مامانا خداوکیلی یه حرف بهتون میزنم دوست دارم قضاوت کنید.....اصلا هم ناراحت نمیشم..‌‌..پدربزرگم(پدر مامانم) ۴۰ روز پیش فوت میکنه و ما ۳ روز قبل از اینکه خاکسپاریش باشه میریم خونشون ...خلاصه وقت نهار میرسه شوهرم کلا توی این ۶ سالی ک ازدواج کردیم از کباب مرغ یا میکس گوشت و مرغ متنفره یعنی در حدی ک حالت تهوع بهش دست میده ..خانواده اش هم همین طورن دست خودشون نیس....خلاصه قبل از اینکه نهار رو بیارن شوهرم در میاد میگه ک جلو عموم و چند تا از دایی ها و شوهر خاله ام میگه ک من کلا از کباب مرغ بدم میاد کلا دوست نداریم ‌‌درسته نباید می‌گفته ولی گفته روی خودمونی ....دیگه گذشت خبری نمیشه تا شام ...وقتی داشتیم شام می‌خوردیم همه شامشون تموم شد شوهرم و خودم و مامانم مونده بودیم ک هی شوهرم داشت تعریف می‌کرد هی شامشو می‌خورد. بعد یکی از دایی هام بیشعورم سفره رو جمع میکنه جمع میکنه تا میرسه ب‌ غذای شوهرم ..توی جمع ب‌ شوهرم میگه تا غذاتو بخور یا حرفتو بزن اگه میخوای حرف بزنی پای سفره من غذاتو برمیدارم...شوهرم همون موقع رنگش شد زرد زرد و ب‌ احترام مادربزرگم چیزی نگفت ...تا سحر نصف شب چشمای شوهرم شده بود قرمز و رنگش شده بود زرد و بد و بیراه از این دایی کثافت و گفت جمع کن تا بریم خونه مون ...خونه ما بوشهر بود و اونا یکی از شهر های استان فارس...گفتم بابا بس کن این همیشه اخلاقش همینه گفت من مهمون اون خونه بودم گوه میخوره این حرفو میزنه...دیگه شوهرم خودش تنها رفت بوشهر و نشد ک تا خاکسپاری بمونه....تا اینکه مادربزرگم ب‌ طرفدار شوهرم بعد از چهلم پدربزرگم ک میشه هفته پیش

۸ پاسخ

من بودم حتما با همسرم برمیگشتم ما الان ده ساله تقریبا عقد کردیم و از همون روز اول جوری رفتار کردم که همه بدونن احترام همسرم احترام به منه جایی که کسی به همسرم بی احترامی کنه نه تنها نمیمونم که پدرشم درمیارم

بنظرم داییت مقصربوده خودت باید فرداش به داییت زنگمیزدی ومیگفتی این چه طرز رفتار با مهمونه که بیای جلو جمع بشوهرم بی احترامی کنی بعدمیگفتی واسه کباب مرغ کلا خوش نداره اماوظیفه نداشتی اون رفتار روباهمسرم داشته باشی که دوباره تکرارنکنه

نمیشه حق به کسی داد بنظر من دو طرف مقصر هستن شاید همسر شما زیاد صحبت میکرده باعث ناراحتی و اعصاب خوردی داییتون شده ولی خب دایی تونم نمیباس اینجور برخورد کنه و کارشون خیلی اشتباه بوده

داییم بد گفته من بودم ول میکردم میرفتم تا بار آخرشون باشه و عبرت برای خاندان

دایت مقصره معلومه

مگه شام جوجه بود؟؟؟؟
داییت مقصره هر چی هم باشه به احترام باباش و اون سفره نباید بی احترامی میکرد

ووواااا داییتم دنبال زیر بغل مار میگشته

به اون چه خاک انداز

دوستان ادامش رو اسکرین شاد گرفتم گذاشتم ک بعد از چهلم مادربزرگم ب‌ دایی گفت

تصویر

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟