۸ پاسخ

طبیعی بودی عزیزم؟ میشه از تجربیاتت بگی؟ منم طبیعیم و اینکه بیمارستانم دوره یه ساعت و نیم فاصله اس

اتفاقا بهترین کار رو کردی ک درداتو کشیدی رفتی چون بیمارستان اونقد هی معاینه میکنن بیشتر عذابت میدن

شما چند هفتگی رفتی و چطور دردات شروع شدن لطفن بگین

عزیزم میترسم از تاریخ زایمان که بگذره یه بلا بیاد سراغ جنین مدفوع یا بندناف

من که از ساعت هشت صبح بدون درد فقط با کمی لکه بینی از شب گذشته رفته بودم اونم رفتم معاینه کردن دو سانت بودم دیگه هم لکه بینی نداشتم به زور نگهم داشتن و تا 1/20 دقیقه شب بچه دنیا اومد

من خیلی میترسم فردا گفتن برم بستری بشم بچه به دنیا بیاد با آمپول فشار خیلی خیلی میترسم میشه از تجربه زایمانتون بگید

به سلامتی طبیعی زایمان کردی؟

زایمان چندمت بود؟

سوال های مرتبط

مامان ثنا مامان ثنا روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی من پارت دو
بعدش گفتم حتما از رابطه ست به شوهرمم چیزی نگفتم خوابیدم فک کنم اون موقع ساعت ۱۰ شب بود یکو نیم شب بیدار شدم با کمر درد و زیر شکم که تا ۲ تونستم تحمل کنم قابل تحمل بود بعدش نشد و شوهرمو بیدار کردم گفتم دردم میاد ماساژم بده تایم گفت بریم بیمارستان گفتم نمی‌خوام خودش خوب میشه مسیرمون تا بیمارستان یک ساعت راه بود چون خونه ی مادر شوهرم بودم وگرنه بیمارستان به خونه ی خودم نزدیکه خلاصه تایم گذاشتیم که اره کمرم و زیر شکمم هر ۳ دقیقه بصورت بیست ثانیه اینا درد دارم بعدش شوهرم اصرار داشت بریم گفتم بریم ولی به خونه خودمون بریم که اگه یه وقت دردم بیشتر شد برم بیمارستان خلاصه وسایلارو جمع کردیم ساعت ۲ شب راه افتادم ۲و۵۵ دقیقه بود که دردم بیشتر میشد رفتم بیمارستان گفتن سه سانتی با این حال نمیتونم بفرستمت گفتم میخوام برم دوش بگیرم ورزش کنم بعد میام گفت یه ن اس تی هم بگیرم ببینم چجوریه آن است تی گرفت گفت او که دردات خیلی کوچیکن منم تعجب کردم با اینکه دردم زیاد بود بعدش رفتم رضایت دادم که هرچی شد مقصر خودمم و برگشتم به خونم ساعت سه ربع اومدم خونه و من تا ساعت یه ربع مونده به شیش درد داشتم دردام همون تقریبی فاصصلش دو سه دقیقه بود که اخراش یکم دردم بیشتر شد گفته بودم میخوام ورزش انجام بدم که واقعا نشد چون بدنم بی حس بودن نمیتونستم راه برم حالت تهوع داشتم گشنم بود شوهرم منو ماساژ میداد خیلی اروم میشدم برام صبحانه آورد سه لقمه خوردم بعدش برام نسکافه درست کرد گفت بخور که اون موقع دردم بیشتر شده بود بعد احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون که ترسیدم یه وقت کیسه ابم نباشه دیدم خونه و آب یه حالت ژله ای ترسیدم
مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۱ ماهگی
داستان زایمان من🤭
من ۳۹هفته و ۲روزم بود ینی چهارشنبه از صبح دردای ریز داشتم ک مثلا تو یه ساعت یا ۲ساعت یهو میگرفت شکمم بعد ول میکرد همینطور گذشت تا شب ساعتای ۹ک با شوهرم رفتیم پیاده روی و بعده اون یه بستنی خوردیم و برگشتیم خونه ساعتای ۱۲شب بود ک من دردام بیشتر شد مثلا هر ۲۰دقیقه یه دلدرد داشتم و بچمم همینطور داشت تکون میخورد اولش فک کردم چون بستنی خوردم از اونه شوهرمم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه صبر کن بیشتر شد میگم بهت میبری اون خوابیدو من تا ساعت ۳شب دوبار حموم رفتم و تو تشت آب گرم نشستم و بعدش تو خونه راه میرفتم .شوهرم پاشد که بره سره کار گفت اگه دردت بیشتر شد بهم زنگ بزن برگردما منم گفتم باشه اون رفت و من دردام هر ۱۰ دقیقه یا ۸ دقیقه شد که زنگ زدم شوهرم گفتم برگرد بیا کیفو مدارک بچه رم برداشتم و ساعت ۴صب رفتیم بیمارستان فرقانی یا همون نیکویی گفتن بخاب نوار قلب بگیریم .تو دستگاه انقباضا رو نشون میداد و نوار قلبم خوب بود ولی گفتن تا دکتر بیاد بخواب دردام همونطور پشت سر هم بود هر ۱۰ دقیقه یکبار ولی شدتش معمولی بود
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۱ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت یک
سلام مامانا من چند روزی بود که ورم شدید داشتم یه طرف بدنم بیشتر از اون طرف بود خلاصه آزمایش دادم و چند روزی درگیر این بیمارستان و اون بیمارستان بودم دکتر شخصی خودم میگفتم باید بستری سی دفع پروتیین خطرناکه ولی هیشکی گوش نمی‌داد و می‌گفت خطرناک نیست خلاصه سه شنبه واقعا پف کرده بودم رفتم بیمارستان میلاد تحویلم نگرفتن گفتن برو هیچی نیست طبیعیه باز از اونجا رفتم شماره دو ( که خداروشکررررررر تحویلم نگرفتن به جون خودم اگه اونجا میزاییدم جنازمم بیرون نمیومد ) خلاصه عصبی شدم گفتم من میرم خونه دیگه بیمارستان نمی‌رم هرچی شد بزار بشه خلاصه تا رسیدم خونه ۳ نصفه شب بود 😐 یکم نون و ارده و شیره خوردم و خوابیدم نیم ساعت یه چیزی تو شکمم گفت تق عینه اینکه یه بادکنک بترکه ینی چشمتون روز بد نبینه کل تشک و فرش و همه چی خیس شد تا مادر شوهرم و صدا کردیم و زنگ زدیم مامانم شد ساعت ۴ دیگه سریع سوار شدیم رفتیم سمت بیمارستان .......
مامان محمدحسن💙زینب🩷 مامان محمدحسن💙زینب🩷 ۱ ماهگی