بیایید از روزی بگم که دخترکم دنیااومدشبم ی دردخیلی کم داشتم خوب شدم بعدصبح ساعت شیش کیسه آبم پاره شد رفتیم بیمارستان مردموزنده شدم انقدردردکشیدم اخرگفتن دنیانمیادگفتم توروخدا سزارین کنید داشتن لباسامودرمیاوردن ک بریم اتاق عمل همون موقع اذان شده بود یکی گفت موقع اذانه ی باردیگه تلاشتوبکن دیگه اخردنیااومدوقتی دخترموگذاشتن روسینم همه دردام یادم رفت بخیه هامم ماشاالله اینقدر زیاد بود خیلی طول کشید بعدضربان قلبم بالابودپایین نمیومدشبش بودیم صحبش دیدم صورت دخترم زرده مثل زردچوبه گذاشتنش تودستگاه انقدرسختی کشیدم هربارموقع آزمایش ازاون دستای کوچولوش من آنقدر گریه میکردم پنج روز بستری بودیم زدیش کم نشددستگاه توخونه آوردیم نزدیک دوماه زردی داشت.راستی نگفتم موقع ک زن داداشم بچه رو برده ک شوهرم ببینه بهش گفته بابام پیام داده ک اسم بچه روچی بذارین من زیادجدی نگرفتم دیگه اومدیم خونه پدر شوهرم ومادر. مادر شوهرم اومدن شب شیش موقع رفتن پدر شوهرم گفته ملکه بچه رو دیدیم اسمم گذاشتیم دیگه رفتن مادربزرگ همسرم قبلش ب من گفت اسمشوچی میذاریدمنم گفتم رستابعدی جوری باطعنه گفت خانووووم ک اسمش گذاشتم من بعدرفتنشون آنقدر گریه کردم شوهرمم نمی‌خواست حرف باباشوزمین بندازه

تصویر
۶ پاسخ

ادامه
دیگه هی بحث میکردیم باهم من آنقدر گریه میکردم بخیه هام عفونت کرده بود تاسه ماه نمیتونستم بشینم من همه رودرازکشیده بودم من گریم میکرد همه میگفتن سرچ موضوع الکی گریه می‌کنی الکی نبودحقم بوداین همه سختی نکشیدم ک یکی دیگه بیادبرمن تعیین تکلیف کنه موقع شنوایی ک بردیم گفتم اسمش چیه شوهرم گفت حدیثه بعداصلاب من توجه نکردرفت شناسنامه گرفت ومن موندم بااون حالی ک داشتم وهیچکس ک دردکم نمی‌کرد الآنم باگریه می‌نویسم ناشکری نمیکنم دلم پره افسردگی ک هنوز خوب نشده الان تقریبا 16ماهه باخانواده شوهرم قطع رابطه کردم ک ب خودشون اجازه میدن دخالت کنن راست راست گفته مادرک حقی نداره دیگه زیاده بخوام بگم شرمنده سرتون رودردآوردم

من جات بودم اسمی که خودم انتخاب کردم رو صداش میکردم و برای همه اینجوری جا مینداختم

من هرکی اسم گفت
گفتم هروقت خودت زاییدی اسمشو بذار اینی ک میگی
یعنی چی چه معنی میده

وای عزیزم
شوهرت خیلی ببخشید این‌میگم بی شعور بوده که به نظرت توجه نکرده و خونواده ی شوهرت بی شعورتر که نظرشون بهت تحمیل کردن

خودت دوس داشتی اسمش رو چی بزاری؟

خدارشکر که الان سالمه 🫂❤️

سوال های مرتبط

مامان محیا مامان محیا ۱ سالگی
سلام ب همگی
وای خدا امروز خیلی بخیرگذشت خداروهزاربارشکر
دخترم تواشپزخونه بود بغلش کردم همون موقع حس کردم یکم بهش فشاراومد ولی جدی نگرفتم بعد توبغلم بود دیدم دستشو گرفته و نق میزنه دیدم دست چپشو میماله و گریه میکنه دستشو از آرنج خم کردم بیشتر گریه کرد وای اینقد استرس گرفتم ک نگو شوهرمم بیرون بود شیرش دادم ک شوهرم اومد گفتم دست بچه اینطوری شده بعد سریع لباس پوشیدیم بردمیش پیش ی پیرمرده ک شکسته بنده(اخه شوهرم میگه دکترا هیچی بلد نیستن چن سال پیش ناخن پاش شکسته بود اونام تا زانو گچ گرفتن الان ناخنش کج جوش خورده)خلاصه خدا خیرش بده مرده رو تا نگاه کرد رو ب من گفت بدجور بغلش کردی شونش در رفته بعد شوهرم گفت ن خورده زمین(من از ترس اینک قشقرق درست نکنه الکی گفتم من تواتاق بودم توحال خورده زمین )خلاصه شونشو جا انداخت خداروشکر دیدم بعدش دستشو حرکت داد و تونست باهر دوتا دستش اشیا رو بگیره وای چقد استرس کشیدم گفت تا ۲روز مراقبت کنید چون کوچیکه سریع خوب میشه
توروخدا مواظب کوچولوهاتون باشید الکی الکی اینقد راحت دخترم کلی اذیت شد بمیرم براش😭😭😭
مامان رقیه خانوم🥰 مامان رقیه خانوم🥰 ۱ سالگی
امشب رفته بودیم مسجد، دخترم با خانمای ذیگ بازی می‌کرد ک یه پسر بچه یکی دوساله دید رفت بهش بيسکوئيت داد،
دوست داشت باهاش بازی ولی بعد اومد کنارم نشسته شروع کردیم به نماز خوندن،
سجده آخری بودیم ک یهو جیغ دخترم رفت هوا دیدم پسر پریده بطری آب دخترم رو بگیره اینم نداد موها دخترمو کشید ،از سجده زودتر بلند شدم و دخترم رو از دستش کشیدم بیرون(وای قلبم میخاد کنده بشه تعریف میکنم) حتی وقتی بغلم بود باز اومد سمت دخترم ک نذاشتم ،همچنان درحال نماز هم بودم،
تموم ک شد دخترم ذیگ آروم بود گفتم مامان نازت کرد، همه خانما ناراحت شدن بخاطر دخترم
پسره هم با مادربزرگش بود، دوباره یهو اومد چنگ زد به گردن دخترم و صورتش ک بی هوا جیغ زدم ذیگ مادربزرگش اومد گرفت بردش
،دیگ شیر دادم دخترم تا اروم شد بعد بلند شد اب بخور
اقا یهو پسره اومد سمت موهای دخترم و محکم موهاشو کشید،وااااااااای اشکم ریخت ،دوست نداشتم چیزی به بچه بگم چون نمفهمید ،
،نمیدونستم چ کنم،با باباش تماس گرفتم بیاد پشت پرده بگیره رقیه رو،
ذیگ آروم نشد باباش برد بیرون ،نماز نخوند،
ذیگ نماز عشا خوندم رفتم بیرون شوهرم گفت اونقدر عصبی شده بودم میخاستم بیام کسی ک این بچه رو اذیت کرد بکشمش،
جرات نکردم بگم چی شده ،گفتم پسر بخاطر آب رقیه موهاشو کشید گریه کرد،
بعد مادره پسره رفت داخل مسجد و خیلی راحت پسرش رو آورد بیرون و رفت، (خانمه اصلا مذهبی نبود)
تورو خدا هرجور شده اجازه ندین بچه هاتون مو کشیدن و چنگ زدن یاد بگیرن،
من اگر کوتاهی میکردم (حتی به مادرشوهرم محکم تذکر دادم ک موهاتون رو دست رقیه نذارید ک یاد بگیره) پس میشه به بچه یاد داد ک مو نگیره،

بهش فکر می‌کنم عصبی میشم و دستام میلرزه،
مامان کنجد🍭🎀 مامان کنجد🍭🎀 ۱ سالگی
اومدم تجربمو در مورد این ویروس لعنتی بگم ....
.
شب اول یهویی تب کرد روی ۳۹
هرکار کردم پایین نیومد (شیاف ،استامینوفن، پاشوییه)
دیگه ساعت ۲ شب رفتین دکتر عمومی ...
اصلا نرید اگ زمان مناسب داشتید فورا برید متخصص
.
تا میرفتیم بیرون تب میومد پایین
تا اینکه ب دکتر رسیدیم شد ۳۷
ک گفت مشکلی نیست با همون استامینوفن کنترل میشه
.
دیگ اومدم خونه و تا صبح بچه تو تب سوخت و ما مردیم دیگه صبح ک شد رفتیم متخصص ....
(دکتر دخترم نبود مجبور رفتیم پیش یکی دیگ ک کاش نمیرفتیم)
.
نگاه بچه کرد گفت اینکه چسبندگی داره حتما عفونت ادراری داره
دارو داد و گفت باید نمونه ادرار بدین ک نتونستیم
بچم تا روز بد بدتر شد ک بهتر نشد
.
روز بعد رفتیم دکتر خود دخترم دارو هارو دید گفت اصلا این شربت ک اصلا اسهال رو بدتر میکنه
(در همین بین ها اسهال شدید و استفراغ هم داشت )
دیگ خیر ببینه دارو عوض کرد شیرخشک عوض کرد
دیگ همون شب تب تموم شد و اسهال هم امروز روز ۵ تمام و
بعد ۵ روز امروز دخترم غذا خورد
وااای خیلی سخت بود
فقط باید صبر کنیم و داروهارو سر وقت
و پیش یه دکتر خواب ببرید
ببخشید ک زیاد شد