🌻تصمیم گرفتم تولد پسرمو ۲ روز زودتر برگزار کنیم🌻
چون تولدش امسال مصادف شده بود با اول محرم
البته آهنگی در کار نبود...اما خودم دوس دارم حرمت حفظ بشه
خلاصه امروز از صب شدید درگیر بودم تا هم تولدشو ساده برگزار کنیم هم از مهمونامون خوب پذیرایی بشه🎂🍨
اینطور شد که فقط مامان خودمو و خواهرم و مادر همسرو دعوت کردم
انشاالله بزرگتر که شد تولد مفصل براش میگیریم تا تو خاطرش ثبت بشه
کلی بدو بدو داشتم...همه کارام مونده بود...کمکی هم نداشتم...غیر از خرید و چسبوندن بادکنکا به سقف...همه کارارو خودم انجام دادم
ماشاالله همسرم وقتی کسی میاد خونمون از صدتا مهمون...مهمون تر میشه و دست به سیاهو سفید نمیزنه😅حتی صداشم میزنی نمیاد کمک😆
هر طوری بود با کمک خواهرم همه چیو راستوریس کردیم ولی خب زمان زیادی ازمون گرف
ازونورم پسرم وسط مهمونی خسته شده بود بهانه گیری میکرد
و همسرمم چسبیده بود به کادوی پسرم تا راش بندازه
با توجه به اقتضای سنش براش قطار موزیکال کنترلی خریدیم که الحمدلله مورد پسند واقع شد🥰
بعد از جستوخیز بسیاااار فرااااواااان بلخره رو پام در حال خوردن شیشه شیرش خوابید
خداروشکر میکنم منو لایق دونست ی فرشته وارد زندگیمون کرد
من تک به تکِ نفسامو به امید و عشقِ پسر قشنگم میکشم در کنار همسرم
راستی تا یادم نرفته بگم پسرم تقریبا از اول تیر چند قدم مستقل برمیداره و روز به روزم در حال پیشرفته الحمدلله👶💪
خیلی شب خوبی بود❤️
با وجود محدودیت،تمام سعیمو کردم بهترین باشه و ی شب متفاوت برای پسرم رقم بخوره
امیدوارم پسرم موفق...صالح...و خوشبخت باشه
و سالیان سال شاهد جشن تولداش باشه و چه خوش که همگی در کنارش حضور داشته باشیم
۶ تیر هم که روز تولدشه قراره بریم عکسای تولد و دندونیشو بگیریم
مامان عاشقته پسرم❤️

تصویر
۱۴ پاسخ

مبارکه عزیزم😍ان شاءالله عاقبت بخیر بشه.تولد پسر من که تو سر و صداها و جنگ بود اصلا به دلم نشست.ان شاالله سال دیگه براش جبران میکنم

مباااارک

تولدش مبارک❤️
ان شاالله عاقبت بخریشو ببینید🌹

مبارک باشه عزیزم ان شاالله همیشه شاهد خوشبختیش باشی😘😘😘😘
خسته نباشی😊

تولدت مبارک عزیزم آقا ارمیا🩵🩵🩵🩵

تولدش پرتکرار عزیزم ایشالا شاهد موفقیتاش باشی

تولدش مبارک باشه ❤️

پسرمنم تولدش محرمه بجاش شهریور با باباش میگیرم

تولدش مبارک هم سن دختر منه شش تیر

تولدش مبارک عزیزم

تولدش مبارک

ای جونم مبارکه منم میوفته تاسوعا ب این خاطر ۵ میخام بگیرم و خودم کیک درست کنم امیدوارم همه چی عالی بشه

مبارک باشه عزیزم الاهی همیشه تنش سلامت و لبش خندون باشه ❤️

به سلامتی مبارک عالی❤️

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۲ ماهگی
اینم از تولد یکسالگی گل پسر! دردونه مامان و بابا🥰
همینقدر ساده و صمیمی. یک کیک و یه بادکنک و چندتا عکس یادگاری.
بچه ها تو این سن درکی از تولد ندارند و شلوغی و جمعیت جدای از اینکه باعث تشدید اضطراب جدایی شون میشه بالث کلافگی و خستگی بی دلیلشون هم میشه. اولین تولد بچه ها باید از ۴ سالگی به بعد باشه اونم تو جمع دوستاشون نه بزرگترها.
ما از شب قبلش اتاق رو تزیین کردیم و میخواستیم صبح بعد از بیدار شدنش کیک بیاریم ولی از صیح که بیدار شد اخلاقش طر جاش نبود و همینطور عقب افتاد تا دم غروب. بعد از اینکه همه چی آماده بود و کیک رو آوردیم در اولین حرکت شمع وسط کیک رو به دونیم تقسیم کرد و بعدشم انگشت انداخت دورتا دور کیک😂😂😅 کلاهشم سر نکرد و به سختی تونستیم ازش چندتا عکس بگیریم.
همسرم تا قبلش مخالف این کار بود و معتقد بود اولین بچه و تک بچه و اولین تولدش باید خیلی لاکچری برگزار بشه و حداقل پدربزرگها مادربزرگها و بقیه باشن. ولی من میدونستم که نمیشه رو همکاری یه بچه یه ساله حساب باز کرد. به همه اعلام کرده بودم نمیخوام تولد بگیرم و همه هم کادو رو نقدی به حسابش ریختن. بعد از تجربه اون روز هم همسر از تصمیم من راضی بود. چون برای هردومون مهم این بود که به پسرم خوش بگذره و بابت مهمونی و چندتا عکس اذیت نشه. شاید بعدا برای بقیه هم شیرینی بخریم و ببریم. ولی الویت اول همیشه با گل پسره🥳
وقتی داشتم ازش فیلم میگرفتم گریه ام گرفت. تمام صحنه های این یکسالش برام مرور شد. دیدن بزرگ شدنش قشنگ ترین و دلتنگ کننده ترین اتفاقیه که شاهدشم. اشکها و لبخندها...
مامان دنیز مامان دنیز ۱۲ ماهگی
مامان پسرا❤️ مامان پسرا❤️ ۱۴ ماهگی
سلام مامانا
لطفا بخونین و نظر بدین

ما 3 تا جاری هستیم و یه خواهرشوهر، به نسبت وضع مالی بخوام بگم جاری وسطی وضعش از همه بهتره خیلی پولدارن، یه رستوران همیشه شلوغ هم دارن در کنار کارهای دیگه شون، 3 تا بچه هم دارن. جاری اولی هم وضعشون خوبه و اونا هم 3 تا بچه دارن. خواهرشوهرم 2تا بچه دارن و ما هم 2تا. تولد بچه هام هردو خرداده و چند روز فاصله داره، چون پارسال زایمان کرده بودم برا پسر اولم نتونستیم تولد بگیریم می‌خواستیم امسال تولد بزرگتر بگیریم. دو سال قبل تو رستوران جاری وسطی برا پسرم تولد گرفته بودیم ولی خود جاریم و بچه هاش نیومدن و فقط برادرشوهرم که صاحب رستورانه بود، بقیه فامیل همه بودن. امسال گفتیم خانواده پدری و مادری رو جدا دعوت کنیم و یه تولد گرفتیم با فامیل خودم. قرار بود شنبه بعد که تعطیله فامیل پدری رو دعوت کنیم خونمون و کلی تدارک ببینیم ولی بازم جاری وسطی گفته نمیتونیم بیایم، گفته شوهرم که رستورانه و خودمونم خونه پدرم هستیم پیله چینی داریم (2 سال قبلم برا همین نیومد منتهی نگفته بود نمیایم وقتی رفتیم رستوران دیدیم نیستن)
از یه طرف تولد 2تا بچه هاش یه ماه پیش بود دعوت کرد ما رفتیم بدون چون و چرا
بقیه تو کامنت اول
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۶ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟