راد بخاطره ریفلاکس شدیدی که داشت دکترش تشخیص داد به جای ۷ ماهگی از ۵ ماهگی شروع به غذا خوردن کنه
فرنی برنج ریفلاکس، حریره بادوم ریفلاکس
چی باید میدادم اینا همون غذاهای اولیه است😔😔😔
یجوری بالاشون میاورد که منم باهاش عوق میزدم
هفته بعد که دوباره نوبت گرفته بودیم
گفت کدو حلوایی پخته
دو ماه اول، کدو حلوایی و به
۷ ماهه شده بود و بهش جو دوسرپرک با به میدادم
وزن گیریش و رشد قدیش عالی بود
براش نخود فرنگی میپختم آب و پوستشو جدا میکردم با کره اندازه دوتا نخود میکس میشد
بروکلی آبپز میکس شده با جو دوسر پرک و یک کوچولو کره
کدو سبز و هویج و …
عادت غذایی از قلب خونه یعنی مادر شروع میشه
قبل پسر من ۴ تا بچه دیگه هم تو خونواد‌مون دنیا اومده بودن
همه مادرها تقریبا هم سن بودیم( دختر خاله،خاله،زن داداش و عروس خاله)بچه‌هامون با تفاوت چند ماهه، یک گروه زدیم واتساپ و شبانه روزی همه اطلاعات رو بهم میدادیم
یکیشون حریره‌ها رو که نخورده بود موز و سیب رو شروع کرده بودن
قطعا بچه‌ای که طعم شیرینتر و راحتتر به ذائقه‌اش بخوره بقیه مواردو پس میزنه و نمیاد پوره ماش، یا پوره نخود بخوره
اما من مطمئنم تغذیه خیلی مؤثره، چون از دو سالگیشون که غذاهای مشابه راد رو میخوردن تغییر چشمگیری داشتن
یادتونه گفتم راد ریفلاکس بادوم داشت؟!
در حال حاضر ب دادن بادوم از کشفیات هفته پیشم بود که از شب قبل داخل آب سرد بزارم به جای آب گرم، پوستشو بگیرم، بزارم خشک شه و بعد بو بدم اونم در حده ۷ دقیقه ،اینطوری ترد میشه و دیگه سفت نمیشه😍✌🏼😆

تصویر
۱۸ پاسخ

پسرمنم رفلاکس شدیدو کولیک شدیدداشت خدا میدونه چی کشیدم دست تنها تا به اینجارسیدیم حتی ازفکر به بچه دومم میترسم ازبس سرپسرم زجرکشیدم

منم پسرم رفلاکس و کولیک شدید داشت خیلییی سخت بود همش عکسای قبل رو‌که میبینم میگم خداروشکر که این روزا تموم شد،واقن سخت بود پسر من از بینی و دهن بالامیاورد وقتی اینحوری میشد قشنگ چندثانیه ای دورازجونش میرفت چون راه تنفسش بسته میشد،خیلی سخت بود خیلیی

چقدر سخت بوده خدا رو شکر که از پسش براومدین😍

عزیزم دکتری ک باش تغذیه رو شروع کردین کی بود؟ و الان پیش کی چکاپ میبرین؟

سلام عزیزم شما ی پیام واسم گذاشته بودین ک پدی لاکت یا بائو لاکت ب دخترم بدم میشه بگین واس چی خوبه میخام واس دخترم تهیه کنم

سلام عزیزم.
پیامهاتون رو چک میکنید؟

بله سنش درسته رفلاکس هم خوب شده اما شیر محلی گرفتم چند روز خورد یه ماه تو راه دکتر بودم دل درد وحشتناک یبوست شدید و بدتر از اون شقاق گرفت حالا نمیدونم از لبنیاتی بگیرم میترسم باز امتحان کنم ببلاک جونیور قاطی شیر خشکش بهش بدم میشه؟
قد 98 وزن 13 کیلو
داروهم آهن ایروفیکس میدم بهش قبلا لیپوزوفر آبی میدادم مولتی پدیا بست همین دوتا

مامان راد جو دوسر پر تو چه غذاهای بدم بهش؟ در کل دختر من بد غذاست چه جوری بهش بدم راحت بخوره راه حلی دارید

باران من انقد رفلاکس پنهان وحشتناکی داشت طفلک نفس نمیتونست بکشه با قطره چکان بهش شیر میدادم الانم نمیدونم چکارش کنم انقد که کمبود وزن داره نمیدونم آهن همون ایروفیکس بدم یا لیپوزوفر بدم؟
شیر خشک همراه با مکمل ببلاک بدم موردی داره؟ شیر کیلوی منظورتون محلیه؟ آد چرا هنوز میدید همه بچه ها باید بخورن؟

از چشم بد دور باشه پسر قشنگم🧿

من ک همچنانم درگیر رفلاکسشم
یه وقتایی یهو بالا میاره. با اینکه دارو رفلاکسم میخوره کارم شده یا عوق شستن یا پیپی شستن . دکتر گف احتمالا اندوسکوپی میخاد ک ببینه چ دارویی باید بده . چون گف رفلاکس بچه ها تا ۱۸ ماهگی باید تموم بشه

عزیزم اون میله پشت سرپسرتو ازکجا گرفتی اسمش چیه؟

سورنا هم رفلاکس بود و دکترش گفت از سبزیجات شروع کن د از ماه بعد قلم یا رون مرغ پخته بده دستش، الان خداروشکر همه غذایی میخوره و کلا راضی هستم ازش

پسر من ریفلاکسش وحشتناک بود هم شیر هم غذا استفراق میکرد تا ۳سالگی کم کم ، کم شد زیر نظر دکتر دارو میخورد
ولی الا ۳سال و ۴ماهشه ولی وزنش کمه ۱۵کیلویه خیلی وقته قد وزنش استوپ کرده شاید از ۲سال و۶ماهگیش
نمیدونم واسش چیکار کنم

رفلاکس پنهان داشت؟

من خوشبختانه تجربه رفلاکس بچه رو نداشتم
ولی از تاپیک شما و بقیه دوستان ک تجربه داشتن از خوندنشم زجر کشیدم😪
دخترم ی کولیک خیلی خفیف داشت ک اونم با ی دوره دارو خوردن خوب شد
و خودمم خیلی رعایت غذایی کردم همون ۲ ماه اول
جوری رعایت کرده بودم ک بعد از تقریبا ۳ماه بعد از زایمان ک خورشت بادمجون خوردم جوری معده دردو دل درد گرفتم انگار داشتم میمردم
مث نوزادی شده بودم ک مامانش چیز نفخ دار خورده باشه😅

ماشالله بهش قدش چنده گلم

پسرمن علاوه برغذا شیرم میخورد پشتش بالا می اورد بچه رفلاکسی خیلی سخته خیلی هرلحظه استرس داشتم

سوال های مرتبط

مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
من خیلی بچه دوستم، هر جا نوزاد یا بچه کوچیک ببینیم غش و ضعف میکنم براش
یجوری باهاشون بازی میکنم که بقیه رو هم به وجد میارم😂😂
عمه همسرم هم مثله منه، 😂😂 ولی اون برای همه میره روی منبر که بچه دار شید ببینید چه کیفی داره.
من فقط حسه اون لحه‌ام و انرژی گرفتن از بچه برام مهمه
مثلا راد رو میبینن که چقدر منو همیرم میبوسیمشو بغلش میکنیم
میگن وای خدا سه قلو بهتون بده، حالا لوس نشه
که همسرم میگه خب بشه لوسه مامان و باباش میشه😂😂
ولی آبم تویه یک جوب نمیره مخصوصا این دختر بچه‌هاییکه اطوارشون زیاده( نه حسه بچگیشونا) ایناییکه مثل پیرزنها میخوان ادای بزرگترهارو در بیارن و تو سن خودشون نیستن
آخ آخ، یعنی کافیه یکیشون به تورم بخوره…
آخه این چند وقت دوره راد هم زیاد میان، سریع جولو پلاسشونو جمع میکنم پاشید پاشید بچه‌ها برید با هم سنهای خودتون
درست نیست با کوچیکتر یا بزرگتر خودتون بازی کنید😂😂😂
یکیشون چند شبه پیش از راد سوالی کرد که من از چند زاویه مختلف میخواستم خودمون پاره کنم
راد گفت مانی بریم توالت؟ گفتم آره مامان تا دستشویی به من کمک کنو خودتو سفت بگیر که جیشت نیاد
وقتی برگشتیم دختره بچه از راد پرسید رفتی دستشویی راد که ماشینش دستش بود گفت بله
دختر بچه پرسید ماله تو هم خرطوم داره ازش جیش میاد
🫣🫣🫣🫣

مامانش گفت تازه داداش دار شده و دیده، گفتم عزیزم بهش چند ساله داری میگی خصوصیه
بعد خصوصیه داداششو براش عمومی کردی؟!
گفت خب دیگه اتفاق میوفته و باید فرقشو بدونن
اینم بزرگ شده و میفهمه، گفتم اگر فهمشو داشت هنوز کنجکاو نبود که از بقیه پسرها بپرسه، چند وقته دیگه کنجکاوتر میشه از پدرش، پدربزرگش و عمو و دایی و بقیه پسرها میپرسه
اگر برات موردی نداره که صحبت کردن راجبش فایده‌ای نداره
😮‍💨😮‍💨😮‍💨ظ
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
ما تو مرحله شستشوی بعد از جیش و پی‌پی هستیم
راد بعد از دستشویی شیلنگ رو برمیداره و خودشو از ناف به پایین میشوره
اصرار داره که باسنشو هم بشوره، اما چندبار بهش گفتم مامان هنوز دستات کوچولوه و به باسنت نمیرسه که بشوری
تو این قسمت دیگه من کمکش میکنم
خودش سیفونو میزنه، خودش جیششو میشوره
خودش یه شورت جدید برمیداره و روی چهار پایه میشینه و شورتشو میپوشه
از تویه خونه باهاش تمرین میکنم که دستشو به در و دیوار توالت نزنه
که اگر بیرون بردمش بلد باشه و دست به جایی نزنه
خلاصه که این مرحله جیش و پی‌پی خودش یه دنیای دیگه است با اینهمه کار
عکس خشک کنو ببینید، این هر روز پر میشه و خالی میشه
با هر توالت رفتن شورت عوض میشه، میگه دوست دارم باسنم تمیزه شورتم هم تمیز باشه
منم اصرار نمیکنم که شورت قبلیت تمیزه و … فعلا با این سرگرمه
و اما مرحله شستنه باسن که از اتاقش میخوام شروع کنم
مثل توالت رفتن بشین
اول باید پی‌پی کرد، بعد شیر آبو کم باز کرد(یه طناب میدم دستش(مثل شیلنگ)
بعد از شستن باید شیر و ببندی، پا شی ببینی دورت تمیزه یا پی‌پی شده
اونجارو هم با آب تمیز کنی
شیلنگ رو بزاریم سر جاش، سیفونو بزنیم
با دستمال خودتو خشک کنی، بعد شورتتو بپوشی
کارهاییکه راد انجام میده رو با تلفن یا حضوری به کساییکه دوسشون داره میگیم
مثلا
تو خونه ما یه اتفاق خیلی جالب داره میوفته، بعد اونا میپرسن چی؟
ما با هیجان میگیم راد وقتی میره توالت خودشو میشوره و اونا همه براش دست میزنند و کلی راد ذوق میکنه که کاره بزرگترهارو داره انجام میده😍😍😍
کارهای بچه‌هاتونو به آدمای امن و دوست داشتنیشون بگید، بچه‌ها خیلی دوست دارن اینکارو😍😍😍
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
دیروز پریزوز طبق روال آخر هر هفته تعطیلات با دوستان یا خونواده بود
ترکیبشو من دوست ندارم، مگر اینکه دوستان خونوادگی باشن یعنی از دوره کودکی یا نوجونی
پنج‌شنبه رو با خونواده گذروندیم و جمعه رو با دوستان
من دوستهاییکه دارم واقعا ارتباطم باهاشون خیلی صمیمی و جزعی از خونوادم محسوب میشن
و هممون تلاش میکنیم حریم همو حفظ کنیم تا باشیم کنار هم سالهای سال
دیروز تویه استخر با مشورتها و نظر سنجیهای دوستان تصمیمون بر این شد که
😂😂😂در واقع باید بگم نتیجه نشست اجلاس دیروز این بود که ما تلاش کنیم تا آخر امسال راد رو پیش کسی ببریم که آبله مرغون داشته باشه و اونم از نوع ضعیف😂🤦🏻‍♀️
همشون بچه دار بودن و بزرگترینشون ۹ ساله بود، و تجربه دار بودن
و اگر نشد بعد واکسنشو میزنیم که سن ۴ سالگی براش تعیین شده.
جاتون خالی شیرینی خامه‌ای پختم
و تویه خامه‌اش شکلات رو رنده درشت کردم که زیر دندون بیاد
با کافی و‌ چایی خیلی چسبید ،مخصوصا این قسمتش که تا بعد ناهار که قرار بود دسرمون باشه نصفش مونده بود😂🫣
دوستان باورشون نمیشه خودم میپزم😮‍💨😮‍💨😮‍💨چون تا حالا از اینکار انجام نداده بودم(مثل ذرت یهو شکفته میشم😂)
و از طرفی برای موهام… مثل شما که خیلی به من محبت داشتید ❤️❤️
البته به بچه‌ها نگفتم موهام کار خودم بود🫠🫠🫠
در واقع من دیروز کلی انرژی گرفتم
کاش تلاش کنیم به هم انرژی بدیم، انرژی دادن هم مثل همین واکسن زدن همگانیش خوبه، چون یه جمع فول میشن
اگر انفرادی باشه ممکنه یکی با احساس ضعف یا ناراحتیش و … اون انرژی رو از بین ببره😍
من دیروز به این نتیجه رسید مهربونی هم جمعیش آدمو به اوج میبره
(هم پالسو بگیره و هم پالسو بده)
پس تلاش کنیم یک اثر خوب از خودمون به جا بزاریم❤️❤️❤️
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
سلام به همه مامانای گل
گفتم اول از همه بیام یه تشکر ویژه از مامان ایلیا بکنم که با راهنمایی های دیشبشون باعث شد صبح با انرژی بهتری بیدار بشم و به بدغذایی و اینکه الان هیچی نمیخوره فکر نکردم☺️
صبح که پسرم بیدار شد اولین کاری که کردم گفتم امروز دلم میخواد تو برامون صبحونه درست کنی بیا میخوایم نیمرو درست کنیم یه ماهی تابه آوردیم با سه تا تخم مرغ گفتم تو بشکن خلاصه با کلی خنده و شوخی و اینا تخم مرغ ها رو شکست بعد گفتم حالا بزارم رو گاز تا بپزه و دستپخت پسرم رو بخوریم آماده که شد هی تشویق که وای جقدر خوشمزه درست کردی و اینا اونم از ذوق اینکه چه کار بزرگی کرده تقریبا یه دونه نیمرو خورد و بعدشم چون عاشق شیرکاکائو یه فنجون خورد☺️ خلاصه ناهار هم براش کته با هویج و سیب زمینی و مرغ درست کردم با مشارکت هم که اونم تقریبا دو سومش رو با ماست خورد باورم نمیشد🙃 از خوشی نمیدونستم چکار کنم؟!
ادامه در کامنت میگم خیلی طولانی شد اگه دوست داشتید لایک کنید بالا بمونه شاید به درد یه مادری که فکر میکنه بچه ش بی اشتهاس و کلافه شده بخوره❤️
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
الهی به امید تو

صبح بعد از جواب تلفن بدنم شروع به خارش کرد و دوباره کله تنم مثل کهیر ریخت بیرون

گفتم ممکنه از فلفل غذام بوده

ظهر بعد از صحبت با همسرم و شنیدن اخبار دوباره تنم کهیر زد

همسرم گفت ممکنه از مواد نگهدارنده رب بوده

عصر داشتم گردگیری میکردم با شنیدن یه صدای بلند دوباره تنم ریخت بیرون

گفتم ممکنه از گردو خاک باشه

بعد از کارهای خونه رفتم دوش گرفتم که بدنم آروم بگیره

موهام فره حوصله اینهمه سشوار کردن نداشتم چون دیر خشک میشه

شونه زدم با کش سفت بستمش

و قیچی رو برداشتمو قرچ….

چیدممممم

سشوارو گرفتم به بختش تا خشک شه…

همسرم با پسر کوچولومون از پارک اومدن با تعجب نگام کرد اما هیچی نگفت

فقط پسرم میگفت مانی خیلی ناز ناری شدی منم میبوسیدمش❤️❤️

رفتم شیر قهوه درست کنم همسرم اومد پیشم گفت من خیلی حواسم بهت هست

مراقب خودت باش

زدم زیره گریه گفتم چجوری، گفت پروانه نگرانیتو پر بده راد داره نگامون میکنه🥹🥹

منم شروع کردم به نفس عمیق کشیدن…




کهیرای بدنم از استرس و اضطرابه،نمیگم الان میزنه کلا هر موقع اضطراب دارم میاد سراغم
و بیشتر زمانهاییکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد هیچ کاری…
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
از چالشهای راد و نحوه برخوردم پرسیده بودید🤯🤯🤯

منم مثل شما و …

اما گفته بودم چند وقته تلاش میکنم سکوت کنم

نه کم بگم

اما اینکارهارو میکنم

مثلا راد عاشقه پا برهنه راه رفتنه(هممممه جا)
تشویقش کردمو گفتم هر جا که دیدی خیلی خوبه و به پا آسیب نمیرسونه به منم بگو تا منم پا برهنه راه برم درست مثل تو
این جمله خیلی مهمه( درست مثله تو)
و هر موقع میخواد اینکارو انجام بده دقت زیادی میکنه چون هر بار بهش میگم😍

جیغ میزنه با صدای بلند حرف میزنه تو اون زمان اگر خونه باشیم منم مثل اون با صدای بلند جیغ میکشم و براش تمرین آواز خوانی رو دانلود کردم و بهش میگم اِااااااا ببین راد درست مثل صدای تو😍
و تویه بازیهای هیجانی بهش پیشنهاد جیغ زدن میکنم

راد از کف شامپو خیلی بدش میومد، حتی فستیوال کف هم گفت من کف دوستم نمیاد🫠خب دوستش نمیاد
تویه حموم موهامو مثل بستنی قیفی کردم گفتم نوبت توه و …
تقریبا دو هفته است با همین بازی و هیجان نسبت به بستنی در گفته‌هام داره از کف دوستش میاد و اجازه میده سرشو و بدنشو بشورم بدونه دغدغه😂✌🏼

موقع هر وعده غذایی مخصوصا صبحونه وقتی میگم حالا نوبت چیه میگه هیچی، مکَل کَل هم باهاش نمیکنم فقط داستانهاییکه دوست داره رو میزارم میاد میشینه که با دقت بیشتری گوش بده و منم بعضی قسمتهاشو ازش سوال میکنمو یسری قسمتهاشو خودم تقلید صدا میکنم و همراه با این برنامه‌ها صبحونه کاملو تموم میکنه😉
در طول روز پیشنهاد بستنی و میوه زیاد میده، من نمیگم نه و …
میگم واااای من عاشقه برنامه ریزی کردنم راد به نظرت چه موقعی بخوریم که بابایی هم باشه و بعد از غذا هم باشه( ممکنه مخالفت کنه و بگه من خودم میخوام بخورم) اما مسیر میره به برنامه ریزی
شما هم بگید تا با هم پله پله بتونیم راه حل پیدا کنیم

❤️✌🏼
مامان باراد مامان باراد ۳ سالگی
ماماناى عزيز من امروز خيلى فكرم درگير شده ، يعنى اتفاقى توى كلاس باراد افتاد كه باعث شد عميق تر بهش فكر كنم. يكى از بچه ها كه با پدرش اومده بود و پدرش هم بسيار آروم و متين هست ، به شدت پرخاشگرى ميكرد. به پدرش لگد ميزد دستش و گاز ميگرفت توى كلاس نميرفت و هر چى پدرش آروم صحبت ميكرد اين بچه بدتر ميكرد. بقيه بچه ها هم در حال ضبط اين صحنه ها🤦🏻‍♀️ يادم افتاد نبايد پدر و مادرش رو قضاوت كنم چون پسر خود من هم چند تا كلمه بد ياد گرفته و ميگه كه اصلا و ابدا در خانواده ما گفته نميشه، از جايى ديگه متاسفانه ياد گرفته و خودتون ميدونين تو اين سن پاك كردن اين حرفا و رفتارا از ذهن بچه ها چقدر سخته. ميخوام بگم ماماناى عزيز صبورتر باشين واقعا رفتارى كه ما با بچه هامون داريم محيطى كه توش پرورش پيدا ميكنن فقط خودشون رو تحت تاثير قرار نميده بلكه به دوستان و اطرافيانشون هم قابل انتقاله🥲. مواظب باشيم همين يه فرياد يا حرف بد از روى عصبانيت اول به بچه خودمون و بعد به بچه ديگه و همينطور جامعه بزرگ و بزرگتر منتقل ميشه. پس بياين آرومتر باشيم با حوصله تر و مودب تر 🤪 نسل بعدى حداقل آرامش و احترام بينشون باشه .
مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
امروز صبح راد کیف دکتریشو آوردو منو چک کردو گفت خانوم هیچ مشکلی نیست
منم تشکر کردمو گفتم آقای دکتر یه آمپول به من میزنید که بدنم قوی شه …
بعضی شربتهاش که طعم خوبی نداره مثل آنتی بیوتیکهارو با همین بازی به خوردش میدادم
بعضی روزها که کارام تو آشپزخونه طول میکشه
راد با یسری اسباب بازیاش میاد کفه آشپزخونه دراز میکشه و تو دست و پای منه اما خب هم من میتونم اینجوری سرگرمش کنم هم خیلی صدام نمیکنه
امروز تقریبا یه رب به یک بود و داشتم سالاد شیرازی رو با آبغوره مخلوط میکردم که یهو نفهمیدم چی شد
کاسه و من پخش زمین شدیم
اینقدر دردم گرفته بود که زدم زیره گریه، تا به خودم اومدمو اون منگی پرید رادو دیدم که لباش آویزونه و وسایلشو از ترس بغل کرده
تا بهش گفتم مامان من خوبم، زد زیره گریه
بغلش کردم
گفتم چی شد، من متوجه نشدم مامان
گفت پات رفت رو ماشین پلیس شیشه‌اش شکسته
اما شما هم چپ کردین، گریه‌اش ادامه داشت خیلی خیلی ترسیده بود
محکم بغلش کردم، گفتم میتونی امدادگر شی و کمکم کنی تا من بتونم بلند شم
خلاصه که شرایط سختی بود اما به خیر گذشت
اگر اون لحظه بهش یادآوری میکردم برای اینکه اسباب بازیاشو نیاره قطعا این ترس تو ذهنش میموند
تصمیم دارم یه قصه همین مدلی براش تعریف کنم تو اتاقش و تویه شرایط خوب
که اتفاق امروز براش فقط تلنگر باشه
امیدوارم که شماها هم در سلامت کامل باشید❤️❤️✌🏼✌🏼
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
متأسفانه این روزها ویدئو کال نمیشه کرد
و دست به تلفن میشیم
تلفنی با مامانم صحبت می‌کردم، پرسیدم امروز چند شنبه است؟
مامانم گفت یکشنبه
واقعا بعضی موقعها گم میشم تو موقعیت زمانی
بعد از ظهر قرار بود رادو ببرم پارک که فشار کاری و پر بودن وقتم باعث شد زنگ بزنم به همسرم بگم باید به جای من پسرمونو ببره پارک، اون از من بدتر
اما چون میدونه آدمی نیستم که بی‌دلیل نه بیارم سریع قبول کرد
ساعت ۷:۴۰ دقیقه بود که بهم زنگ زدو گفت داریم برمیگردیم
راد خیلی خسته است و ممکنه تو راه بخوابه، جا خوردم
کی و چطوری اینقدر سریع گذشت، پاشدم، ۲ تا سیب زمینی و ۳ دونه هویج و یک حبه سیر رنده کردم با ۳ تا تخم مرغ مخلوط کردم و نمک و زعفرون زدم
با کره ریختم تو تابه
موقع سرخ شدن یکم سبزی خشک مثل شوید و جعفری و پودر تخم گیشنیز هم ریختم روش
تا قبل اینکه بیان پشت و روش کردم
از تویه اتاق سبدی که ملافه و عروسک توش بودو آوردمو همشو ریختم تو ماشین هر دو سه ماه عروسکاشو با کوله‌اشو میشورم
گوجه خورد شده و بروکلی آبپزو گذاشتم داخل ظرفها و با کوکو چیدم روی میز
راد هر موقع میره بیرون خونه وقتی برمیگرده زنگ میزنه هر چند باباش درو باز کرده باشه
منم میدوم و بغلش میکنم
بعد از غذا رفتن برای مسواکو خواب
منم ماشینو خالی کردمو
تا ۱۱ شب سعی کردم هر کاری دارم انجام بدم
تقریبا ۵ شبه که راد ساعت ۳ بیدار میشه و میاد تو تخت پیشه من
و اینطوری میشه که اون خواب عمیقه من پاره میشه و مدام بیدار میشم و میترسم از روی تختمون بیوفته و روز‌ها نرمال نیستم
🫠🫠