تقریباً ۲۰ روزی میشه خونه مامانمینا هستیم
امروز یه دو ساعتی دخترم پیش بابام و باباش تنها موند منو مامانم رفتیم بازار وقتی برگشتم بردمش حمام و بعدش خوابوندمش
یه کافی درست کردم و وقتی خواستم استراحت کنم یهو با خودم گفتم چقدر دنیا عجیبه ۲۰ سال تو این اتاق قد کشیدم و بزرگ شدم و امن ترین جای جهان برام بود یه روزی خودم دختر کوچولو این اتاق بودم و الان دختر خودم شده صاحب این اتاق 😅
و جالبیش اینجاست ۴ ساله که تو این خونه زندگی نمیکنم ولی مامان بابام عین زمانی که خودم بودم از این اتاق مراقبت میکنن و حتی دکورشم تغییر ندادن هنوزم نقاشیها و شعرام و کاردستی هام چسبیده به کنج کمد
هر وقت میام شمال لحظه ای که وارد این اتاق میشم هنوزم دوران خوش خانه پدری رو استشمام میکنم🥰

حس و حال تاپیکتو دوس داشتم چقد😻😻😻😻

خدا پدر و مادرتون رو براتون حفظ کنه قدرشون‌رو‌بدونید خیلی

با تاپیکت یه بغض عجیبی مهمون گلوم شد و حال دلم رفت به گذشته🥲خدا انشالله سایه ی همه ی پدرو مادرارو بالاسر بچه هاشون نگه داره🤲

عزیزم
چقدر حس خوب گرفتم با پیامت

ای جانم عزیزم من وقتی میرم خونه بابام هنوزم با پتو مجردیم میخابم میگم خیلی دوسش دارم

واقعا خانه پدری یه چیز دیگس

خدا حفظشون کنه عزیزم❤️

چقدر حس خوبی داره😍منو ابجیمم دوقولویم من یکسال زودتر عروسی کردم
اتاقمون همونجثری مونده بود میرفتم خونه پدربزرگم قلبم میگرفت ما پیش اونا زندگی میکردیم ولی حالا ک هردوتامون عروسی کردیم اون اتاقو دیگه تغییر دادن

دلشون نمیاد.جابجاش کنند

حتما تک فرزندی

اخی🥹🥹 تک فرزندی گلم ؟

😍😍😍بمونید برای هم

ای جانم
چ حس خوبی
قدر پدرمادرت رو بدون

❤️❤️❤️❤️