۲۲ پاسخ

اوخدا مبارکه

ای جان نی نیت دنیا اومده من تازه دیدم تاپیکت...عکسشو بزار دیگه دلم میخاد ببینم گل پسرو🤩🤩🤩

آخیش دیدی گفتم نترس هی به خودت استرس میدادی

عزیزم قدمش پرخیروبرکت باشه😍😘🥰

خیلی مباااارکه خوش قدم باشه🥰✨

مبارکه عزیزم به دل خوش و تن سالم کنارت بزرگ بشه🫂❤️

مبارکه عزیزمممم😍

قدمش پر خیر و برکت باشه

مبارکه گلم انشالله خوش قدم باشه😍😍

عزیزدلم پا قدمش پر از خیر و خوشی باشه براتون
مباااارک♥️♥️

مبارکه عزیزم الهی بسلامتی خوشحال شدم واست😍😍🩵🩵

راسی شیرب سینه ها اومده ؟. واس من هنوز خبری نیس!

قدمش پرازخیرپرکت باشه ،منم ۳تیرزایمان هنوز بیمارستانم هم خودمو بستری کردن هم دخترمو الانم حالم خوب نیس گرمه نمیتونم بخابم !چ خوبه ک همون اول سزا..انتخاب کردی دکترم گفت طبیعی هستی عذاب دردطبیعی رو کشیدم اخرش اوژانسی بردن سزارین! وای خدا اااا یعنی دارم ولی همه ی اینا فدای ی تارموی دخترم دعا کنین صب دوتامونم ترخص بشیم طاقت دور موندن از دخترموندارم

ای جان مبارک باشه قشنگم
اتفاقا امروز تو فکرت بودم که چیکار کردی
سینتو زیر دوش گرم ماساژ بده بعد بدوش
کم کم بده بگیره نی نی
اولاش پس میزنع ولی کم کم میگیره
خیلی ام مواظب خودت باش تا شیش ماه چیز سنگین بلند نکن
شکم و کمر تو با یه شال یا روسری یا چادر گرم نگهدار جلوی باد کولر نباش
جوراب حتما بپوش که بعدا پا درد نشی

واسه منم سینه هام سفت شده،هرچیم میدوشم و ماساژمیدم فایده ندارع ،فک کنم کم کم خشک بشه😥😥

مبارکه عزیزم الهی تنتون سالم و دلتون خوش🤲🏻🤲🏻🥰🥰
برو بیمارستان با شیر دوش برقی بدوش شیرتو ک خدایی نکرده تب نکنی بعد تو خونه از این شیر دوش برقیای کوچیک بگیر بدوش هی بده ب بچت اما سعی خودتو کن ک سینتو بگیره ک خشک نشه شیرت

ای جان ..دیدی اینقدر نگران بودی .همه چیبخیر گذست و تپل خان بدنیا اومد

الهی‌ عزیزم خیلی خوشحال شدم واست یه هم وطن تو شهر غریب شاد شده منم خیلی شاد شدم واقعا

مبارکههههههه عزیزمم 🥹😍

الاهی به سلامتی باشه برات عزیزم یسوال دارم از کمر بیحس بودی یا بیهوشی کامل بودی؟

مبارکه عزیزم
نامدار باشه

برو بیمارستان دستکاه شیردوش قوی دارن
برات شیرت رو بدوشم
زودتر برو ی وقت عفونت نکنی

مبارکه 😍

سوال های مرتبط

مامان یاسین وراستین مامان یاسین وراستین ۳ ماهگی
اتاق زایمان ک فوق العاده سررررددد بود دکتر بیهوشی اومد امپول زد توکمرم بعداز چن ثانیه ازکمر تا پایین کلا بی حس شدم هیچی نفهمیدم ولی متوجه میشدم همه چی رو قل اولمو‌ک دراوردن کاملا فهمیدم وحسش کردم انگار ی تیکه از وجودم کنده شد ی حس خاصی بود ومن اون لحظه فقط ازخدا سلامتیشونو میخاستم ازخدا میخاستم بچه هام احتیاج ب دستگاه نداشته باشن بچه هام ب دنیا اومدن وبعدش شکممو بخیه زدن وبردن بخش ریکاوری ۲ ساعت تو اون بخش بودم دور از بچه هام بیقرار بودم چون بچه هامو ندیدع بودم نمیدونستم در چ‌حالن رفتن دستگاه یان هم ازکمر بی حس بودم ی حس فوق العاده بدی بود تا این ک بعد دوساعت بردنم تو بخش بچه هامو اوردن پیشم خدارو هزار مرتبه شکر ب لطف خدا دستگاه نرفتع بودن بعداز این ک از سری دراومدم ب شدت بخیه هام درد میکردن و داغون بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم حتی نمیتونستم پاشم بچه هامو‌ببینم بغل کنم اولین حرکت بعداز زایمانو نگم ک افتضاح بود ۵ ساعت طول کشید تا ب هزار بدبختی با گریه و دادو بیداد تونستم ازتخت بیام پایین بدترین تجربه زندگیم بود بعدازاون دیگه بهتر شدم اما هر راه رفتن منو تا مرگ میبرد و میاورد اینو نمیگم ک‌بترسونمتون بدن با بدن فرق دارع من خودم گوشت بدنم بده و تحمل دردم خیلی پایینه من خیلی اذیت شدم ولی ارزششو‌داشت 😍😍
مامان ملوری🦢 مامان ملوری🦢 ۲ ماهگی
#تجربه سزارین

زایمان من اختیاری بود با اینکه زایمان دوم بود ولی زیر میزی دادم
روز زایمان خیلی استرس داشتم با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان چون مادرم بچه هامون و نگه داشته بود اول همسرم کارای بستری رو انجام داد بعد من رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم بهم سرم زدن خیلی از سوند میترسیدم ولی درد نداشت فقط حس بدی بهم میداد مثل کلافگی رفتم طبقه بالا اتاق عمل خیلی ترسیده بودم سردمم بود بعد از پرسیدن چندتا سوال مثل گروه خونی و نداشتن بیماری بردنم اتاق شماره ۲ البته من فیلمبردارن داشتم و مدام از همه جام داشت فیلم و عکس میگرفت🤣نشستم روی تخت اتاق عمل اومدن برام امپول بی حسی بزنن یه لحظه حس کردم برق از توی پام رد شد به ثانیه نکشید بی حس شدم اون حس بد سوندم از بین رفت واقعا اونقدر درد و ترسی که میگفتن نداشت سریع خوابوندنم روی تخت یه پرده کشیدن جلوم از ترس شروع کردم به گریه کردن ولی همه دلداریم میدادن که نترس چیزی حس نمیکنی واقعا هم چیزی حس نکردم فقط انگار یکی داشت شکممو ناز میکرد حس خوبی داشتم یه دفعه صدای گریه دخترم اومد وای بهترین لحظه عمرمو برای بار دوم تجربه کردم اوردنش پیشم کلی بوسش کردم بعد از بخیه شکممو دوبار فشار دادن که بازم دردی حس نکردم بعد بردنم ریکاوری بعد از ۱۰ دقیقه بردنم توی اتاقم تا ۸ ساعت باز ناشتا بودم فقط سرم بهم میزدن بعد از ۸ ساعت گفتن مایعات فقط بخور بعدم اومدن سوندمو کشیدن من بلند شدم راه رفتم اولین بلند شدن واقعا یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود
مامان نی‌نی 🩵 مامان نی‌نی 🩵 ۳ ماهگی
خب ببخشید من رفتم باز اومدم با بقیه ماجرا🤣
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت ۵
رفتم روی تخت لیبر ،برش زدن اصلا اصلا حس نکردم بدترین قسمتش اونجا بود که چون بچه بیرون نمیومد از بالا فشار میدادم تا برنگرده و بیاد بیرون اونجا بود که واقعا درد داشت و من برای اولین بار داد زدم از درد،بچه‌ک‌اومد بیرون اون گریه میکرد من بد تر از اون ،‌نمیدونم چرا ولی خیلی گریه کردم و میلرزیدم ،بخیه زدن اذیت کننده بود با این که برام دوبار بیحسی زد ،اما چون من ترسیده بودم خودمو سفت گرفته بودم و واقعا می‌سوخت ماساژ شکمی درد نداشت برام چون انقد قبلش با آرنج به شکمم فشار آوردن بودن اون دگ چیزی نبود .هنوزم جای اون ساعد روی شکمم درد می‌کنه
ساعت ۶/۵ صبح پسرم با ناز و عشوه به دنیا اومد ☺️
اپیدورال خوب بود، کارم رو راحت کرد ،من بیش تر حس میکنم این که نمی‌تونستم زور بزنم بخاطر این بود ک آموزشش رو ندیده بودم و نمی‌فهمیدم باید چیکار کنم البته اپیدورال بی تقصیر نبود ولی نه اونقدر که بگم راضی نیستم ازش
جای سوزنش درد می‌کنه هنوز و کبود شده
زایمان سخته ....و آدم بعد از انجامش حس می‌کنی یه ابر انسان شدی ،قدرت واقعیتو میفهمی و انگار از نو ساخته شدی ...برام جالب بود ،حس غرور داشتم حس این من چقدر قوی ام من سخت ترین کار دنیا رو انجام دادم ... واقعاً امیدوارم همه ی چشم انتظار ها تجربه کنن.
نی‌نی من خدا خواسته بود ،و قربون خدا ک‌همیشه بهترین هارو برا بنده هاش میخواد
مامان افرا💕 مامان افرا💕 ۱ ماهگی
مامان 𝒹ℯ𝓁𝒾 🤍🌙 مامان 𝒹ℯ𝓁𝒾 🤍🌙 روزهای ابتدایی تولد
مامان گندم 🩷🥹 مامان گندم 🩷🥹 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۲

بعد اینکه کیسه آب و ترکوند ودیدن مدفوع بچه خیلی غلیظه گفت سریع ببرید سزارین
منم هنوز تو دوسانت بودم و درد نکشیده بودم
ولی وقتی اسم اتاق عمل اومد خیلی ترسیدم چون اصلا ب سزارین فک نمیکردم
وصل کردن سونو اصلا درد نداشت ولی بعدش یجوری بود همش،فک میکردی جیشت داره میریزه دیگ رفتیم اتاق عمل آمپول بی حسی رو هم هیچی حس نکردم
ولی دیدن درد دارم ی چیزی زد سرم گیج رفت و هیچی نفهمیدم دیگ اصلا صدای گریه بچه و اینا نفهمیدم
(من از قبل بارداری ام رو کمر نمی تونستم بخوابم کمرم بد درد میگیره )
از وقتی ب هوش اومدم درد کمر و جای بخیه خیلی شدید بود ماساژ شکمی ام درد داشت ولی زود گذشت برا من سخت ترینش همو دوازده ساعت رو کمر خوابیدن بود چون کمرم داشت داغون میشد برا پاشدن و نشستن و راه رفتن هم قبلش ی شیاف زدم ولی باز سوزش بخیه خیلی شدید بود دیگ کم کم پاشدم راه رفتم باز خیلی میسوخت
از دیشب از تاپیک قبل هم سردرد وحشتناک داشتم تا امروز یخورده بهتر شده
ولی خدارو شکر الان بهترم و دردام کم شده
وزنش ۳۶۰۰
قدشم ۵۷ بود
انشالله ب زودی قسمت همه اقدامی ها بشه❤️🥹
مامان سه دسته گل مامان سه دسته گل ۳ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت سوم
ساعت ۱۰و۱۰دیقیه بود ک از نخاع بی حس شدم
ساعت ۱۰و۱۵دقیقه شروع کردن
۵دقه ضدعفونی و اینا کردن
بعدش هی شکمم تکون مبخورد و انگاری کشیده میشد،ولی هیچ دردی حس نمیکردم،فقط احساس اینکه یه سنگینی از زیر قفسه سینم برداشته میشه و شکمم داره خالی میشه رو داشتم،ولی درد اصلا....
ساعت ۱۰و۳۰دقیقه صدای گریه ی قل اول و شنیدم،بهم نشونش دادن داشت گریه میکرد،سریع گیره و اینارو زدن،ساعت ۱۰و۳۱دقیقه هم حس کردم یه چیز دیگه از شکمم خارج شد ولی گریه نکرد این قلم،خیلی ترسیده بودم چون ضربان قلبش افت پیدا کرده بود گفتم چیزیش شده حتما
دکتر یه ضربه کوچیک زد پشتش و قل دومم شروع به گریه کرد
بهترین حس دنیا رو تجربه کردم
اولیش یکسال و نیم پیش برای دخترم بود ولی اون طبیعی بود
دومیش پسرا و سزریان
بچه هارو بردن بیرون ک چک بشن و بیارنشون،چون خیلی سرد بود اونجا
دکتر گفت تموم شد و شروع به دوخت رحمم کردن
من هیچی حس نکردم اصلا،ولی شکمم مثل ژله شده بود و تکون تکون می‌خورد هی،کشیده شدنش و حس میکردم,ولی هیچ دردی نداشت اصلا
ده یا ۱۵دقیقه هم دوخت شکمم طول کشید،فشار هم دادن یکم ولی من هیچی حس نکردم
پسرامو آوردن دوطرف صورتم و چسبوندن بهم,همه رو دعا کردم انشالله به راحتی زایمان کنن یا هرکس چشم انتظاره خدا این حس ناب و قسمتش کنه
بعدش بردنشون بیرون و گفتن باید برن زیر اکسیژن
خیالم ار بابت سلامتی‌شان راحت شدا بود و دیگه شروع کردم به بررسی اطرافم😁
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۴ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان 🧸 اهورا 🍫 مامان 🧸 اهورا 🍫 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین»
سلام ب همه🥹🖐️
منو اهورا اومدیم تجربه زایمان سزارین براتون بزارم...
خیلی کلی میگم براتون....
سی و نو هفته بودم ک رفتم برا سز.از همون روز اول از طبیعی وحشت داشتم و با شناختی ک از خودم دارم حق داشتم...
خلاصه رفتم برا سزارین اختیاری با کلی زیر میزی دکترمو راضی کردم ب سزارین از مرحله سوند خیلی میترسیدم ولی اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود خیلی راحت بود...
اما از بس منو ترسونده بودن وقتی اومد برام سوند بزارع همه بدنم می‌لرزید از شروع سوند گذاشتن تا پایان عمل و حتا بعد از اون همه بدنم استرس گرفته بود مثل بید میلرزیدم..‌
منو بردن اتاق عمل دل تو دلم نبود... آمپول بی حسی اصلا درد نداشت سرمو خم کردن و آروم برام آمپول و زدن پاهام سنگین شده بود خودشون جابه جاشون می‌کردن«سوندمو از بس ک نزاشتم پاهامو قشنگ باز کنه خوب نزاشته بود تو اتاق عمل باز شد و خود دکتر برام گذاشت وقتیکه کاملا بی حس بودم» خلاصه آمپول و ک زدن دیگه بدنم از لرزه وایستاد «من خیلی استرس داشتم و اصلا اوکی نبودم ن از درد ن از چیزی فقط میلرزیدم»
حس ک نمی‌کردم و نمی‌دیدم چون به پارچه سبز جلو چشمم زدن ولی وقتیکه شکممو باز کردن صداش میومد خش خش صدا میداد خلاصه شکممو که باز کردن یه فشار به سینم وارد شد درد نداشتااا ولی حس کردم دارن ی چیزیو ازم جدا می‌کنن خلاصه همون لحظه که سرم سنگین شد اهورام بدنیا آوردن صدای گریشو که شنیدم خود به خود اشگم اومد تو اتاق عمل دوتا پرستار کنار من بودن سعی میکردن منو آروم کنن باهام حرف میزدن مدام میگفتن حالت تهو نداری از این حرفا که نداشتم... فقط لبام رو هم نمیموند از شدت لرز منو 9 بردن اتاق عمل 9 و بیست دقیقه اهورام بدنیا اومد🥹💙🧿
ادامه پارت بعد»»»»
مامان امید مامان امید ۱ ماهگی
تجربه #زایمان #سزارین
بیمارستان #تخت_جمشید
دکتر میترا امینیان
پارت ۲

بچه امو روی سینم هم گذاشتن و من بعدشو تو خواب بیدار بودم
یه ذره حالت تهوع گرفتم
یه نفر بالا سرتون هست و مرتب چکتون میکنه
بهش گفتم و همون لحظه عوق زدم
اما فقط حسش بود چیزی بالا نیاوردم دیدم تو سرم یه آمپول زد و حس بد حالت تهوع رفت
صدای دکتر که در مورد بچه ام حرف میزد عالی بود
بعد چشم باز کردم تو ریکاوری بودم
اینم بگم کل عمل شاید ۴۰ دقیقه باشه ولی به خاطر سر بودن و منگ بودن و خواب الودگی
شما ۱۰ دقیقه شو یادتونه
تو ریکاوری باز خواب آلودی یه خانم اومد شکمم رو محکم فشار داد حس کردم ولی درد نداشتم
اما بعدش کم کم احساس گرم شدن تو شکم رو حس کردم
اعلام کردم چون میترسیدم سر شدنه بره درد شروع بشه پرستار اومد آمپول تو بازوم زد که دوباره اروم شدم

سخت ترین قسمت برام ریکاوری بود
چون تازه داشتم به خودم میومدم
فوکوس کرده بودم کجام درد میکنه دوست داشتم برم بخش و بچه ام خانواده ام رو ببینم ولی انگار زمان کش میومد
۲ ساعت و نیم بعد رفتم بخش و تمام....
بعدش درد هست اما شبیه درد پریودی
میان برات شیاف میزارن اوکی میشی
دو بار هم تو سرم آمپول مسکن زدن خودشون
من ساعت ۱۰ صبح عمل شدم ساعت ۶،۷ غروب اومدن سوند رو خارج کردن
و کمک کردن پاشم راه برم
خیلی کم دو سر بخیه ام سوخت ولی اصلا درد نداشت
چون قبلش شیاف گذاشته بودن
رفتیم دستشویی و بعد راه رفتن
فرداش هم مرخص شدم.
من هر مرحله فک میکردم این مرحله دیگه سخت ترینه مخصوصا در مورد راه رفتن و سوند و سر کردن ولی هیچ کدوم نبود😁
مامان گل🌸 مامان گل🌸 ۳ ماهگی
سلام اومدم از تجربه زایمان طبیعی بگم سه شنبه ۳۱ تیرماه رفتم معاینه ۱ سانت بودم بعد از معاینه دردلگنم شروع شد تا صبح فردا انقباض با درد زیاد داشتم رفتم بیمارستان معاینه کردم ۲ سانت بودم باز برگشتم خونه تا ۷ غروب رفته رفته دردام بیشتر میشد ک نمیتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان ۳ سانت شده بود قرار بود بستریم نکنن ولی چون راهم دور بود بستریم کردن تو اتاق تنها بدون گدشی و همراه واقعا برام ترسناک بود تنهایی یک طرف دردام هم یکطرف هر یک ساعت ماما میومد معاینه میکرد تا ۱۰ شب ۳ سانت بود ولی باهر معاینه دردام بیشتر میشد تا ۱۲ شب شد ک معاینه کرد ۵ سانت شدم دردام ک افتضاح شده بود دوتا ماما اومدن بالاسرم کیسه ابمو پاره کردن اون لحظه واقها ترسناک بود از ترس میلرزیدم بعرش دکتر اومد اپیدورال تذریق کرد ک اصلا درد نداشت ماما میگفت اپیدورال تا ۷۰ درصد بی حس میکنه ولی من ۱۰۰ درصد بیحس شده بودم ک عالی بود بعد از این تا دوشب من فول شدم بدون هیچ دردی بعدش اپول فشار زدن زور زدنم شروع شد تا ۳ کله بچه گیر کرده بود ی جا نمیدونم دقیق برای چی پایین نمیومد ک دکتر اصلیم اومد با چند تا حرکت بچه رو در اورد بدون هییییییچ دردی و بخیه خوردم اینگونه بود ک دخترم ساعت ۳:۲۰صبح ۲ تیرماه ب دنیا اومد واقعا راضی بودم از طبیعی با اپیدول ب شماهم پیشنهاد میشه❤️بمارستان تخت جشمید کرج دکتر اکرم هاشمی
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁