۷ پاسخ

منم همچین شرایطی دارم فقط باید حوصله کنی و صبر گاهی بیخیال باش اگه کسی خونه ات نمیاد زیاد به تمیزی اهمیت نده و تمرکزت فقط بچه ها باشن فقط با ملایمت با پسرت حرف بزن که بیشتر لجبازی نکنه ازش کار بکش که سرگرم بشه باهاش بازی کن یادت باشه اونم هنوز بچه اس باید بچگی کنه

لطفا میشه بگید چقدر زمان میبره که به یه ثباتی برسم برای کنترل توجه م روی نکات عاطفی هر دوشون؟

خدا بهت صبر و قوت بده من میدونستم توان دو تا بچه ی کوچیک ندارم با اختلاف سنی هفت سال آوردم دخترم کمک می‌کنه ولی بازم خیلی خسته میشم باید شوهرت کمکت کنه

الهی بگردم فقط به دوتا بچت فکر کن،کارای خونه رو بزار اخرشب با همسرت انجام بده،بوه دومت فقط رسیدگی ورفع نیاز های اولیه میخواد ولی اولی نیاز عاطفی داره با زبون خوش مثلاً بگو بیا بریم با هم بریم آشپزخونه تو غذا بپز یک دستمال بده اونم مثلاً کابینت دستمال بکشه تو هم قربون صدقش برو

هبچکسیو ندارم ،هر کی فقط وقتی بهم نیاز داره سمتم اومده،کوندم چه راهکاری پیش بگیرم همش در حال خودخوری هستم ،شوهرم هم همش طعنه میزنه و میگه بفرما بچه رو هم من باید نگه دارم ،

من هنوز بدنيا نيومده دارم از عذاب وجدان خفه ميشم حس ميكنم خيلي كم ميزارم نميتونم بازي كنم ببرمش جايي
كمكي نميتوني بگيري از كسي اخه واقعا مادر خسته ميشه در توانش نيست

منم همینطوریم😢حالم از خودم بهم میخوره
پسر من خیلی بهانه گیره
خیلی صبوری میکنم
ولی
بیخودی گریه میکنه میره رو اعصابم

سوال های مرتبط

مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۱ ماهگی
خانوما من ک خودتون میدونید بارداریم چطور گذشت شوهرم چطور باهام رفتار کرد گریه کردم بیشتر وقتا فک میکردم بعد اینکه زایمان کنم دیگ کلا عوض میشه و منو خیلی دوست میداره چون زایمان خیلی دردناک و وحشتناکه ولی ولی همه چی برعکس شد شوهرم با اینکه من زایمان خیلی خیلی سختی داشتم ی بار هم چه تو بیمارستان روبرو چه تو گوشی با پیام یا زنگ حالمو نپرسید من بهش گفتم ک مردم زنده شدم گفت باش تموم شد تموم شد بعد زایمانم هم مادرش چند بار منو به گریه انداخت الآنم گ خونه خودم هستم مادرشوهرم ازم مراقبت می‌کنه ولی بخاطر نوه اش نه بخاطر من ک بخورم شیر داشته باشم بچمو سیر کنم وگرنه از من هم مراقبت نمی‌کرد الان میگین مامانت چرا نمیاد مامانم دوره و دو سه بار فقط تونست بیاد ولی واقعا الان ۱۲ روزه انگار اینجا تو زندان هستم و زیر فشار روحی هستم چندین بار منو به گریه انداخت همش ناراحت افسرده هستم شوهرمم شهرستان دانشگاهه یعنی صبح تا شب هم اینو دخترش پیشم میمونن یعنی الان تو ی وضعیتی هستم ک دارم میمیرم