پارت دوم
دکتر ویدا مدرس نژاد تو یه بیمارستان خصوصی فقط کار میکنه یه دکتر قدیمی
اما پر از تجربه و مهارت
اومدم خونه سریع وسایل خودمو نی نی رو جمع کردم یه شب بارونی تو اوج گرما
شب بارون میبارید خیلی عجیب بود هوا خنک تر شده بود
پدرمم همرامون بود وسایلم رو جمع کردم هراسان نشستم تو ماشین
منو شوهرو پدرم راهی بیمارستان شدیم
بیمارستان خیلی خلوت بود استرس داشتم
عجلکایی رفته بودم بیمارستان هیچ کاریم نکرده بودم
حتی قبل از عمل شامم خورده بودم
پرستار صدام زد تا من رو آماده کنن برای اتاق عمل دستام می لرزید
لباسای اتاق عمل رو برام اووردن
از اتاق عمل مدام زنگ میزدن ک زود مریض رو بفرستین اتاق عمل
نشستم روی ویلچر دکترم همون موقع رسید
گفت وضعیت جنین اصلا خوب نیست
ممکنه تو شکم از بین بره کسایی ک تو اتاق عمل بودن یخورده باهام بدرفتاری کردن ک دیروقته چرا خودت رو الان رسوندی
وای لحظه گذاشتن سوند رسید چشمم بهش افتاد پامو جمع کردم اجازه ندادم برام بزاره از یه مرد تو اتاق عمل کمک خواستم ک بیا کمکم کن
من از سوند وصل کردن میترسم
اونم بیچاره دلش برام سوخت و اجازه نداد تا سوند بهم وصل کنن
گفت بزارید بعد از بی حسی

۱ پاسخ

داستان زندگی خودته؟

سوال های مرتبط