۲۱ پاسخ

میدونی چیه؛ بنظر من همه ی این خستگیا بیشتر از بچه، بخاطر عدم درک و عدم همراهی بابای بچه ست

به تو از دور سلام
ولی اگه همسرت همراه باشه همه چیز درست میشه

شیر خودتو میدی از اول ؟
کمکی داشتی از اول ؟

من از وقتی که شوهرم گفت دیگه بچه نمیاریم همش تصور میکنم که دیگه هیچوقت بچه ی این قدی نخواهم داشت، برای همین انکار یکم صبرم بیشتر شده نسبت به اعصاب خوردیاش و هی بوسش میکنم و باهاش مهربون تر شدم؛ از وقتی ام که جنگ شده بیشتر؛ همش حس میکنم که اگه خدایی نکرده ذز دستش بدیم یا حتی سالهای بعد اتفاقی بیفته و خدایی نکرده از دستش بدیم، دیگه ما بچه ی دیگه ای نداریم😭 برای همین بیشتر بهش محبت میکنم

وای خدایا کاملا درکت میکنم؛ از بچه که توقعی نیست، پسر منم رفلاکسیه؛ ولی از همه بدترش اینه که شوهرم هیچوقت حس نکرده که من مامان خوبی ام براش؛ چون خیلی حساسه؛ همشم درحال دستور دادنه که فلان کارو بکن فلان کار نکن(سر مسائل بچه)؛ خودشم آنچنان کمکی نمیکنه

نه عزیزم اینطوری نمیمونه منم پسرم همینجوری بود دقیقا به هیییچکاری نمیرسیدم گاهی خواهرم و مامانمم میومدن کمکم ظرف بشورم انقدر زیاد میشد ،ولی تا دوسالگی اینجوری بود بعد کم کم بهتر شد و مستقل شد غذاخورتر شد انقدر خوب شد که بچه دوم هم آوردیم بعد اون.الان نزدیک ۶ سالشه واقعا کلافه بودم همیشه،عمه اش میگفت هیچ وقت نمیتونه بره با بچه ها بازی کنه این،الان میگه باورم نمیشه اون بچه این شده الان همه ی بچه هارو میچرخونه😊،خیلی غصه میخوردم همسرم میگفت بسپر به زمان و الان واقعا درک کردم

پسر منم خیلییی پر چالش بود منم واقعا عذاب کشیدم هنوزم به شیر و‌ تخم‌مرغ الرژی داره ولییی الان که یسال و نیم شده خیلیییی مستقل شده و خودش تنهایی بازی میکنه و راحت میخوابه

آخ پسر منم رفلاکس داشت چون شیر خودم می‌خورد دکتر تا یک سالگی بهم رژیم میداد پدرم در اومد الانم رفلاکس زده به گوارشی شبا تا صبح از دل درد داد میزنه نمیخواب انقدر خودش تو خواب میکوب که نگو

پسرمن رفلاکس و آلرژی داره هنوزم خوب نشده،خواب شبش هم تنظیم نشده تاحالا،بیش از حد هم شلوغه،یعنی کسی راضی نمیشه برم خونه اش ازبس که باید دنبالش راه بیفتیم
ولی چاره ای نیست جز صبوری که یکم بزرگ شه

تا ساعت سه چهاربیدارم

من که اصلا خوابم نمیاد

دوستان هرکس بیداره بیاد بالا

این شرایطی که تو گفتی اکثر بچه ها باهاش درگیر هستن
فک نمیکنم بچه ای تو دنیا باشه که غذا و شیرشو سر وقت و کامل بخوره، به مامانش هم آویزون نشه اجازه بده کار خونه رو انجام بده، خونه رو هم به هم نریزه
خب دیگه بچه داری همینه عزیزم نگران نباش میگذره

سلام عزیزم خوبی اره والا منم همین طور ازبحث کابینت پاک میکنم دختر بریزبه پاش میکنه که خسته شدم اره واقعلا مگه ادم چیه ولی خداروشکر شوهرم خیلی بهم کمک میکه هروقت خونه هستش میگه من میبرمش خونه مامان توبه کارات برسی عزیزم بخدا درکت میکنم کارماهم شد بشور بپز جارو یه کار خسته کننده

حق داری گلم پسربزرگ من همین بودبعدکلی بازی ک میخوردبالا میاورد تا3سال میکس خوردچقدرزخم زبون شنیدم الان6سالشه وچیزی توخونه ازدست درامان نیست ایناروگفتم که بدونی میگذره هرجوردوست داره بده بخوره هرچی دوست داره بده تادلزده نشه

عزیزم همه مون اکثرا بچه هامون همینطورن اینم‌جزئی از روند رشدشونه نباید توقع زیادی ازشون داشته باشیم فقط یکسالشونه و همهدچی براشون عجیبه فقط باید صبر داشته باشیم ب خودت سخت نگیر خونه هم تمیز نشد نشد مهم نیست بزرگ ک بشه خودت یاد اینروزا میفتی و میخندی همش میگذره مثل چشم به هم زدن حوصله تو بیشتر کن بچه اسمش روشه باید بچگی کنه

والا که شرایط منم همینه ..... رفلاکس کولیک شیر نخوردن غذا ک اصلاااااااا....... دقیقا من

عزیزم دختر منم همینایی هست که گفتی اعتصاب شیرو ریفلاکس و… منم اویل میگفتم کاش دنیا نیورده بودم اما بدون تو تنها نیستی منم تنها نیستم پس بپذیر و زندگیتو کن و من عاشقانه کنارش زندگی میکنم و جور دیگه ای میبینم قضیه رو ، با اینکه یک هفته اس نه غذا میخوره نه شیر درست حسابی حتی تو خواب

الهی عزیزم ان شاالله که خوب میشه یکم دیگه فهمیده تر بشه پسر منم یه مدتی اصلا غذا نمیخورد میوه نمیخورد اصلا دهانش باز نمی‌کرد یا تف می‌کرد با بازی با گذاشتن جلوش ولی الان چند وقته خودش میخوره

همه بچه ها همینجورن عزیزم .
این شرایط همه ی ماس،
باید صبوری کرد می گذره

ب این مشکلات سره کار رفتنم اضافه کن.میشه زندگی من

سوال های مرتبط

مامان گلِ نرگس🐣🥹💛 مامان گلِ نرگس🐣🥹💛 ۱۶ ماهگی
بعضی وقتا به چهار پنج سال دیگه فکر میکنم
به وقتی که دختری ۶ ساله میشه و داداش ۵ ساله...
با خودم میگم میتونم از پسشون‌ بربیام؟! آیا اونقدر توانایی دارم دو تا بچه رو سالم و صالح تربیت کنم؟ اونقدر انرژی خواهم داشت که سرشون داد نزنم، غر نزنم، کتک کاری نکنیم؟ اونقدر حس و حال دارم که با هم بازی کنیم، کاردستی درست کنیم، کتاب بخونیم؟! اصلا اونقدر جون دارم از پس دوتا بچه بربیام و از آب و گل دربیارمشون!؟ با خودم میگم نکنه دارم ساده میگیرم!؟ نکنه قراره خیلی سخت بگذره برام!؟ نکنه اینا همش واسه فیلما و داستاناس‌ و شرایطم قراره خیلیییی سخت باشه که حتی اینجور کارا به ذهنم خطور نکنه....
خیلی میترسم بعضی وقتا، از تربیت بچه ها، از تربیت صحیح بچه‌ها
دوست دارم محیط خونه امن و آروم باشه براشون، استعداداشون‌ رو شکوفا کنه، حالشون رو خوب کنه

بعد با خودم میگم شایدم بتونم، شاید اصلا خدا اینجوری بهم بچه داده که کمتر اذیت بشم...نمیدونم ولی خیلی ذهنم این روزا درگیره...
بعضی وقتا هم ناشکری میکنم، تازه با نرگس به صلح رسیده بودم، یادگرفته بودم با بچه چجوری به کار و زندگیم برسم که همه چیز سرجای خودش باشه، اما باز یه فرزند جدید و هزار تا چالش جدیدتر...نمیدونم

محتاج دعاهای خیرتون هستم✨️
بماند به یادگار از ۳۸ روز مونده به زایمانم....