۱۵ پاسخ

این داستان بچه جوگیر ب دل نگیر سنش کمه

عزیزم بچه هرکی بهش محبت میکنه یا حتی یه دونه شکلات بهش میده رو دوست داره ، احتمالا چون چندساعت اونجا بوده اونا باهاش بازی کردن و.‌‌‌‌‌.... اینجوری گفته ، حالا فردا باهاش بازی کن یا غذای مورد علاقشو درست کن ببین صدصدر مطمئن باش میگه تو رو از همه بیشتر دوست داره 😁😁

عزيزم بچه همينجوريه يهو جوگير مبشه ولي حتمااا بهش بگو كه ناراحت شدي ازش كه تكرار نكنه چون بعضيا جنبه ندارن

اگه محبت میکنن ب دل نگیر عزیزم

گلم اصلا خودتو ناراحت نکن بچه هست سنش کمه از رو هیجان یه حرفی زده

آخی عزیزم ..زهرا جان ناراحت نباش خواهر ...میدونی بچه ها ی منم همینن از بس مادر شوهرم بهشون محبت نکرده تا یروزی محبت میکنه بهشون فوری میگن مامانجون رو بیشتر از تو دوست داریم ...باورت میشه چند بار به شوخی و از عمد چیز به مادر شوهرم گفتم امیرعلی بهم حمله کرد و گفت تو بدی مامانجون خوبه..حتی جلو خود مادر شوهرم گفتم تو بدی من خوشم ازت نمیاد امیرعلی منو زد گفت نه تو بدی مامانجون خوبه اونم ذوق مرگ میشد😂 حالا به دل نگیر بچه ها خصلتشونه گلم

الهی چقدر غصه خوردی 😔
اشکال نداره به روش نیار بچه س یه حرفی زده
دختر منم میریم خونه مامانم میگه دایی رو دوس دارم مامانمو دوس ندارم ولی خوب به دل نمیگیرم بچه س اون لحظه یهو یچیزی گفته یا شایدم چون نبردیش ازت ناراحت بوده که اینجوری گفته

خوب جوگیر شده عزیزم دختر منم همینجوره تا باباشو میبینه میگه من مامانمو یه دونه دوس داروم تو رو چهارتا. حالا بااینکه من میدونم به من هم وابسته تره هم من همه زندگی‌م ولی جلو باباش ای حرفا میزنه اصلا نیاید جدی بگیری

عزیز دلم اون لحظه چی کشیدی😭😭😭
ولی یچی بگم من تو خ نه مادرشوهرمینا ک بودم دخترم اینجور بود جونش واس خواهر شوهرامو مادر شوهرم در میرفت بچه بود اصلا دلش منو نمیخواست چقد گزیه میکردم اونام خوشحال ازینک تونستن بکشن بچه رو سمت خودشون.الان ک بزرگ شده نه سالشه تازه فهمیده اونا چقد بدن همش میگ مامان اینا چرا اینجوری ان🤣فقط ی سلام و علیک داره باهاشون اونم زوری🤣

دخترمنم همینه هرسری میریم خونه مادرشوهرم کلاازمن بدمیگه وقتی تنهامیمونه اونجافکرکنم مادرشوهرم یادمیده به این حرفهااونجازنگ میزنه بهم میگه غذادرست کن ننه هم بیادخونه بعددخترم ومن خیلی یاددادم که هیچ وقت حرفای خونه روبه کسی نگوحتی به ننه توهم دیروزبامادرشوهرم سریه موضوعی بحث کردیم یه وقت حرف وبازکردوگفت تودخترویاددادی بامن حرف نمیزنه درحالیکه سه روزتوخونسون هس منظورش حرف کشیدن ازدخترم بود

اخی الهی
به دل نگیربابابچس یه چیزی گفته
تامتنت خوندم یاداون روزایی افتادم که بادخترت سبزی میبردی وهواسردبودودخترت پادردمیگرفت 😢😢

عزیزم بچس هر حرفی میگه
شاید چون بهش خیلی محبت میگه این حرفو زده
ناراحت نباش خونه ک رفتین باهاش حرف بزن بگو مامان این حرفت بد بود اونا فک میکنن من مامان بدی هستم واست و قشنگ براش توضیح بده یجوری ک متوجه بشه چون اون فقط 4 سالشه

از دست این بچه ها

زیاد باهاش بازی کن ببرش پارک اینا خوراکی بخر

وای چقد بد نذار دیگه زیاد بره خونه اونا که وابسته شه

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۴ سالگی
مامانا طبق شکی که تاپیک قبلی گفتم
شک کرده بودم به بیش فعال بودن دخترم گفتم ببرمش مهد ببینم اوضاع چطوره
رفتم اونجا با مربی حرف زدم که ثبت نام کنم اونم یه کم با دخترم صحبت کرد اسباب بازی بهش داد گفت بازی کن بعد گفت جمع کن موهایم بافت الاکلنگ آورد بازی داد و شعر خوند دخترم حرفاشو گوش میداد آروم بود اصلا یکی دیگه شده بود من فهمیدم بیش فعال نیست قبلانم مهمونی میرفتیم اونجا دخترم بکل عوض می‌شد و آروم ساکت حرف گوش کن چی بگم مودب و عاقل

ولی از مربی و محیط مهد خوشم نیومد ثبت نام نکردم اتاق مادرا جدا بود درب اتاق ها رو کلید می‌کرد میرفت و میاومد مدام کلید می‌کرد اخه دیگه اتاق مادرا رو چرا کلید میکنی مگه نباید شیشه ای باشه مادر ببینه داخل رو ؟بعد دخترمو جدا برد نیم ساعت داخل من پیشش نبودم میگم چیکار کردی اونجا میگه تنها بودم نشسته بودم
بعد اتاق های تو در تو و تاریک یه روز درمیون دو ساعت ۱۶۰۰
مهم هزینه ش نیستااااا میخواستم تو محیط باشه ولی تصمیم گرفتم خانه بازی ببرم با بچه ها بازی کنه خودم ببینمش تا اینکه نباشم اونجا یکی با حرص ببراش دستشویی یا با بچه ای دعواش بشه و گریه کنه چون مظلومه بالاخره بچه شیطون هم هست دیگه همه که مثل دختر من نیستن
دختر کوچیکمم اضطراب جدایی داره دلم به اونم میسوزه تنهاش بزارم پیش مامانم میمونه هاااا ولی 😞😔نمیدونم بخدا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
چقدر سخته بچه پشت هم😭