خستم خیلی زیاد خوابم میاد ولی از بس فکرو خیال تو سرمه نمیتونم بخوابم خستم از بس ب این فکر کردم چرا بابای دخترم حتی سراغی ازدخترم نمیگیره اونم تو این شرایط که باید کنارش میبود حتی روم نمیشه ب مامانم بگم مامان هانا فلان چیز رو نداره مامان هانا امروز میوه نخورد با اینکه مامانم همیشه حواسش به هانا هست ولی وقتی یچیزی تموم میشه واقعا روم نمیشه بگم مامان تموم شد دوباره بخر
دیروز که پوشک هانا تموم شده بود روم نمیشد بگم مامان پوشک نداره هانا خودم رفتم کهنه گرفتم براش وقتی اومدم خونه اینقدر با من دعوا کرد که چرا بهم نگفتی نمیدونم غصه چیرو بخورم دخترم حتی یدونه عکس با باباش نداره و باباش هرچقدر دلش بخواد با برادرزادش عکس داره واقعا چرا مردا بعد بچه‌دارشدن عوض میشن چرا با بچه‌ی خودش اینکارو میکنه خستم از بس بهش فکر کردم دارم ب این فکر میکنم وقتی هانا بزرگ شد جوابش رو چی بدم بگم باباش کجاست
خدایا خودت کمکم کن یه راهی نشونم بده
خدایا یا هانارو واقعا بی پدر کن حداقل دخترم حسرت نکشه بگه بابام زنده هست و نیست
خدایا من راضی نیستم بچم با حسرت بزرگ بشه کاش یه راهی جلوم بذاری
نمیتونم از دخترم دل بکنم نمیخوام بچم با افسوس و حسرت بزرگ بشه حسرت داشتن خانواده با وجود اینکه خانواده داره 😔😔

تصویر
۳۵ پاسخ

خیر نبینه الهیییی

مگه باباش کجاست

یک نفر این وسط باید غرورش رو زیر پا بزاره

اگه دوسنداری طلاق بگیری پس برگرد سر خونه زندگیت

چرا شوهرت اینجوریه
چرا مادر شوهرت باهات بده اخه
حرصم گرفته از دستشون

خاک توسرش حیف اینهمه سپاهی ودانشمند که مردن واین داره جولان میده وارزش برای زندگیش قائل نیست

ممنون

درخواست میدی من پرم

تا بتونی ان شالله کار خوپت راه بندازی با ۱تومن شروع کن

بابای بچه های منم سراغشونو نگرفت غصه نخور

میشه درخواست بدیذ

عزیزم چ جوری دلش میاد آخه بحث کوچک چلا اینقدر بزرگ کرده دور از زن و بچش

عاره واقعا سخته ولی یادت نره تو یهه مادر قوی هستی هیچ کاری ب خاطر بچت واست سسخت نیست

عزیزم برو دادگاه شکایت کن. بگو ترکمون کرده ونفقه نمیده. اینجوری هم نفقه ت رو میگیری هم حضانت. بعدشم حتی اگه شما طلاق هم گرفته بودین وظیفه مرده تا دو سالگی تمام هزینه های مادر وبچه رو بده. اگه شکایت کنی وحضانت بگیری راحت میتونی بری سر کار وبه نه ای هم ندارن.

انشاالله خدا کمکت کنه واقعا اشکم در اومد
خدا به راه راست هدایتش کنه و شما از سختی نجات پیدا کنید

عزیزم چقدر دلم گرفت...چقدر حس بدیه و چقدر داری سختی میکشی .غصه نخور بخاطر دخترت قوی باش..فقط یادت باشه که توهم ی روز خیلی خوشبخت میشی مطمعن باش

یعنی چی عزیزم اون رفته زن خواسته تو رو ول کرده چندسالته قیافت خیلی بچه میخوره رفتم تاپیکات دیدمت واسه چی ولت کرده

وای دختر جیگرمو آتیش زدی
از کی خبری ازش نیست
خودت برو سراغش

چقدر بچه ها مظلومن خدایا

تا۷سالگیش کلا باتویه بچه سرکار هم بری برا تامین بچه هست

قلب آتیش گرفت با حرفات وقتی عکس دخترت و دیدم ،اشکام جاری شد
خدا خودش کمکت کن

ب خدا توکل کن ب خاطر بچت سرپا باش و یه کاری واسه خودت راه اندازی کن ک قراره با هانا تنها زندگی کنی یه زندگی خوب بساز واسه خودت و بچت حداقل آرامش داشته باشین

خیلی ناراحت شدم توکلت بخدا باشه گلم، واقعا بعضی مرداد نبودشون بهر از نفس کشیدنشونه

خیلی معذرت میخوام ک اینو میگم
بگو مرتیکه بچه نمیخواستی غلط کردی بچه آواردی
همون بهتر ک نیستش هرچی تو زندگیت آدم بی معرفت و بی عاطفه کمتر باشه زندگی بهتری داری بره ب درک

آخه بی دلیل ولت کرد و بیرونت کرد
چطور دلش اومددد

شوهرت کجاست مگه چی شده

قلبم دردگرفت با تاپیکت

الهی بمیرم برا دلت مگه باباش کجاست

دخمل قشنگ تو باید انقدر قوی باشی ک دخترتم با قدرت بزرگ کنی نمیدونم شوهر عوضیت کجاس. ک بچه رو نمیبینه اما همچین پدری بودنش سمه خالصه. خودت برو سر کار. و دخترت ب بهترین شکل بزرگ کن

عزیزم میفهمم چقدر ناراحتی چقدر سخته ولی وقتشه قوی بشی و جای پدرشو براش پر کنی جوری که اصلا حس نکنه نبودشه، باید یادبگیری یه مامان قوی و مستقل بشی خودت کار کنی و نذاری کمبودی حس کنه و همه نیازاشو برطرف کنی ادم بخاطر بچش باید با سختیا بجنگه باید قوی باشه تو از پسش برمیای حتمااااا

چیشده خب

ای جونم خدا حفظش کنه عزیزم باباش کجاست مگه

ماشالا واسه هانا خانوم

مگه جدا شدید گلم ؟

چرا نیست پیشتون عزیزم چی شده؟؟

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱۲ ماهگی
مامانا شما بعد بچه هاتون از نظر روحی اخلاقی چقدر تغییر کردین؟من اصلا خودم نیستم واقعا نیستم عجیبه انگار دیوونه شدم حتی دیروز با مادرم بحثم شد بچم مریض شده چنان سرفه هایی تو خواب می‌کرد که داشتم میمردم ممانم زنگ‌زد گفتم نمیدونم چرا نمیمیرم چرا تموم نمیشه این زندگی داره خفه میشه پسرم آخه چرا اینقد مریض میشه این بچه تا وقتی بیداره من کنارش جم‌نمی‌خورم مامانم خیلی همیشه پشتم بوده فقط همینا برام موندن اما وقتی آه و ناله کنم گله کنم میگه روحیه شو نداشتی بچه میخواستی چیکار دیروزم میگفت فقط،چون مریضه اینجوری میکنی با خودت دست خودم نیست تو خواب خیلی بد سرفه میکنه حتی بیدارش میکنه همین الانم خوابیده میترسم بالا سرش نشستم من عجیب از خودم دور شدم عصبی شدم تمام زندگیم استرسه از بس مریض میشه استرس دارم برم بیرون کلی بچه اون بیرون با تیشرت و شلوارک میان من ی بار لباس کم تنش میکنم سرما میخوره چرا احساس میکنم همه چی بهم ریخته هیچکس درکم نمیکنه خسته شدم
مامان ویهان مامان ویهان ۱۰ ماهگی
یه موضوعی هست شاید خنده دار باشه ولی معضل شده واسم😅
ویهان نوزاد که بود خیلی بد شیر میخورد میگفتن از رفلاکس پنهانه ولی کاریش نمیشد کرد چون داشت وزن می‌گرفت دکترا دارو‌ نمیدادن
اینجوری شیر میخورد که هی به ذره مک میزد میکشید دوباره می‌گرفت دوباره یه ذره میخورد میکشید هم خیلی پر تکاپو بود کلی عرق میکرد خسته میشد هم کم شیر میخورد مامانم هی بهم میگفت بچه اینجوری می‌کنه که سینتو عوض کنی اون یکیو بهش بدی این یا زیاد میاد یا غلیظ میاد که نمیتونه بخوره اونو بده، خلاصه سرتون درد نیارم منم اینقدر این سینه اون سینه کردم که الآنم که بزرگ شده این عادت از سرش نیفتاده و میگه باید دوتاش بیرون باشه هی یکم از این میخوره یکم از اون، جایی باشم که مکافات دارم حتی توی خونه هم چون درازکش شیر میخوره می‌خوابه خستم می‌کنه خیلیییییی، این وسطا یه عادت بد دیگم پیدا کرده وقتی از یکی میخوره اون یکیو جوری با دوتا انگشتش میپیچونه که اشکم درمیاد ولی نباید جیک بزنم چون یه اوف هم بگم چشاشو باز می‌کنه میزنه زیر گریه😐 نمی‌دونم چجوری از سرش بندازم واقعا با یکی نمی‌خوابه گریه می‌کنه که اون یکی هم دربیار ، هی میگم بزرگ بشه بهتر میشه ولی واقعا داره شدیدتر میشه 😮‍💨
مامان یاسین مامان یاسین ۱۲ ماهگی
خدایا نمی‌دونم چمه همش سردرد می‌خوابم سردرد بیدار میشم سردرد کلا خستگی وقتی خوابمم خسته میشم البته پسرم خیلی بدخوابه شاید به این ربط داره قبلا ها مامانم و بابام خیلی بحث و دعوا داشتن حرسم می‌گرفت از دست مامانم ولی خودم الان از مامانمم بدتر شدم به شوهرم همش گیر میدم سرش همش غر میزنم دعوا میکنم تو بچه داری کسی نیست که حتی موقع دسشوییی رفتن بزارم پیشش پسرمم نمی‌دونم ازم چی میخواد کلا به خودم چسبیده شاید باور نکنید بخدا اصلا حتی رو زمین نه میشینه نه دراز می‌کشه رو شکم میخوابونمش که حداقل سینه خیز رفتن رو یاد بگیره همین که میزارمش گریه می‌کنه و جیغ میزنه که برش دارم وقتی میخواد با اسباب بازی هاش یکم بازی کنه هم باید بین پاهام بشینه و بازی کنه وگرنه نمیشینه تا شب بدجور خسته میشم بعدش با شوهرم دعوا میکنم که کمکم نمیکنی اونم باهام دعوام می‌کنه که درکم نمیکنی کارام سنگینه ولی باز وقتایی که بتونم کمکت میکنم منم خسته میشم . اصلا به کمک شوهرم احتیاجم ندارم فقط دلم میخواد که شبا حداقل وقتی خستم و از خستگی بغض کردم بهم یکم آرامش بده بگه می‌دونم خسته می‌دونم تو هم تو این زندگی زحمت می‌کشی ولی بجاش شبا که پسرم خوابه میگه نوازشم کن تا خوابم ببره منم وقتی میگم خسته بهم میگه فلانی میگه زنم هرشب نوازشم می‌کنه تا بخوابم منم شروع میکنم به جیغ داد که من آشغال به درد نخورم برو با هرکی دلت میخواد ازدواج کن و .....