سوال های مرتبط

مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۱ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) ۱ ماهگی
سزارین پارت پنجم📌
توی ریکاوری هم حالم واقعا اوکی بود پاهام که خب طبیعتا حسی نداشت و زودتر دوست داشتم برم بخش.انگار یک ساعت و نیم توی ریکاوری بودم
دیگه توی همون بیحسی دوبار شکمم رو فشار دادن.درد خیلی کمی حس کردم که قابل تحمل بود. دیگه هم نیمدن فشار بدن.
بعدش رفتیم بخش اون قسمت که همسرم بچه رو دید اونم یه تراژدی بود برای خودش😁

تا چند ساعت بی حس بودم اثر بیحسی که رفت درد دلم شروع شد.اینم بگک من دکترم مخالف پمپ درد بود و من پمپ دردی نداشتم❌❌❌
اولین تزریق رو زدم که مرفین بود و چند ساعتی اوکی بود بعدش شیاف گذاشتن و یکی دوبار دیگه باز تزریق کردن.
من پنج صبح دردم به اوج رسید که اخرین و قوی ترین مرفین رو زدن که من یک روز کامل خوب خوب بودم.
اولین راه رفتن سخت بود اما شدنی.درد داشت اما نه که نتونی از پسش بربیای.

الان روز سوم من دردی ندارم اما موقع بلند شدن و راه رفتن خیلی سختمه که اونم طبیعیه هفت لایه شکم بریده شده و قرار نیس بی درد باشه

بیمارستانمم بیمارستان نیکان اقدسیه بود که من راضی بودم از رسیدگی

اگر سوالی دارین همین پست بپرسین📌🩷
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۲ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۳ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
من خیالم راحت شد و بعدش ماما و یه پرستاره اومد گفت دراز بکش گفتم باز چیه گفت باید یه ذره دیگه تحمل کنی دیگه تمومه منم دراز کشیدم ماما همراهم شکممو چند بار فشار داد و حجم خیلی خیلی خیلی زیادی خون ازم رفت و واقعا درد داشت و من فقط جیغ میکشیدم ، بچه رو بهم دادن تا وقتی تو اتاق زایمان بودم سه بار شیر دادم و گفتم اروغشو نگرفتم گفتن نمیخواد که بعد بخاطر همون بچم کلی نفخ کرد و شبش کامل نخوابید و فرداش دکتر اطفال اومد بهش گفتم گفت خانم بچت نفخِ خالیه ، و سرش بخاطر دستگاه خیلی بد شده بود حالت اتوبوسی گرفته بود و پشت سرش نرم نرم که چند بار اومدن سایز گرفتن و تغییر سایز نداد و خداروشکر خوب شد و فرم سرش قشنگ شد ، دوستام فورا تو بخش اومدن پیشم و بعدش مامانم اومد ک من بخاطر مامانم هیچی نگفتم و گریه نکردم ولی دلم خیلی پر بود ، رفتارشون تو بخش افتضاح بود ، من اصلا جون نداشتم ، یه تخت و یه گهواره بچه بود و هی میرفتن و میومدن میگفتن این چه وضعیه جمع کنید برای ما فقط یه لیوان یه بار مصرف رو میز بود اومدن کلی صدا دادن ک جمع کنید انگاری تو روستا هستید ک همه چی ریختید گفتم خو جمع کنم کجا بزارم داریم توش اب میخوریم
مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من🌸🤍
#پارت سوم
بعد از حدود دو ساعت فشار زیاد و زور زیاد و شکنجه ماما و دکتر ها دیدن اصلا من پیشروی نمیکنم و دکتر قبول کرد اشتباه میکرده ولی بازم بهم میگفت زور بزن حالت سجده و حالت دستشویی ایرانی (اینو باور کنید دکتر گفت)ولی بازم بی نتیجه بود
از اون ور هم شوهرم واقعا نگران من بود چون ۱۹ساعت خیلی زیاده و رفته بود با منشی دعوا کرده بود که دارین چیکار میکنید شکنجه میکنید حتی زنگ زده بود به دکتر خودم دکترم هم گفته بود باید طبیعی بیاره دیگه شوهرم دعوا کرده بود و بهشون گفته بود هرچقدر پول بخواید میدم فقط ببرید سزارین اونا ام گفته بودن که دارن مدارک رو تکمیل میکنن و بفرستند
دکتر دوباره اومد معاینه کرد و دید بله من اصلا پیشرفت ندارم و با اون زور های شدید که دست خودم نبود منو سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل
واقعا دکتر جراح خوبی بود خیلی ارومم کردن و با اپیدورال منو سزارین کردن
یکم حس میکردم که دارن چیکار میکنن ولی درد نمی‌فهمیدم حتی بهشون گفتم برای اینکه نترسم بهم گفتن که هنوز شروع نکرد کمتر از ده دقیقه طول کشید صدای پسرم اومد انگار دنیارو دادن بهم و کل اون عذاب رو فراموش کردم بعد بخیه منو نیستم ساعت بردن ریکاوری تا بی حسی از بین بره
سه بار هم شکمم رو فشار دادن یکبار تو اتاق عمل یکبار تو ریکاوری با بی حسی یکبار هم بی حسی تقریباً از بین رفته بود(این سومی یکم شدتش بیشتر از قبلیا بود)ولی درد آنچنانی نداشت و خیلی خیلی قابل تحمل بود
یکبارم دیشب پرستا اومد یکم ماساژ رحمی داد و واقعا چیز وحشتناکی نبود
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۹:من موقع تنفس ها کم میاوردم و واقعا از یه جایی به بعد انگار نمیتونستم نفس عمیق بکشم ولی حضور همسرم و یادآوری هاش باعث میشد یادم بیاد باید چیکار کنم.
ماما میومد معاینه من یهو شدم ۶ سانت با افاسمان بالا،خداروشکر ماما تجربه داشت و وقتی دید که پیشرفتم خوبه دیگه خودش پی اپیدورال نگرفت منم حال نداشتم بگم مسکن میخوام،فکر کنم حدود یه ربع من ۸ سانت شدم و کم کم احساس زور بهم میومد.
میدونستم موقعی که فول نشدم نبایدزور بزنم پس با تنفس سعی میکردم رد کنم اما وقتی احساس زور شدید شد داد زدم ساراااا (اسم ماما)بیا احساس زور دارم که دیگه نزدیک فولی بودم ،دهانه رحمم یه مقدار لبه داشت که با معاینه برطرف شد خداروشکر.
اگر اشتباه نکنم نزدیک ساعت یک ونیم ،دو بود که دکترواومد و من احساس زور داشتم وفول شدم فقط زور میزدم تا ادامه روند هم پیش بره،موقع زور زدن هوشیار تر بودم و قشنگ یادمه.
هر چی توان داشتم میذاشتم ،کم کم به فشار میومدم و احساس دفع مدفوع داشتم که دکترم گفت همزمان هم برم دستشویی شکم خالی کنم هم زور بزنم،انقد شدت فشار زیاد بود که موقع برگشتن از دستشویی دست شوهرم میگرفتم و توحالت چمباتمه دو تا زور محکم زدم،بعدش اومدم رو تخت و کم کم نزدیکی کرون کردن بودم،ماشالله همسرم مثل یک ماما فعال بود تو اتاق و کمک میکرد هم به من هم به دکتر هم به ماما😄
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴ بیمارستان نیکان :
توی ریکاوری بودم حالم خوب بود داشتم میخندیدم به پرستارا و خداروشکر میکردم فکر نمیکردم انقدر راحت باشه استریم صفر شد یهو گفتم تموم شد دیگه اتاق عمل .
بعدش صدای گریه ی یکی از نوزادا اومد اونچا لودن توی این شیشه ها .
بعدش من به پرستاره گفتم این صدای بچه ی منه ؟گفت اسمت چیه برم چک کنم از روی دست بمدش بعد گفت اره بچه توعه داشت گریه میکرد ...گفتم بیارش شیر بهش بدم گشنشه حتما بعد اوردتش تاانداخت رو سینم گرفت یکم میک زد دیگه ول کرد پرستاره هم گذاشت روی سینم و رفت بچمم ارومه اروم خواب بود مم همش باهاش حرف میزدم با دستام سفت گرفته بودمش ...قلبم رفت برااش ...
بعدش به من گفت اتاق چی میخوای وی ای پی خصوصی یا دو تخته گفتم خصوصی گفت خالی نداریم گفتم وی ای پی گفت اونم گفتن خالی نیست فقط یدونه اتاق دو نفره هست ...
دیگه چاره نداشنم گفتم باشه گفت ولی میسپرم خالی شد جابجا بشی ...
منو اوردن بیرون با بچم روی سینم همونجوری به باباش هم نشون ندتده بودن فقط اونجا ی لرزی افتاد تو تنم که فکر کنم بخاطر خونی بود که از دست داده بودم ...میلرزیدم بعدش ی پرستاره اومد گفت ببینم پانسمانتو که خونریزی نکنی زد بالا لباسمو یکم فشار داد شیکممو که بیوفتم خونریزی تخلیه شه رحمم ...فقط اونجا درد داشت یکم ولی من به دکترم گفته بودم که خالی کنه شکممو بعدش اینجوری فشار ندن انجامم داده بود ولی اینجوری کردن دیگه ...