۸ پاسخ

چقد خوبه که تو شرایط جنگ میتونین حتی به دومی فکر کنین
هزار ماشالله به دل خجسته تون .حسودیم میشه بهتون که جنگ خیلی روتون اثر نکرده ک انقدر آینده نگر و امیدوار هستین

بابا پیرمون میکنن تا بزرگ شن فکرشو میکنم تنم میلرزه همین یدونه سرویسم کرده🥴🥴

حالا چ اصراریه بازم بچه بیارین همه جوانبو در نظر لگیرین لطفا و بخاطر بچه اول بچه دوم نیارین از کجا میدونب اون با شما هم نظره

خیلییی کار خوبی میکنی، منم دوست دارم بچه دومیم رو سریع تر بیارم هم بدلیل اینکه بچم تنها نباشه چون من و خواهرم ۲ ساب فاصله سنی داریم اما واسه هم می‌میریم هم اینکه تنبلی تخمدان دارم ولی همسرم دیگه بچه نمیخواد و بخاطر شغلم باید بذارم بچم بزرگتر شه که مهد بذارم و بعدی رو پیش مامانم😂

گندم من ۲۰ ماهشه نورا ۶ ماه اختلافشون۱۴ ماهه دهنم سرویسه تا کی بزرگ شن پیر شدم دیگ

منم اگه مامانم میزاشت فاصله بچه اولم با دومی م ۳ سال بود اینطوری خیلی بهتره

واای میتونی بزرگ کنی؟؟ خانه دار هستی؟؟

من و خواهرم ۱۰ سال فاصله داریم با هم
اصلا جور نیستیم باهم تا وقتی مادرم زنده بود خوب بود از وقتی مادرم فوت شده اصلا رفتارش با من خوب نیس 🫠 همش دلمو میشکونه

سوال های مرتبط

مامان جانا مامان جانا ۱ سالگی
مامان جانا مامان جانا ۱ سالگی
سلام مامانا،از دیشب تصمیم گرفتم یه وعده شیر جانارو که موقع خواب شب میخورد و حذف کنم😢
دیروز با همسرم تصمیم گرفتیم شیردهی و قطع کنم و ۳ ماه آینده برم برای لیزیک...
دیروز رفتیم پارک کلی بازی کرد و بدو بدو کرد و موقع برگشت هم تو ماشین خوابید و همینطوری گذاشتمش سر جاش،یخورده بعد بیدار شد دنبال پستونکش و گذاشتم دهنش و خوابید،پستونک فقط نصفه شب که بیدار میشه میدم بهش...
امشب هم گذاشتمش روی پام و تکون میدم بخوابه ولی عذاب وجدان گرفتم،براش لالایی خوندم ولی با بغضی که تو گلوم خوندم،هنوزم نخوابیده و همش داره تکون میخوره و خمیازه میکشه و صورتش و میماله،ولی خودمم دیگه چشمام خیلی اذیت میکنه و میخوام زودتر برم برای لیزیک،حالا الان میگم نکنه مادر بدی هستم که شیرش و قطع کردم تا به فکر خودم باشم😭😭بخدا از روز اول که بدنیا اومد کلا شیر خودم و خورد تا الان،دیگه گفتم یخورده به فکر خودم باشم،حتی لیزر بدن هم میخواستم برم گفتن بعد از شیردهی بیا...
حالا نشستم دارم زار میزنم و پیش خودم میگم چه مادر بدی هستم که به فکر خودمم و شیر بچه رو قطع کردم😭😭😭😭😭


#فرزندپروری
مامان لیموشیرینم👶 مامان لیموشیرینم👶 ۱ سالگی
بچه ها بیاین یه چیزی تعریف کنم آخر شب بخندید بخوابید
چن وقت پیش بچه ها رو برده بودیم دکتر
مطب دکتر هم یه اتاق شیردهی هست رفتم ب دخترم شیر بدم اونجا هم خیلی از مامانا نشسته بودن ( همینطوری دورهمی) نگو سه تاشون باهم جاری هستن دوتا کنار هم نشسته بودن حرف میزدن معلوم شد جارین یکیش هم روبروی اونا کنار من نشسته بود با کناری ها حرف میزد من نمیدونسم اونم با اونا هست
شوهر یکیشون کیک و آبمیوه خرید اورد داد بهشون
من دیدم اونی ک کنار من بود داد ب دوتا روب رویی ها چون بچه بغلشون بود
یکیشو از کیفش در می‌آورد من فک کردم پخش می‌کنه🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤣🤣😂😅😅😂😂😂😅😅فک کردم در میاره بده ب من
یهو بلند میخاستم بگم زحمت نکش
نگو برمیگرده بشینه سرجاش خودش بخوره ی لحظه ک فهمیدم صدامو خاستم خفه کنم دیدم نمیشه حرفمو عوض کردم عین لال ها تته پته شد
بعد همه یجور گنگ برگشتن بهم نگا کردن
انگار فک کردن من کم دارم یا چیم
فقط خدا تنها لطف بزرگی که تو کل زندگیم کرد اونروز بود دیدم صدامون کردن نوبتمون هست
دیگ بعدش نمی‌دونم چی گفتن پشت سرم