اگه یه بچه ی دیگه که یکسال هم از بچه شما بزرگتره و از قضا بچه دوستتون هم هست.هربار که همو میبینین بچتون رو اذیت کنه.هولش بده جوری که خیلی بد بخوره زمین،با پشت سر.یا بخوره به دیوار.یا چنگ‌بندازه(تاپیک قبل) و توی هر دیدار چندبااااااار این حرکات رو‌ تکرار کنه شما چه واکنشی نشون میدین؟؟؟؟
من اگه چیز مهمی نباشه چیزی نمیگم.اما اگه ببینم کارش خطرناکه یا به بچم آسیب زده دعواش میکنم.یکبار هم هولش داد و دارا با پشت سر محکم افتاد زمین،نتونسم‌خودمو کنترل کنم داد زدم سرش.
دوستم(مامانش) میگه اون واسه جلب توجه این کارو‌میکنه.ما از اول نباید واکنش نشون میدادیم.الانم چیزی نگی اون سمتش نمیره.
پسر منم انقد اذیت شده کلا ازش بدش میاد و ازش میترسه.تا میره سمتش فرار میکنه میاد تو بغل من.
بعد دیشب چندبار اذیتش کردم.یبار گفتم آروشا نباید این کارو بکنی.دوستم که اینطوری گفت،دفعه بعد دیگه چیزی نگفتم.دوباره اومد صورتشو چنگ انداخت دیگه عصبی شدم به دوستم گفتم بعد تو میگی چیزی نگو فقط مونده چاقو برداره بکنه تو شکمش.
دوستمم ناراحت شد.خیلی سعی کرد نشون نده اما کاملا مشخص بود.
نمیتونم وایسم هربلایی بچت دلش میخاد سر بچم بیاره و من چیزی نگم که…
حالا به مظرتون من کار بدی میکنم؟؟؟؟شما بودین چه واکنشی نشون میدادین.

اینم بگم که اون تنها دوست منه،خیلی هم صمیمی هستیم و رفت وآمد داریم.یعنی نمیشه که کات کنیم باهم.

۲۲ پاسخ

شرایط سختیه
نمیشه ک دوتابزرگترباهم بحث کنن
میتونی بیشتربالای سربچه باشیـ زیادب حال خودشون نزاری.من خودم جایی میرم کلاچای هم نمیخورم.ک بچه رو اذیت نکنن یابزور چیزی ازدستش بگیرن گریه میکنه.
درکل همه چی دست خودته.

آخه اینجوری پیش بره خودتون دعواتون میشه مجبور میشین کات کنید
دیگه باید یکم ارتباطو کم کنی
اون که براش فرق نمیکنه ولی دارا گناه داره بعدا تو روحیه‌شم تاثیر میزاره

بنظرم بچتو بغل کن نزار سمتش بره
خودت سرگرمش کن
اگرم اون اومد سمتتون بهش بگو خاله عزیزم برو پیش مامانت

من وقتی میرم خونه بابام پسر داداشم اونجاس نه خونشون تو ی حیاط پسرداداشم نفس و‌دوست داره ها ولی نمیدونه چطور ابراز کنه چندین بار دخترمو زمین زد ی بار بغلش کرد انداختش لبش خونی شد من هیچی نگفتم گفتم بچه ان بخاطر بچه ناراحتی پیش میاد

من برام پیش اومده اما دلم نمیاد بچه بقیه رو دعوا کنم بچه خودمو میبرم ازش دور میکنم اونم اومد میگم خاله برو پیش مامانت امیرعلی باید پیش مامانش باشه.البته تا جایی که میشده دخالت نگردم با اینکه هیکلش کوچولو تره دیگه چون کم سن تر بوده تا خودش دفاع کنه اما خب شلو وله بچم تعادل نداره سریع میخوره زمین از ترس آسیب ندیدن بغلش کردم بردمش .کلا منظره جالبی نیست بچه ها بقیه رو دعوا کنیم این نظر منه اما به مامانش تذکر بده

من اگه بودم رفت ادم نمیکردم باهاش هر چقدم تنها بودم
ارامش روان بچم مهم تر از دوستمه

رفت و امدو کم کن بنظرم یا اونا اومدن بچتو بخوابون یا بسپار بکسی خونشونم خاستی بری کوتاه برو و بچتم ب کسی بسپر ک بتونی زودم بلند شی

پسر جاری منم همینطوره الان هرسال یه بار میریم خونه همدیگه تقریبا رفت و آمدمون به صفر رسیده چون اون خیلی بیخیاله فقط من حرص می خورم

منم باشم از همون اول به مادرش میگم جلوی بچتو بگیر چون بچه هرکی واسه خودش عزیزه بچس پس باهاش صحبت کن بچه منو نزنه یا کلا خیلی دوستمو دوست داشته باشم نمیزارم بچم بره سمت بچش

والا من باشم کلا رفت و آمد نمیکنم

بنظرم. دوستت خیلی ماسته
خو یکم جلو‌پسرشو‌بگیره چی میشه.
نکنه از مادراست که. بچه اش بزنه خوشحال میشع.
بهش بگو ما دوستیم و عین خواهریم. ولی خب. بابت حرفم ناراحت نشو. ولی. من واقعا دوست ندارم کسی. دست بلند کنه رو بچه ام. پس. تو جلو‌پسرتو بگیر موقعی که میخواد بزنه.

دقیقا این مشکلیه که بچم و بچه خواهرشوهرم باهم دارن البته اون ۵ سالشه و دختر من ۱۸ ماهه و خواهرشوهرم معتقده به بچه نباید بگی نکن تا خودش یاد بگیره!!!!
منم واسه اینکه روابطمون خراب نشه وقتی پیش همیم دوتاچشم دارم دوتاهم قرض میگیرم و مواظب دخترم میشم یعنی لحظه ای نمیشینم و کاملا مراقبشم حتی گاهی با لحن مادرانه به اون تذکر میدم...خیلی سخته ولی حداقل اینجوری بچم آسیب نمیبینه از طرفی بقیه هم وقتی میبینن به طرفداری از من و بچم درمیان و به اون بچه و مادرش تذکر میدن...

بنظرم دفعه ی بعد که خواست همو ببینید بگو حقیقتا بچم خیلی اذیت شد و بعد از رفتن شما همش می‌ترسید یکم فاصله بگیریم ببینیم بعدا دوباره واکنششون چیه نسبت به هم
چون اگه عادت کنه به اذیت کردن بزرگتر هم که بشه میشه دعوا کردن بینشون

ببین وقتی میری پیشش بچه رو نگهدار و مراقبش باش من حتی جلوی بچه های ارومم بچه رو بغل میکنم

باید خودتون مراقبت کنید الان هر دو تو سنی نیستن ک با دعوا بهشون بغهمونی

خیلی بده ولی هواست بیشتر به دارا باشه گلی نمیشه ک ما بزرگترها سر بچه ها بحث و جدال کنیم

اصلا کار اشتباهی نکردی خب جلو بچشو بگیره اون بچه اس نمیفهمع مادرشم نمیفهمع؟خودمم بچه ای با بچم اینجوری رفتار کنه با روی خوش به مامانش میگم البته همه میدونن من چقدر رو بردیا حساسم خودشونو جمع میکنن والا بعضیا فقط بچه دار شدنو بلدن ن تربیت بچه بنظرم تربیت بچه از خودش عزیز تره.

ببین اتفاقا دیروز خونه مامان بزرگم عمم هم اونجا بود و یه پسر داره ۲ سال فک کنم از دخترم بزرگتره.اونم دوبار دخترم و تو حیاط هل داد.رفتم اروم بهش گغتم امیرعباس نباید نی نی رو اذیت کنی.ببین تو هلش دادی گریه کرد؟؟
اما دفعه سوم دیدم باز تکرار کرد اینبار سرش داد زدم گفتم ببینم بار دیگه اذیت میکنی آوارو بدجور دعوات میکنما.دیگه ترسید کاری نداشت با دخترم.
البته که دختر منم یه بار از خجالتش درومد😂😶چنان سیلی زد صداش اومد

بچه خودشم بود همینو میگفت؟؟؟
عجبا
خوب کردی
من ک بودم قاتی کرده بودم محلو ترک کرده بودم

به نظر من بچه ات مهم تره حتی مهم تر از پیوند دوستیتون

من بچم رو بغلم میگیرم و واقعا برخورد میکنم باهاش

شده مثلا غیرعمدی بوده هیچ نگفتم ولی میبینم واقعا اذیت میکنن برخورد میکنم
طوری ک میگن نمیذاره گندم ی دقیقه آزاد باشه

به نظر من اشتباه نبوده چطور اون ناراحت میشه تو بچه‌شو دعوا کنه ولی تو می‌زنه نباید ناراحت بشی

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک مدیریت احساس خشم
خب حالا ما میایم محرک هارو پیدا می‌کنیم محرک ها برای اینه که نداریم بچه عصبانی بشه نه اینکه به بچم همش بگم باشه هرچی تو بگی و همه چیز رو بهش بدم که عصبانی نشه نه
محرک ها مثل همین ها که گفته شد
ما به محرک ها توجه میکنیم و توجه نمی‌کنیم
حالا به محرک ها توجه نمی‌کنیم مثلا یک نفر هست خیلی من رو ناراحت میکنه میتونیم کمتر ببینیمش یا اینکه اگر دیدیمش خودمون رو با یه چیزی سرگرم کنیم و اگر چیزی هم گفت میریم سراغ بحث تعبیر و تفسیر که گفته شد بهتون
برای اینکه اون خشم سنگینه نیاد
باورهای غلط بنیادین :
این باور های غلط هست که صبح تا شب داره مارو عصبانی میکنه
(جهان طبق انتظار من باشد )بچه من نباید اصلا کار بدی انجام بده
چنین چیزی در جهان وجود نداره که همه چیز طبق خواسته ما پیش برود و همه چیز قابل پیش بینی باشد و فقط خوبی اتفاق بیافتد جهان به این شکل نیست
من اگر مامان خوبی بودم بچم الان فحش نمی‌داد
یا اگر مامان خوبی بودم بچم راحت‌تر ازم جدا میشد
اگر فلان مشکل رو داره ممکنه مثل عموش بشه
بچه یه سری جاها تحرک زیاد داره ولی بجاش همون اول میگن این مشکل رو داره پس مثل اون میشه بعد حالتون بد میشه میگید حالا من چیکار کنم بعد از استرس زیاد رفتارتون کلا با بچه اشتباه میشه
دیگران نگاهم میکنن حتما بچه آن ها خوب هست و بچه من بد
مثلا بچه شما گریه می‌کند
هر بچه ای یه سری مسائل رو داره و شما مسائل کامل اون بچه رو نمیبینید
اون هم یک انسانه و ما باید روی مسائل بچه خودمون تمرکز کنیم که حلش کنیم و نمیشه بگی بچه کلا نباید مشکل داشته باشه چنین چیزی نیست
مامان مهراب مامان مهراب ۱۷ ماهگی
ادامه مدیریت احساس خشم
باور های غلط بنیادین:
هر بچه ای یه سری مسائل رو داره شما مسائل کامل اون بچه رو نمیبینید اون هم یک انسانه
ما باید روی مسائل بچه خودمون تمرکز کنیم که حلش کنیم و نمیشه بگی بچه کلا نباید مشکل داشته باشه چنین چیزی نیست
یا میگید من دیگه فرصت ها را از دست دادم مثلا میگه بچم اون موقع که کوچیک بوده کاری نکردم براش پس دیگه نمیشه کاری کرد و این اشتباهه
و یک لیست طولانی که نیاز به تمرین و تکرار داره
وقتی این لیست رو میزارید جلوتون می‌بینید خیلی چیزها هست که الکی اعصاب خودمون رو براش خورد کردیم و خیلی راحت‌تر میتونیم با قضیه برخورد کنیم
مثلا یه بچه دوساله که هی ظرف آب رو میریزه مامانش میگه که این از قصد داره اینکار رو انجام میده لج من رو در بیاره در صورتی که این بچه داره کاوش میکنه داره آزمایش میکنه آب رو بریزه پایین میره یا بالا(😅😁)
اینجوری وقتی فکر کنه میره به بچش میگه مامان میدونم میخوای بازی کنی با آب میدونم میخوای ببینی آب کدوم طرفی میره حالا آب رو بریز تو این ظرف مثلا یا تو حیاط یا جایی ببریدش
اینطوری نه اعصاب خودش رو خورد میکنه نه بچه رو نه به دعوایی منجر میشه
عدم توجه به علت های جسمی و اتفاقات گذشته
جسمی
اتفاقات گذشته
خواب
غذا
تفریح
بازی کودک
محیط آموزشی نامناسب
تلویزیون و موبایل زیاد
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...