۲۵ پاسخ

جاریت واقعا نفهم نیستا

الهی زودتر ارام بشه اوضاع
خدا نگهدارتون باشه

اصلا نترس عزیزم امیدت بخدا باشه تا دلت آروم بشه ..ب امید خدا پیروز میدانیم ،خدا خودش حافظ و نگهدار و نگهبان مردم ،رهبر .ارتش و سپاه باشه زیر سایه ی امام زمان و مرتضی علی..پیروزی نزدیکه

سلام عزیزم دلم خیلی ناراحتم و نگران برای مردم عزیز کشورم ان شالله هرچه زودتر تموم بشه این ناآرومی ها و تنشا خدا مراقبتونه ان شالله روزای خوش و آروم به زودی قسمت همه بشه مخصوصا شهرایی که درگیر این جنگ هستن

خدا نگهدارتون باشه خدا باعثو بانیش رو از روزمین محوکنه

🥺🥺🥺🥺 انشاالله که هر چه زودتر ریشه این دشمنان وکنده بشه و جنگ تمام بشه به حق امام زمان🤲🏻

عزیزم گفت آب های سنگین و...انتقال دادن جای دیگه
خطر تشعشعات نیست
انشالله که اتفاقی نمیوفته،
هر موقع استرس گرفتی چندتا صلوات بفرست و نفس عمیق بکش

یعنی من قلبم داره می خوابه ازناراحتی،ازمرگ خودم نمی ترسم ازاینکه ایران بشه شبیه سوریه می ترسم ای کاش می تونستم کاری کنم واسه ایرانم😔

یعنی چی.میگن برخوردی نداشته با هسته ای؟

چقدعکست به دلم نشست

تشعشعات کجا بود؟
اون مراکز رو خیلی وقت پیش خالی کردن
نترس
هیچ خطری تهدید‌تون نمیکنه

عزیزم نگران نباش چه میشه کرد، ما هم فردا شب میریم عروسی نمیدونم منم چرا استرس گرفتم، کلا آدم خونسردیم ولی از وقتی کارت دعوت اومده من استرس گرفتم

چند وقته من احساس بدی دارم
همش حالت تهوع و اسهال

تلویزیون یهویب خاموش شد و دیکه روشن نشد 😭😭


تو گلو منو خونوادم بوی آهن و گوگرد میده



خدا ازشون نگذره



احساس میکنم خیلی وقت پیش زدن و همش اخبار پوروغ میگن

دقیقا ماهم پنجشنبه گذشته عروسی داشتیم تو این اوضاع😐

الهی حق دارین عزیزم 🥺🥺
ان شاالله هرچه زودتر جنگ تموم بشه همه هموطنانم به آرامش برسن خدا نگهدارتون باشه گلم 🤲🏻🤲🏻
جاریت چه دل خوش داره تو این شرایط عروسی میگیره مگه الان واجبه
کلاس میرم مربیم گفت داماد خواهر شوهرش دیشب تو انفجار دیشب اصفهان شهید شده پس چطور میگن اونجا کسی نبوده خالی کردن

عجب جاری خری😂

چرا حالا گیر داده حتما ۲ تیر باشه
چرا شوهرت گفت قبل از اینکه حاجیا بیان بگیر؟
سوال شد واسم

میفهممت گلم قشنگ درک میکنم چه میشه کرد من تهرانم رفتم و تهش مجبور شدم برگردم کاری نمیشه کرد بری هم برمیگردم

خانواده ی همسرت و جاریت چه بی عقلن تو این شرایط

به نظرم هر جور شده منطقه رو ترک کنید

عزیزم رفتن عروسی زیاد مهم نیست
الان ارامشتون مهم تره
برو جایی که سرو صدا کمتره

الهی🥹😭

عزیزم مگه هسته ای نزدن ؟

مگ عروسی برادرشوهرته؟
جشن میخادبگیره؟

دلم برا بچه ها کباب خیلی معصومن
خدا بخیر بگذرونه سعی کن جلو بچه ترس و استرستو نشون ندی

😭😭😭😭منم فردا دیگه میرم روستا

سوال های مرتبط

مامان 🫶HAKAN🫶 مامان 🫶HAKAN🫶 ۵ سالگی
سلام مامانا، یه مشکلی که چن وقته با پسرم دارم اینه که خیلی میترسه گم بشه مثلا تو آپارتمانمون حاضر نیست تنهایی تا حیاط بره، آپارتمانمونم کلا چهارطبقه و چهار واحده ما طبقه دومیم من بهش میگم دو طبقه رو برو پایین من از بالای پله ها نگات میکنم بازم میترسه بره، بهش میگم آخه از چی میترسی تو که بلدی ما طبقه دومیم میگه میترسم یکی درو باز کنه منو بدزده، پارک بریم من همیشه نزدیک تاب و سرسره ها زیرانداز پهن میکنم و چشمم بهش هست ولی تا من نرم کنار تاب و سرسره بایستم نمیره بازی کنه مگه اینکه پسرخالش باهاش باشه، کلا تا دو ثانیه منو نبینه یهو هول میکنه و گریه میفته، البته با مهد مشکلی نداشت و اونقدر وابسته نیست ولی همیشه از گم شدن میترسه، هرچقدرم باهاش صحبت میکنم که ما حواسمون به تو هست و ما که تورو نمیذاریم بریم بازم فایده نداره، توی مهدم اگه جایی میبردنشون میگفت مامان ترسیدم خانوممونو گم کنم، از لحاظ سر و زبون و اعتماد به نفس تو صحبت کردن خوبه و اصلا خجالتی نیست و کوچیکترم که بود اینطوری نبود ولی الان چن وقته اینطوری شده و بیرون میریم حاضر نیست دو قدم از من فاصله بگیره، نمیدونم چیکار کنم که انقد نترسه، البته من خودم موافق این نیستم که بچه تنها جایی بره با این اوضاع جامعه ولی دیگه انقد که پسر من میترسه ام خوب نیست
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..
مامان دختر مو خرمایی مامان دختر مو خرمایی ۵ سالگی
سلام .مامانا بیاین نظرتون رو بگید لطفا
من یک خواهر ۲ سال کوچکتر از خودم دارم و دوتا برادرکوچکتر خودم فرزند اولم.....خواهرم مشهد زندگی می‌کنه و منو خونوادم شهرستان یعنی ازهم دور هستیم هر ۲ هفته یا یکماه یکبار همو میبینیم ،خواهرم بچه نداره و بسیار حساس رو تمیزی رو دست شستن رو اینکه همه چیز سر جای خودش و مرتب باشه...هروقت منو دخترم میریم خونه ش مثلا اگه ازش آب بخوام داخل آشپزخونه میگه صبرکن خودم بدم یا هرچیزی رو رو بخوام نمیگه فلان جاست میگه صبر کن خودم بدم و با یک لحنی هم میگه ،به تمام حرکات دقت می‌کنه داخل خونش طوری که ما اصلا تو خواهش راحت نیستیم اگر دنبالت نیاد چشماش و نکاهاش دنبالتع که دستامون رو شستیم یا نه،موچکترین کاری رو انجام بدیم باید دست بشوریم،من بقدری که خونه دخترخاله و دخترعموهام بااینکه بچه داشته باشند یا نه راحتم خونه خواهرم راحت نیستم،دیگه به خودم گفتم عمرا اگه برم خصوصا منی که جداشدم تحول این رفتارهاش برام سخته.....خونه مادر من که میاد طوری رفتار می‌کنه و خونه رو تمیزنیکنه که میفهمونه که شماها هم کثیفین رعایت نمیکنید فقط من خوبم،یر سفره قاشق و بشقاب به اندازه همه میارم اون می‌ره برای خودش خداگونه میاره بهش هم میگم میگه که اخلاق من اینطوریه تو قاشق رو گذاشته بودی رو زیر سفره....یا سرسفره صبحونه نونش رو از بقیه جدا می‌کنه ،بنظرتون شما فقط یک خواهر داشته باشید با چنین وسواسی خونه ش مدیریت یا نه.....ناراحت میشوید که اینطوری از موضع بالا نگاه می‌کنه یا نه....آخه با خنده و شوخی نمیگه مثلاً دستات رو بشور یا فلان چیز رو من بهت میدم صبر کن،با یک لحن جدی میگه
مامان گل پسر و تودلی مامان گل پسر و تودلی ۵ سالگی
خانما تورو خدا کمکم کنید پسر من شبا تو اتاق خودش می‌خوابه خیلی وقته ، هیچ وقتم مشکلی نداشته ، شبا ساعت ده و نیم میبرمس تو اتاقش براش قصه و لالایی میگم بوسش میکنم و با هم حرف می‌زنیم ، دیگه ساعت یازده خواب بود ،بعذس دیگه من میومدم تو اتاقم ، خودش هم میدونین که وقتی خاوبس می‌بره من میام تو اتاقم و هیچ مشکلی نداشت ، الان سه چهار شبه نمی‌دونم چش شده همین کارارو براش میکنم اما میگه خوابم نمی‌بره ،بلند میشه گریه می‌کنه میگه خوابم نمی‌بره بیام تو اتاق شما ، دو شب بردمش تو سالن با هم جا انداختیم خوابیدیم ولی دیدم اینجوری نمیشه ، باباشم باهاش صحبت کرد که باید مثل همیشه هر کسی تو تخت خودش بخوابه ، اونم قبول کرد اما دوباره شب که شد ماجرا شروع شد ، الان دو ساعت آوردمش تو تختش ،هر از چند دقیقه یه بار بلند میشه میشینه میگه من اگر بخوابم تو نری ها ، تو بمون ، مشکلم اینه اگر هم بگم باشه دو باره ساعت سه صبح بیدار میشه با گریه میگه کجایی ، منم از بس نشستم پایین تختش خسته شدم خودمم خوابم میاد عصبانی شدم خیلی دعواش کردم گفتم می‌خوام برم تو اتاق خودم اونم خیلی گریه کرد ولی مجبور شد قبول کرد ،حالا هم فکر کنم خوابیده ، ولی خیلی نگرانشم ، نمی‌دونم چش شده ؟اصلا اینطوری نبود