۵ پاسخ

خیلی سخته
وای دلم به حال همه بچه ها میسوزه 🥲🥲🥲😔😔😔

خودتو خوشحال نشون بده و کلا انگار چیزی نشده.بچه ها خیلی رو رفتار مادرا دقت میکنن

آره واقعا مادر شدن خیلی سخته

خدا رحم کنه من فقط برای بچه ها ناراحتم چون بدون ما چیکار کنن

😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان kiyan🩵sogand🩷 مامان kiyan🩵sogand🩷 ۱۴ ماهگی
یه روزهایی به چیزهایی به چیز هایی حرص خوردم و ناراحت شدم که اصلااااا مهم نبوده و نباید اینطور بودم ، چه روزهای خوشی داشتم ولی نمی‌دونستم ،یه روزی فکر میکردم خوشبخت ترینم چون یه خانواده سالم دارم ولی الان چی دخترم جلو چشمام داره سوراخ سوراخ میشه و من هیچ کاری نمیتونم بکنم دلم پره جوری که از چشمام میخواد بریزه بیرون بغض پر شده گلوم آخه چرا بچه من دردی بگیره که هیچ ربطی به هیچکدوممون ندارم ،چند روزه خودمو نگه داشتم که گریه نکنم چون مامانم پیشمه همش چشمش به حرکات و چشمای منه نمیتونم گریه کنم ولی امروز خیلییییییی پر شدم چشام خود به خود اشک می‌ریزه و من سریع خودمو جمع و جور میکنم که مامانم نبینه خدایا حکمتتو شکر ولی التماست میکنم دخترمو خوب کن خدایاااااا موقتی باشه برای دخترم این چند روز همه رو قسم دادم نمیدونم دیگه چیکار کنم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹💔💔💔💔💔💔💔💔😔😔😔😔😔😔😔😞😞😞😞😞😞😞😞




بارداری و زایمان و فرزند پروری و غربالگری نوزادان
مامان دلسا💞 مامان دلسا💞 ۱۳ ماهگی
مامان دردونه مامان دردونه ۱۲ ماهگی
برای مامان باردار
من زمان بارداری بابت یه سری چیزاخیلی غصه خوردم خیلی گریه کردم‌حرص خوردم به خودم استرس دادم الان همه اش تموم شده ولی مسلمااگه با حال خوب و استرس کمتر طی میکردم این دوران رو میتونستم راحت ترباشم و به بچه توی شکمم سخت نمیگذشت
من ناراحت بودم که بچم قراره تیرماهی بشه‌ به دلایلی ولی الان میگم اون هرطور باشه من عاشقشم
میخواستم طبیعی زایمان کنم ولی بچه هفته ۲۸ چرخید و به پا شد و سزارین شدم. اومدن کمکم و تموم شد
ناراحت بودم که با اون حالم قوم شوهر میخوان بیان دیدنی روز بعد زایمان، بابتش گریه میکردم چون نمیتونستم بگم نیاین، دو هفته بعد اومدن، تموم شد ولی راحتم باید میگفتم که نیاین.چاره داشت
بابت اینکه بچم به خودم نره و به خانواده شوهر بره گریه میکردم ولی پسرم شبیه خودم شدولی هرچی باشه اون پسر منه و عاشقمش
از هفته ۳۴ وزنگیری بچه کم شدخودمو خیلی سرزنش کردم و گریه کردم از اینکه تو سونویا بعدش میگفتن بچه ات ریزه درشت نیست خیلی ناراحت میشدم و غصه میخوردم ولی الان پسرم یه سالش شده و صحیح و سالمه به لطف خدا‌.
از فکر اینکه یه سری خرافه ها و حرفهای علط بخوان یادش بدن تو بارداری از غصه دق میکردم یه روزایی. ولی الان میگم من مادر چیکارم؟ منم که متر و معیار پسرم میشم برای باور درست و علط
اگه بارداری بدون:
نگرانی هات مسخره نیستن ولی همشون اتفاق نمیفتن و ببشترشون به خاطر اون حجم از هورمونیه که تو بدنته
بدون همونطور که بچه ات داره بزرگ میشه و آماده تولد میشه درون توهم یه مادر قوی داره بزرگ میشه تا به دنیا بیاد
بدون بچت هرچی باشه آخرین عشق واقعی تو و تو اولین عشق واقعی اونی. به این عشق و پیوند عمیق ایمان داشته باش
قوی باش این روزها میگذره و توبه قدرت نیازخواهی داشت