الهی به امید تو

صبح بعد از جواب تلفن بدنم شروع به خارش کرد و دوباره کله تنم مثل کهیر ریخت بیرون

گفتم ممکنه از فلفل غذام بوده

ظهر بعد از صحبت با همسرم و شنیدن اخبار دوباره تنم کهیر زد

همسرم گفت ممکنه از مواد نگهدارنده رب بوده

عصر داشتم گردگیری میکردم با شنیدن یه صدای بلند دوباره تنم ریخت بیرون

گفتم ممکنه از گردو خاک باشه

بعد از کارهای خونه رفتم دوش گرفتم که بدنم آروم بگیره

موهام فره حوصله اینهمه سشوار کردن نداشتم چون دیر خشک میشه

شونه زدم با کش سفت بستمش

و قیچی رو برداشتمو قرچ….

چیدممممم

سشوارو گرفتم به بختش تا خشک شه…

همسرم با پسر کوچولومون از پارک اومدن با تعجب نگام کرد اما هیچی نگفت

فقط پسرم میگفت مانی خیلی ناز ناری شدی منم میبوسیدمش❤️❤️

رفتم شیر قهوه درست کنم همسرم اومد پیشم گفت من خیلی حواسم بهت هست

مراقب خودت باش

زدم زیره گریه گفتم چجوری، گفت پروانه نگرانیتو پر بده راد داره نگامون میکنه🥹🥹

منم شروع کردم به نفس عمیق کشیدن…




کهیرای بدنم از استرس و اضطرابه،نمیگم الان میزنه کلا هر موقع اضطراب دارم میاد سراغم
و بیشتر زمانهاییکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد هیچ کاری…

تصویر
۲۶ پاسخ

عزیزم چقدر متنت رو دوست داشتم چه حس خوبی داری خودت.. چه قلم قشنگی داری…بقیه تاپیکات رو دیدم کلی امرژی گرفتم… چه خوشحالم که از امشب توی دوستام دارمت… راستی موی کوتاه فر چقد بهت میاد… این روزا هم تموم میشه و یه خاطره ازش میمونه… الهی که همه به سلامتی ازین روزای عجیب گذر کنیم

هممون ی مدل واکنش داریم، من تو فشار شدید پنیک میشم تو خواب و بیداری
ولی هیچوقت مث الان قوی نبودم...
برای خودم ک بی نهایت عجیبه ک گریه نمیکنم و سرپام
بغضم میگیره، قورتش میدم و ادامه میدم ب روزمره
امروز دیگه انقدر حرف زدن و زدن و زدن شد حرفارو سمت ترقه بازی با صدای بلند چرخوندیم
چیزی نزدیکمون نیست ولی سروصدا ها هست
پسرم نمیپرسه چیزی اما حس کردیم تو خودش میریزه


فقط برای هممون خیر میخوام🍃✌️

عزیزم شربت با عرق بیدمشک و گلاب درست کن بخور خیلی آروم میشی

عزیزم دوست دارم ی بیوگرافی از شما بدونم
چون قلمتون واقعا عالیه
میشه لطف کنید بیوگرافی بدید رشتتون و سنتون

الهی ک خدا حافظ تک تک هموطنامون باشه و همچنین شما عزیزم
انشاالله ب زودی این اتفاقای بد تموم شن و آرامش ب زندگی همه برگرده

ما دوباره جوونه میزنیم

ماشالله بهت خیلی نازی وخیییلی خانووووم دوس دارمت وازت انرژی میگیرم این روزای سخت هم میگذره وما پیروز میدانیم انشالله.

بگم موهات خیلی قشنگه و اینکه با قیچی قرچ کوتاشون کردی مثل حرکت من بود خیلیییی خوبه 💞🌿

و اینکه لعنت به اضطراب که برای من بیماری زمینه ای آورد تا میتونی از خودت دورش کن 😔🌿

واییی کهیر اسمشم رعشه به تنم میندازه کشیدمممم می‌دونم چقدر وحشتناکککه

منم مثل شمام چند روزه پشت پلکم ورم میکنه میخاره دونه های قرمز میریزه دکتر گفت از اعصابته هرچی پماد میزنم هم فایده نداره

خوب زدی❤️

منم امروز موهامو زدم 😢😢🫂🫂 گفتم تو این اوضاع و شرایط مو می‌خوام چکار؟ کی بشوره؟ کی ماسک مو بزنه؟ کی روغن بزنه؟ کی شونه کنه؟!

تصویر

و منی که از پنجره خونه همه رو به چشمم میبینم هر شب و متاسفانه امکان رفتن هم نیست چون بدون شوهرم دل رفتن ندارم امیدوارم این روزا و نگرانی هامون بگذره دیشب دم پنجره یهو زدم زیر گریه همسرم بغلم کرد گریش گرفت خداروشکر پسرم خواب بود چون تا حالا اینقدر احساس ضعیف بودن نگرده بودم اصلا دوست نداشتم آیان این صحنه رو ببینه فقط از خدا میخام خودت به مردمم به وطنم کمک کنه

موهات فر نیست که گلم

واکنش بدنت به استرس هست کهیرا

الهی منم هروقت استرس دارم دلپیچه میگیرم منم این روزاحالم بده ازشب میترسم امروزبغض داشت خفم میکردپسرم همش میگفت چ اناراحتی منم میگفتم نه خوشحالم پاشدم کاراموکردم ولی خیلی سخت داره میگذره

منم همینطور شدم با این تفاوت که من بدنم تیکه تیکه سیاه میشه پای راستم سیاه سیاه با درد شدید یه شکی بهم وارد شد اینجوری شدم

رفتم تایپینگ هاتو دیدم چقدر قشنگ بودن همشون 😍

واقعا ناز شدی مامان جون
انشاالله هرچه زودتر تموم بشه نفس بکشیم

منم حالم خرابه فقط کهیر نمیزنم این وسط. افسردم. عصبی. اصن خرابم همه جوره

چقدر قشنگ مینویسی

عزيزم اخبار ايران اينترنشنال و بي بي سي رو نبين
استرس ات كمتر ميشه
توكل به خدا كن

الهی که بزودی اتفاقات خوب برای کشور و مردممون بیفته
معذرت میخوانپممم ولی من تو این وضعیت همش بیرون روی دارم 😶😶کلا تو جاهای حساس اینطوری میشم.

رفته بودم تخت جمشید ، اینطور بودم و دربدر دنبال سرویس ، اونجام ک سرویس بهداشتی نداره...فکر کنم بخاطر غذای رستور ان بود

بعد زایمانم من همش سرویس بودم ، اونم بخاطر کره ی طبیعی که تو کاچیم میریختن و من نمیدونستم . به دکتر بدبخت گفتم ، اونم گفت یکی از داروهاتو قطع کن ...
خلاصه ما باهم فرق داریم 😬

من که استرس گرفتنی کل بدنم قفل میکنه .چن روز پیش دست همسرمو گرفتم گفتم دارم میمیرم قفل قفل بودم .شکمم معدم پشتم انگار سنگ شده بود .
قلبمم درد میکرد میترسیدم خدایی نکرده سکته کنم

عزیزم بچت الان نیاز داره یه مادر قوی داشته باشه 🥺

دقیقا منم وقتی عصبی میشم بدنم شروع میکنه به خارش جوری که میسوزه خون میاد ولی خارشم نمیره

سوال های مرتبط

مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
از چالشهای راد و نحوه برخوردم پرسیده بودید🤯🤯🤯

منم مثل شما و …

اما گفته بودم چند وقته تلاش میکنم سکوت کنم

نه کم بگم

اما اینکارهارو میکنم

مثلا راد عاشقه پا برهنه راه رفتنه(هممممه جا)
تشویقش کردمو گفتم هر جا که دیدی خیلی خوبه و به پا آسیب نمیرسونه به منم بگو تا منم پا برهنه راه برم درست مثل تو
این جمله خیلی مهمه( درست مثله تو)
و هر موقع میخواد اینکارو انجام بده دقت زیادی میکنه چون هر بار بهش میگم😍

جیغ میزنه با صدای بلند حرف میزنه تو اون زمان اگر خونه باشیم منم مثل اون با صدای بلند جیغ میکشم و براش تمرین آواز خوانی رو دانلود کردم و بهش میگم اِااااااا ببین راد درست مثل صدای تو😍
و تویه بازیهای هیجانی بهش پیشنهاد جیغ زدن میکنم

راد از کف شامپو خیلی بدش میومد، حتی فستیوال کف هم گفت من کف دوستم نمیاد🫠خب دوستش نمیاد
تویه حموم موهامو مثل بستنی قیفی کردم گفتم نوبت توه و …
تقریبا دو هفته است با همین بازی و هیجان نسبت به بستنی در گفته‌هام داره از کف دوستش میاد و اجازه میده سرشو و بدنشو بشورم بدونه دغدغه😂✌🏼

موقع هر وعده غذایی مخصوصا صبحونه وقتی میگم حالا نوبت چیه میگه هیچی، مکَل کَل هم باهاش نمیکنم فقط داستانهاییکه دوست داره رو میزارم میاد میشینه که با دقت بیشتری گوش بده و منم بعضی قسمتهاشو ازش سوال میکنمو یسری قسمتهاشو خودم تقلید صدا میکنم و همراه با این برنامه‌ها صبحونه کاملو تموم میکنه😉
در طول روز پیشنهاد بستنی و میوه زیاد میده، من نمیگم نه و …
میگم واااای من عاشقه برنامه ریزی کردنم راد به نظرت چه موقعی بخوریم که بابایی هم باشه و بعد از غذا هم باشه( ممکنه مخالفت کنه و بگه من خودم میخوام بخورم) اما مسیر میره به برنامه ریزی
شما هم بگید تا با هم پله پله بتونیم راه حل پیدا کنیم

❤️✌🏼
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
ما تو مرحله شستشوی بعد از جیش و پی‌پی هستیم
راد بعد از دستشویی شیلنگ رو برمیداره و خودشو از ناف به پایین میشوره
اصرار داره که باسنشو هم بشوره، اما چندبار بهش گفتم مامان هنوز دستات کوچولوه و به باسنت نمیرسه که بشوری
تو این قسمت دیگه من کمکش میکنم
خودش سیفونو میزنه، خودش جیششو میشوره
خودش یه شورت جدید برمیداره و روی چهار پایه میشینه و شورتشو میپوشه
از تویه خونه باهاش تمرین میکنم که دستشو به در و دیوار توالت نزنه
که اگر بیرون بردمش بلد باشه و دست به جایی نزنه
خلاصه که این مرحله جیش و پی‌پی خودش یه دنیای دیگه است با اینهمه کار
عکس خشک کنو ببینید، این هر روز پر میشه و خالی میشه
با هر توالت رفتن شورت عوض میشه، میگه دوست دارم باسنم تمیزه شورتم هم تمیز باشه
منم اصرار نمیکنم که شورت قبلیت تمیزه و … فعلا با این سرگرمه
و اما مرحله شستنه باسن که از اتاقش میخوام شروع کنم
مثل توالت رفتن بشین
اول باید پی‌پی کرد، بعد شیر آبو کم باز کرد(یه طناب میدم دستش(مثل شیلنگ)
بعد از شستن باید شیر و ببندی، پا شی ببینی دورت تمیزه یا پی‌پی شده
اونجارو هم با آب تمیز کنی
شیلنگ رو بزاریم سر جاش، سیفونو بزنیم
با دستمال خودتو خشک کنی، بعد شورتتو بپوشی
کارهاییکه راد انجام میده رو با تلفن یا حضوری به کساییکه دوسشون داره میگیم
مثلا
تو خونه ما یه اتفاق خیلی جالب داره میوفته، بعد اونا میپرسن چی؟
ما با هیجان میگیم راد وقتی میره توالت خودشو میشوره و اونا همه براش دست میزنند و کلی راد ذوق میکنه که کاره بزرگترهارو داره انجام میده😍😍😍
کارهای بچه‌هاتونو به آدمای امن و دوست داشتنیشون بگید، بچه‌ها خیلی دوست دارن اینکارو😍😍😍
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
متأسفانه این روزها ویدئو کال نمیشه کرد
و دست به تلفن میشیم
تلفنی با مامانم صحبت می‌کردم، پرسیدم امروز چند شنبه است؟
مامانم گفت یکشنبه
واقعا بعضی موقعها گم میشم تو موقعیت زمانی
بعد از ظهر قرار بود رادو ببرم پارک که فشار کاری و پر بودن وقتم باعث شد زنگ بزنم به همسرم بگم باید به جای من پسرمونو ببره پارک، اون از من بدتر
اما چون میدونه آدمی نیستم که بی‌دلیل نه بیارم سریع قبول کرد
ساعت ۷:۴۰ دقیقه بود که بهم زنگ زدو گفت داریم برمیگردیم
راد خیلی خسته است و ممکنه تو راه بخوابه، جا خوردم
کی و چطوری اینقدر سریع گذشت، پاشدم، ۲ تا سیب زمینی و ۳ دونه هویج و یک حبه سیر رنده کردم با ۳ تا تخم مرغ مخلوط کردم و نمک و زعفرون زدم
با کره ریختم تو تابه
موقع سرخ شدن یکم سبزی خشک مثل شوید و جعفری و پودر تخم گیشنیز هم ریختم روش
تا قبل اینکه بیان پشت و روش کردم
از تویه اتاق سبدی که ملافه و عروسک توش بودو آوردمو همشو ریختم تو ماشین هر دو سه ماه عروسکاشو با کوله‌اشو میشورم
گوجه خورد شده و بروکلی آبپزو گذاشتم داخل ظرفها و با کوکو چیدم روی میز
راد هر موقع میره بیرون خونه وقتی برمیگرده زنگ میزنه هر چند باباش درو باز کرده باشه
منم میدوم و بغلش میکنم
بعد از غذا رفتن برای مسواکو خواب
منم ماشینو خالی کردمو
تا ۱۱ شب سعی کردم هر کاری دارم انجام بدم
تقریبا ۵ شبه که راد ساعت ۳ بیدار میشه و میاد تو تخت پیشه من
و اینطوری میشه که اون خواب عمیقه من پاره میشه و مدام بیدار میشم و میترسم از روی تختمون بیوفته و روز‌ها نرمال نیستم
🫠🫠
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
دیروز بعد از ظهر بعد از تمیزکاری گردگیری
و یه دوش با راد
بهش گفتم مانی بیا ظرف خوراکیاتو ببر❤️❤️قلب کوچولویه منه❤️❤️
مسیجو خوندم نوشته بود عزیزم آدرس خشکباری که مشهد خیلی تعریفشو میکردی برام میفرستی
براش فرستادم…
نوشت راد کوچولو چطوره؟ خیلی وقته ندیدمتون، دفعه آخر یادمه بهم گفتن رژیم داره چون وزنش اضافه است، صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته …
من😳😳😳
و بازم من 😳😳😳
ای بابا من 😳😳😳
نوشتم
راد جونمون هم خداروشکر خوبه، داره بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشه😍
رژیم! اضافه وزن! صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته!!!
فکر میکنم راوی از هوش و حواس درست حسابی برخوردار نبوده
چون شما که وکیل هستین و امکان نداره از لحاظ هوش کلامی چیزیو یادتون بره
اما چون خیلی وقته همو ندیدیم و دلمون براتون خیلی تنگ شده و از ما با خبر نیستین
راد از نوزادی آلرژی غذایی داره، ممکنه منظورشون این بوده که من رژیم آلرژی براش در نظر گرفتم
و بقیه موارد هم الهی صد هزار مرتبه شکر برای راد نبوده
برام نوشت
خوب من اون قدر پرونده توی ذهنم هست که چیزهای کوچیک را به خاطر نمی‌سپرم😅 (با ادیت)
نوشتم
آره درسته
به هر حال ⭕️⭕️⭕️ جون ما دوستت داریم
و برات آرزوی موفقیت داریم😍😍
سفر بهتون خوش بگذره و زیارتتون قبول✌🏼✌🏼
و ممنون که ما رو چیزهای کوچیک میدونید☺️
بعدش …
میدونی بعدش این مکالمه میتونست اصلا ته نداشته باشه و یه دعوا و دلخوریه بزرگ باشه تو فامیل
چون طرف وکیل بود و دست به مهره( این کاره است تویه حرف زدن)
و مطمئنن از این نوع بیان کردن گفته‌ها منظور خاصی داشته

ظهر با همسرم در میون گذاشتم (تو ذهنم این بود که من که الان پریودم حساسم و دلم نمیخواد قضاوت بی‌جا بکنم طرفو)
که با کمال تعجب، همسرم گفت یدفعه دیگه به منم گفته
و من نشنیده گرفته بودم …
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۳ سالگی
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
دیروز عصر تصمیم گرفتیم بریم باغچه دایی همسرم
تویه مسیر که بودیم راد خوابش برد

این روزها تنها چیزیکه رهنمونو درگیر کرده پوشکه راد هست

همسرم بهم گفت به نظرت وقت از پوشک گرفتنش کیه؟!

ازش تشکر کردم که همراهیم می‌کنه و همیشه پشتمونه و تصمیم‌های منو محترم میدونه

گفتم نگران نباش اینم تموم میشه،مهم بچه‌امونه که شرایطشو داشته باشه
هر کسی یه نظری میده اما تهش تصمیم ماست براساس شرایط بچه‌امون

⭕️از اونجاییکه تو خونوادشون بچه‌ای بوده که تا دبستان کنترل ادرارش رو نداشته(پسر)
و دختریکه ادرارشو تونسته کنترل کنه اما مدفوعشو تا دبستان تویه شلوارش میکرده⭕️

پس بهتره روش خودمونو بریم که تجربه قدیمیارو دوباره تکرار نکنیم

اونجا هم که رفتیم سه تا بچه بودن که یکیشون ۵ ساله پسر
یک دختر ۶ ساله و یک پسره ۴.۵ ساله
خب مسلماً هیچکدومشون پوشکی نبودن و تنها راد پوشک داشت
بزرگترا از اونجاییکه دلسوزی بی‌موقع می‌کنند
و اطلاعات درست حسابی ندارن،تا راد از کنارشون رد میشد میپرسیدن کی قراره دیگه پوشک نکنید،
ماشالا دیگه بزرگه باید بفهمه،
دیر نشه و …
که من به راد گفتم مامان برو پیش بچه‌ها بازی کن هر موقع کمک خواستی بیا پیش من
و بعد همسرم بهشون گفت هر موقع صلاح بدونیم، مثل بقیه کارهاش
که بعد دوباره گفتن نننننه و بهتره زودتر و … که همسرم گفت خانومم میدونه چیکار کنه شما نگران نباشید
خلاصه که یک همسر حامی واقعا دلگرمیه خوبیه برای وارد جمع شدن،اونم جمع‌هاییکه همه خودشونو سعی میکنند از تک و تا نندازن و همه در زمان خودشون بهترین زمانه‌اشون بودن😂😂
حواسمون باشه که اگر زمانیکه همسرم براش سؤال پیش اومده بود
من با تندی یا ناراحتی یا بی‌حوصلگی جواب میدادم ورق برمیگشت😂😂✌🏼✌🏼