و ایرانی بودنت افتخار می کنی ❤️یک ساله شدنت مبارک مرد کوچک مامان ❤️

مبارکه گلم چ نازه ماشالله

یه چیزدیگه یه شب توکانکس بودم زنگ زدن بیادبچه گریه میکنه آرومش کن نزدیکای اذان صبح بودمنم خونریزی زیاد داشتم بخیه ام داشت عفونت میکردهیچ استراحتی نداشتم پاهام ورم کرده بودتواون وضعیت یه شامپوبچه خریدم شوهرم چندبار درطول روزتمیزمیکردبعدزنگ زدن منم بلندشدم باشوهرم بریم پام به جدول گیرکردباصورت وتمام بدن باشدت خوردم زمین یادمه زیرچشمم کف دوتا دستام وزانوی پاهام کامل خونی شدهنوزکه هنوزه لکه جای زخم روی زانوهام هست خدابهم رحم کردبچه توشکم نداشتم تو اون روزا خیلی هارو شناختم از نزدیک ترینام حتی یه زنگ نزدن حتی چندنفرشون تاسمنان اومدن کارداشتن ولی دیدنم نیومدن خیلی خوشحالم اون روی خودشونو نشون دادن من اول امیدم خدابعدم همسرم که خودش جای همه روبرام پرکرده

تولد گل پسرت مبارک الهی ۱۲۰ ساله بشه

تولدت مبارک باشه پسر گلم❤💋😍

واااای جانم چه گل پسری ماشالا😍😍😍

دختر منم همینطور شد چ روزای سختی بود

آخی مبارک باشه عزیزم تولد گل پسرتون
چقدر نازه و گوگولی ماشاالله

سوال های مرتبط

مامان سلدا💜آسیه مامان سلدا💜آسیه ۱۳ ماهگی
دختر عزیزم لحظه هایی که صدای خنده های تو، تو خونه مون می پیچه انگار دارم از خوشحالی پرواز می کنم. می خوام همیشه شاد ببینمت عزیزم و برای شادی تو هر کاری می کنم

هر روز که از خونه بیرون می رم به این فکر می کنم که چه کاری می تونم انجام بدم که تو خوشبخت تر باشی، تمام تلاشی که می کنم برای اینه که تو بهترین ها رو داشته باشی

هیچ وقت حتی ذره ای از این حس عاشقانه ای که به تو دارم کم نمیشه عشق همیشگی من تو بزرگ ترین بهانه ی زندگی هستی

دختر مهربونم، لبخندت تمام خستگی های دنیا رو از بین می بره

وجود تو دخترم منو به زندگی دلگرم می کنه

عزیزترینم تمام احساسات خوب دنیا را زمانی تجربه کردم که تو به دنیا اومدی

شادی و خوشبختی من، قلب من برای تو می تپه، تو مفهوم زندگی منی

ممکنه سال ها بگذره، من پیر شده باشم و تو بزرگ، اما چیزی که هیچ وقت تغییر نمی کنه عشق من نسبت به توئه دختر قشنگم

بمونه به یادگار 1404/3/7
خدای خوبم بخاطر وجود دختر قشنگم سلدا پرنسس کوچولوم آسیه شکرت😘🌿
مامان اراد مامان اراد ۱۲ ماهگی
نمی دونم چرا خوابم نمیاد
یه چی رو خیلی وقته میخوام تعریف کنم هی یادم میره حوصلم نمیکشه
پسرم سر یه مسئله ای چند روز بستری شد تو همون تایم یه دختر دیگه هم اوردن بستری کردن
حقیقتا من اولین بار که دیدمش فکر کردم معلول ذهنی دختره رو نمی تونستن نگه دارن از تخت در دیوار بالا میرفت جرت پرت می گفت اصلا عجیب غریبا
بعد مامانش تعریف کرد که عصری یکم مریض شد تب داشت منم دستمال رو با اب یخ گذاشتم رو سرش تن شویه می کردمش 😑
گفتم اخه ادم عاقل با اب یخخخخ
بعد می گفت خوابید و من دیگه توجه نکردم بعد یکی دو ساعت رفته بود دیده بود بیدار نمیشه و کلا بیحال اوردنش بیمارستان گفتن تشنج کرده تو خواب و تبش به شدت بالا بوده
خلاصه که اون ادم عادی بوده کاملا یه دختر ۱۰ ساله ولی انگار کلا عقلشو از دست داده بود حتی نمی تونست دستشوییش رو کنترل کن


هدفم از تعریف این نگران کردنتون نیست فقط میخوام بگم خواهش می کنم تب رو جدی بگیرید اصلا نزارید از ۳۹ نهایت ۳۹ نیم بالاتر بره زودی برسونید بیمارستان اگه اول شب دیدی تب داره ساعت زنگ بزارید هر یکی دو ساعت پاشید تبشو اندازه بگیرید
پیاز کف پا این داستانا فقط یه خرافه است اول پاراکید نیومد پایین با فاصله شیاف و بعد برسونید بیمارستان